eitaa logo
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
هیچکی پشتتون نیست؛ فقط خدا هست کانال رسمی شهید علی خلیلی ولادت:۱۳۷۱/۸/۹ شهادت:۱۳۹۳/۱/۳ تحت نظارت خانواده محترم شهید -اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی دلت‌ کہ‌ نمیاد دعوتشون‌ رد‌ کنی💔:) خـادم کانال:↶ 〖 @martyr_gheirat 〗 کانال‌وقفِ‌مادرمون‌حضرت‌زهـراست﴿♥️﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌹📘🌹📗🌹📙 #کتاب_پَرتوی_ازخورشید ♥️ #قسمت_شصت‌وچهارم📚📖 💐 شخصیتی متین و با وقار💐 حاج آقا ابراهیم زنجانی
🌹📘🌹📗🌹📙 ♥️ 📚📖 🌼 دوغ🍶 تبرکی🌼 در زمان جنگ، مقام معظم رهبری به تیپ الغدیر تشریف بردند. من نیز در خدمت ایشان بودم. معظم‌له در جمع رزمندگان استان یزد، سخنرانی🗣 کردند بعد، به سنگر فرماندهی رفتیم. ناهار را در آن سنگر خوردیم. آیت الله سید روح‌الله خاتمی نیز حضور داشتند. ایشان دوران کهولت را می‌گذراند. شخصیت بسیار وارسته‌ای بود. با دست های لرزان خود،‌کاسه🥣 بزرگی را برداشت، مقداری ماست داخل آن ریخت و بعد شروع کرد به دوغ درست کردن. دوغ آماده شد. کاسه دوغ را خدمت مقام معظم رهبری آورد و فرمود: آقا! دوغ را برای شما درست کرده‌ام . امام خامنه‌ای فرمودند: شما خیلی به زحمت افتاده‌اید؛ خودتان میل بفرمایید. آیت الله سید روح الله خاتمی گفت: اول باید شما از آن بخورید. من آن دوغ را برای شما آورده‌ام. شما بفرمایید و سپس من از باقی‌مانده آن به عنوان تبرک خواهم خورد! مقام معظم رهبری خواستند کاسه را بگیرند که آیت الله خاتمی فرمود: نه! می‌خواهم با دست خودم به شما دوغ بدهم!‌ بعد،‌ با دست‌های لرزان خود کاسه را نگه داشت و آقا از آن دوغ آشامیدند. پس از آنکه مقام معظم رهبری از آن دوغ نوشیدند؛‌ آیت الله سید روح الله خاتمی کاسه را بر روی زمین گذاشت، آن را چرخاند و بعد لب‌های خود را بر همان جایی که آقا از آن‌جا دوغ میل کرده بودند،‌ گذارد و دوغ را آشامید. حجت السلام و المسلمین ذوالنور ✍️ 💞ادامه دارد... ┄┅═══✼♥️✨♥️✨ @shahidegheirat ♥️✨♥️✨✼═══┅┄
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌱بِسـمِ الربِّــ الشُہدا🌱 #ناے_سوختہ #قسمت_شصت‌وچہارم #فصل_هفتم :کودکی👦🏻 مثل آن روزها که خواهر مکل
🌙قـرار شبانگاھ :کودکی👦🏻 –یادته! هر کار کوچیک و بزرگی داشتی عاشورا نذر می‌کردی از همان کودکی.🤲🏻🌿 از امتحانات کلاسی🤓 گرفته تا و خادمی حضرت زهرا(س) و شهادت.🥀 چهلمین عاشورای آخرین نذرت هم که سهم روز شهادتت شد.💫 همون چله‌ای که برای خادمی ایام فاطمیه گرفتی، ولی حواست باشه‌ها، سی و نه تا بیشتر نخوندی.😊 شب عید گفتی مامان توسل میخونم. آخریش رو نگه می‌دارم برای خوب شدنم. سرش را برای لحظه پایین می‌اندازد😞 و گوشه چشمانش را پاک می‌کند.💧 –چی بگم مادر؛ خب شفای تو در شهادتت بوده، خوش به سعادت من که توفیق داشتم نذرت رو تموم کنم.🙂💛 نگاهی به ساعت می‌اندازد. –ای وای!!! ساعت هشت شبه. 😓 با همان لبخند گوشه ابروهاش را در هم گره می‌زند. به عکس نگاه می‌کند.🖼🌼 –خدا خیرت بده پسرم!!! الان نه!! نیم ساعت وقت بده یه چایی بذارم بعد.☺️ و صدای خنده در ذهنش می‌پیچد. گرمای دست مبینا بر روی شانه مادر سرش بر می‌گرداند.🍃 –مامان داداش اینجاست!؟؟ 😳😕 به چشم‌های مبینا خیره می‌شود.✨ –دلت براش تنگ شده!!؟😟😢 دخترک اخم می‌کند، دست‌هایش را به کمر می‌زند و سیاهی چشمانش می لرزد😭. –نخیر، هیچم دلم تنگ نشده؛ ما رو گذاشته و رفته، برای چی دلم تنگ بشه.😒😔 صدای به هم خوردن در اتاق، مادر را تکانی می‌دهد.💥🌘 ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat *📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯