eitaa logo
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
325 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
6 فایل
🌷شهادت لباس تک سایزی است که ماباید با اعمال و رفتار و اخلاص، خودرا اندازه آن کنیم. ان شاء الله 🌷(کلام شهید) ✔تنها کانال تخریبچی شهید، مدافع حرم #علی_شاهسنایی محل شهادت: خانطومان سوریه تحت نظر خانواده شهید ادمین👎 @parvaztakhoda
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷پنجشنبه 20 اردیبهشت بخیر🌷 خدایا 🌸مشکل ﮔﺸﺎﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﺎﺵ ﻣﺴﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﺎﻥ را صاف و 🌸سرنوشتﺷﺎﻥ ﺭﺍ پر کن از ﺧﻮﺑﯽ ﻭ بی نیازشان کن 🌸ﺍﺯ ﻫﺮ ﻧﯿﺎﺯﯼ @shahidalishahsanaei
❤️ روزش مهم نيست همه چيز به خنده‌ى تو بستگى دارد... كافيست تو بخندى تا تمام روز را در آسمان قدم بزنم امتحان كن... روزتون #شهدایی @shahidalishahsanaei
#پنجشنبه است چشم امید اسیران خاک به دستان مهربان ماست شادی ارواح طیبه ی امام وشهدا و همه گذشتگان و اسیران خاک فاتحه وصلوات💐 #اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد #و_عجل_فرجهم @shahidalishahsanaei
بزرگی میگفت: صبحها که دکمه های لباسم را می بندم, به این فکر میکنم که چه کسی آنها را باز خواهد کرد؟ خودم یا مرده شور؟! دنیا همین قدر غیر قابل پیش بینی است.. به آنهائى که دوستشان دارید, بی بهانه بگوئيد :"دوستت دارم." بگوئيد: در این دنیای شلوغ, سنجاقشان کرده اید به دلتان. بگوئيد: گاهی فرصت با هم بودنمان کوتاهتر از عمر شکوفه هاست. بگوئيد: بودن ها را قدر بدانيم، نبودن ها همين نزديكى است... به یاد عزیزان از دست داده صلوات و فاتحه ای قرائت کنید.. 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🔶 بی بلا نباشی! گاهی آسودگی با «فهمِ علت بلا» به‌وجود می‌آید. اگر قلب مؤمن بینا شود خودش متوجه سرّ بلا و گرفتاری‌اش می‌شود و الا باید یک آدم صاحب‌دل در این زمینه به او کمک کند. وقتی آدم متوجه شود که بلای او از جانب خداست و این بلا برای رشد اوست و در واقع از سر محبت خدا نسبت به اوست، آسودگی عجیبی پیدا می‌کند و حتی-طبق روایت(مصباح‌الشریعه/۱۸۳)- لذت هم می‌برد. أمیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: با سختی و رنجِ شدید، انسان به درجات بالا و راحتی دائم می‌رسد «بِالتَّعَبِ الشَّدِیدِ تُدْرَکُ الدَّرَجَاتُ الرَّفِیعَةُ وَ الرَّاحَةُ الدَّائِمَةُ» (غررالحکم/۴۳۴۵) اگر کسی این نکته را درک کند دیگر آسودگی از زندگی‌اش فاصله نخواهد گرفت! اگر کسی فلسفه یا دلیل بلا و مشکل خودش را نفهمید، باید بین خوف و رجاء باشد، یعنی از یک‌سو این رنج را نتیجۀ گناه، خطا و بدی‌های خودش بداند و بگوید «خدا می‌خواهد این‌گونه مرا پاک کند» و از سوی دیگر، آن‌را لطف خدا بداند که می‌خواهد او را رشد بدهد. اما نمی‌تواند به‌طور قطع بگوید: «من این‌قدر آدم بدی هستم که خدا این‌ مشکلات را دارد برای من درست می‌کند!» 🇮🇷 کانال رسمی شهیدعلی شاهسنایی🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
اسراییل دیشب ۶۰موشک شلیک کرده که حداقل ۳۵موشک توسط پدافند هوایی سوریه ساقط شده و مهم‌ترین هدفی که مورد اصابت قرار گرفته، یک انبار مهمات فرعی‌ست! در جبهه مقابل، مرکز سری اسراییلی‌ها در جولان که مورد اصابت موشک‌های سوری قرار گرفته به تنهایی با کل دستاورد حمله اسراییلی‌ها برابر است! 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
اسراییل دیشب ۶۰موشک شلیک کرده که حداقل ۳۵موشک توسط پدافند هوایی سوریه ساقط شده و مهم‌ترین هدفی که مو
مقاومت انتقام شهدای t4 را گرفت یکی از مراکزی که شب گذشته موشک باران شد (واحد 9900) بود که وظیفه هدایت پهبادهای اسرائیل را بر عهده داشت. این ضربه را میتوان در تلافی شهادت ۷ تن از افسران واحد هوافضای سپاه دانست دوران بزن در رو تمام شده!! #سقطت_اسرائیل @shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_ویکم مامانم اینا کجاݧ؟؟؟؟ ایـݧ جا بودݧ تاز
❤️ دومدافع 🔰 حالمو نمیدونستم..!!! از خودش خواستم تو انتخابم کمک کنہ.. کمکم کرد و علے و انتخاب کردم حالا هم اومده بودم علیمو بسپرم بهش ،بگم مواظبش باشہ کمکش کـݧ خوب ازش نگهدارے کنہ . باصداے علے بہ خودم اومدم اسماء بستہ دیگہ پاشو بریم.هوا تاریک شده. بلند شدم ،تمام چادرم خاکے شده بود خاک چادرمو پاک کردم..!! چند قدم ک برداشتم سرم گیج رفت،خواستم زمین بخورم علی عصبانے شد و با صدایے کہ عصبانیت هم قاطیش بود گفت: بیا ،خوبم خوبمت ایـݧ بود؟؟ چیزے نیست علے از گشنگیہ خیلہ خوب بریم ... روبروے یہ رستوراݧ وایساد دیگہ از عصبانیت خبرے نبود نگاهم کردو پرسید: چے میخورے 😊 اوووووووم،فلافل. فلافل؟؟؟؟؟؟ آره دیگہ علے فلافل میخوام آخہ فلافل کہ ... حرفشو قطع کردم .إ مگہ ازمـݧ نپرسیدے؟؟هوس کردم دیگہ خیلہ خب باشہ فلافل و خوردیم و رفتیم سمت خونہ ے علے اینا وارد خونہ کہ شدیم ماماݧ علے زد تو صورتشو گفت :خاک بہ سرم اینجا چی کار می کنید؟ اسماءجاݧ حالت خوبہ دخترم؟؟؟ پشت سر اوݧ بابا رضا اومد و با خنده گفت:سلام،منظور خانم ایـݧ بود کہ خدارو شکر کہ مرخص شدے و حالت خوبہ خوش اومدے دخترم بعد هم رو بہ علے کرد وبا اشاره پرسید :قضیہ چیہ؟ علے شونه هاشو انداخت بالا و گفت:نمیدونم بابا با اصرار خودش مرخصش کردم لبخندے زدم و گفتم:حالم خوبہ نگراݧ نباشید راستے فاطمہ کجاست؟؟ ماماݧ علے دستشو گذاشت رو شونمو گفت:خستہ بود لباسامو عوض کردم .یہ نفس راحت کشیدم گفتم:علےجاݧ وسایلاتو آماده کردے؟؟؟ برگشتم سمتشو دوباره پرسیدم :وسایلاتو جمع کردے؟؟؟ پوفے کرد و سرشو انداخت پائیـݧ ݧ جمع نکردم إ خوب بیا باهم جمعشوݧ کنیم باشہ واسہ فردا الاݧ هم مـݧ خستم هم تو ... حرفشو تایید کردم اما اصلا دلم نمیخواست بخوابم و وسایلشو جمع کنم امروز جمعست اسماء نزاشتے بخوابما . پوووفے کردم و گفتم:ببیـݧ علے مـݧ از دلت خبر دارم . میدونم کہ آرزوت بوده کہ برے الانم بخاطر مـݧ دارے ایـݧ حرفارو میزنے و خودتو میزنے بہ اوݧ راه باایـݧ کارات مـݧ بیشتر اذیت میشم پاشو ساکت رو بیار زیاد وقت نداریم چیزے نگفت.از جاش بلند شد و رفت سمت کمد ،درشو باز کردو یہ ساک نظامے بزرگ کہ لباس هاے نظام ے داخلش بود و آورد بیروݧ ساک رو ازش گرفتم ولباس هارو خارج کردم . خوب علے وسایلے رو کہ احتیاج دارے و بیار کہ مرتب بزارم داخل ساک وسایل هارو مرتب گذاشتم. باورم نمیشد خودم داشتم وسایلشو جمع میکردم کہ راهیش کنم . _علے ماماݧ اینا میدونـݧ؟؟؟ آره.ولے اونا خیالشوݧ راحتہ تو اجازه نمیدے کہ برم خبر ندارݧ کہ... حرفشو قطع کردم.اردلاݧ چے؟؟؟اونم میدونہ؟؟ سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد اخمے کردم و گفتم:پس فقط مـݧ نمیدونستم؟؟ . اسماء جمع کردݧ وسایل کہ تموم شد .پاشو ناهار بریم بیروݧ. ‌ قبول نکردم . امروز خودم برات غذا درست میکنم پلہ هارو دوتا یکے رفتم پائیـݧ بابا رضا طبق معمول داشت اخبار نگاه میکرد _وارد آشپز خونہ شدم مادر علے داشت سبزے پاک میکرد. سلام ماماݧ إ سلام دخترم بیدار شدے؟؟حالت خوبہ؟؟ لبخندے زدم و گفتم:بلہ خوبم ممنوݧ. ماماݧ ناهار کہ درست نکردید؟؟ ݧ الاݧ میخواستم پاشم بزارم. شماها هم کہ صبحونہ نخوردید.!!؟ ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
❤️ دومدافع 🔰 _شماها هم کہ صبحونہ نخوردید میل نداریم ماماݧ جاݧ . اگہ اجازه بدید مـݧ ناهارو درست کنم _ ݧ اسماء جاݧ خودم درست میکنم شما برو استراحت کــݧ. بااصرار هاے مـݧ بالاخره راضے شد. ^خوب قورمہ سبزے بزارم؟؟؟ الاݧ نمیپزه کہ اشکال نداره یکم دیرتر ناهار میخوریم .علے دوست داره امشبم کہ میخواد بره گفتم براش درست کنم. _مادر علے از جاش بلند شدو اومد سمتم.کجا میخواد بره؟؟؟ واے اصلا حواسم نبود از دهنم پرید. إم .إم هیچ جا ماماݧ خودت گفتے امشب میخواد بره ابروهامو دادم بالا و گفتم:مـݧ؟؟؟؟حتما اشتباه گفتم _خدا فاطمہ رو رسوند .با موهاے بهم ریختہ و چهره ے خواب آلود وارد آشپز خونہ شد _ با دیدݧ مـݧ تعجب کرد :إ سلام زنداداش اینجایے تو؟؟؟؟ بہ سلام خانم .ساعت خواب?? واے آنقد خستہ بودم بیهوش شدم باشہ حالا برو دست و صورتتو بشور بیا بہ مـݧ کمک کـݧ با کمک فاطمہ غذا رو گذاشتم .تا آماده شدنش یکے دوساعت طول میکشید _علے پیش بابا رضا نشستہ بود از پلہ هارفتم بالا .وارد اتاق علے شدم و درو بستم . بہ در تکیہ دادم و نفس عمیقے کشیدم .اتاق بوے علے رو میداد میتونست مرحم خوبے باشہ زمانے کہ علے نیست _ همہ جا مرتب بود و ساک نظامیش و یک گوشہ ے اتاق گذاشتہ بود لباس هاش رو تخت بود کنار تخت نشستم و سرمو گذاشتم رو لباس ها چشمامو بستم😒 نا خودآگاه یاد اوݧ باز و بند خونے کہ اردلاݧ آورده بود افتادم از چشمام جارے شد .قطرات اشک روے لباس ریخت _اشکهامو پاک کردم و چشمامو بستم ،دوست نداشتم بہ چیزے فکر کنم ،بہ یہ خواب طولانے احتیاج داشتم ،کاش میشد بعد از رفتنش بخوابم و ،وقتے کہ اومد بیدار شم. با صداے بازو بستہ شدݧ در بہ خودم اومدم. _ علے بود . اسماء تنها اومدے بالا ؟؟ _ آخہ داشتے با بابا رضا حرف میزدے راستے علے نمیخواے بهشوݧ بگے؟؟ الاݧ با بابا رضا حرف زدم و گفتم بهش :بابا زیاد مخالفتے نداره اما ماماݧ ݧ ،قرار شد بابا با ماماݧ حرف بزنہ _ اسماء خانواده ے تو چے؟؟ خانواده ے مـݧ هم وقتے رضایت منو ببینـݧ راضے میشـݧ اسماء بگو بہ جوݧ علے راضے ام. راضے بودم اما ݧ ازتہ دل ،جوابے ندادم،غذارو بهونہ کردم و بہ سرعت رفتم پائیـݧ _مادر علے یہ گوشہ نشستہ بود داشت گریہ میکرد _ پس بابا رضا بهش گفتہ بود . با دیدݧ مـݧ از جاش بلند شد و اومد سمتم _ چشماش پر از اشک بود دوتا دستش و گذاشت رو بازومو گفت:اسماء ،دخترم راستش و بگو تو بہ رفتـݧ علے راضے..؟؟ _ یاد مامانم وقتے اردلاݧ میخواست بره افتادم،بغضم گرفت سرمو انداختم پائیـݧ و گفتم:بلہ پاهاش شل شد و رو زمیـݧ نشست _ بر عکس ماماݧم آدم تو دا رو صبورے بود و خودخوري میکرد . دستش و گرفت بہ دیوار و بلند شد . و بہ سمت اتاقشوݧ حرکت کرد خواستم برم دنبالش کہ بابا رضا اشاره کرد کہ نرو آهے کشیدم و رفتم بہ سمت آشپز خونہ .غذا آماده بود سفره رو آماده کردم و بقیہ رو صدا کردم اولیـݧ نفر علے بود کہ با ذوق شوق اومد بعد هم فاطمہ و بابا رضا همہ نشستـݧ علے پرسید:إ پس ماماݧ کو؟؟ بابا رضا از جاش بلند شد و گفت:شما غذارو بکشید مـݧ الاݧ صداش میکنم بعد از چند دیقہ مادر علے _ بی حوصلہ اومد و نشست غذا هارو کشیدم بہ جز علے و فاطمہ هیچ کسے دست و دلشوݧ بہ غذا نمیرفت علے متوجہ حالت مادرش شده بود و سعے میکرد با حرفاش مارو بخندونہ. . ساعت ۵ بود گوشے و برداشتم و شماره ے اردلاݧ و گرفتم. بعداز دومیـݧ بوق گوشے برداشت. الو الو سلام داداش بہ اهلا وسهلا کربلایے اسماء خوبے خواهر؟؟ یہ خبرے چیزے از خودت ندیا .مـݧ اخبارتو از شوهرت میگیرم _ خندیدم و گفتم.خوبے داداش، زهرا خوبہ ؟؟ _داداش میدونے کہ علے امروز داره میره ،میشہ تو قضیہ رو بہ ماماݧ اینا بگے؟؟ گفتم اسماء جاݧ گفتے؟؟؟!! آره خواهر.ما ساعت ۸میایم اونجا براے خدافظے آهے کشیدم و گفتم باشہ خدافظ. ظاهرا مـݧ فقط نمیدونستم ،پس واسہ همیـݧ بهم زنگ نمیزنـݧ میخواݧ کہ تا قبل از رفتنش پیش علے باشم . ساعت بہ سرعت میگذشت . باگذر زماݧ و نزدیک شدݧ بہ ساعت ۸،طاقتم کم تر و کم تر میشد تو دلم آشوب بود و قلبم بہ تپش افتاده بود😔 ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🔹نقل است که میرزا حسینقلی همدانی به عنوان آخرین توصیه به یکی از شاگردهایش میگوید : 🔹 "هر وقت توانستی کفش کسی را که با او مشکل داری جفت کنی آن وقت آدم شدی..." @shahidalishahsanaei
روی سنگ قبرم بنویسید: تشنه نابودے صهیونیست ها هستم... #شهیدمسلم_خیزآب @shahidalishahsanaei
لحظه وصـل به يك چشم زدن مـیگذرد. اين فراق اسـت كه هر ثانيه اش يكـسال استـــ.. 🇮🇷 کانال رسمــے #شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
💞قلب شما از چه قسم است⁉️ حضرت باقر(ع) قلب‌ها را به سه قسمت تقسیم فرموده‌اند: 💗قلب سه قسم است، اول قلب‌های وارونه، مانند ظرف واژگون که هر چه در آن می‌ریزی خالی می‌شود که این قلب انسان کافر است، که هر چه در آن می‌ریزی جای نمی‌گیرد، قلبی که در ماه رمضان دنبال گناه باشد، حرمت ماه رمضان را نگه دارد، قلب منکوس است، اصلاً توجه ندارد که ایام ماه رمضان، ایام خاص است. دوم قلبی است که نقطه سیاهی در آن است و نقطه سفیدی هم دارد. منتهی این دو با هم درگیر هستند اگر سفیدی غالب بشود سعادتمند است اگر سیاهی غالب شود بیچاره و شقی است، سوم قلبی است که باز است و چراغی هم در آن روشن است که می‌درخشد و این دل ارزشمند است این دل حرم خدا می‌شود که در روایت دارد: قلب خانه خدا است، غیر خدا را در حریم خدا جای ندهید . آیت‌الله اراکی (رحمه‌الله) می‌فرمودند: آیت‌الله سیدمحمدتقی خوانساری داماد من بودند، ایشان یک ویژگی داشت و آن این بود که بوابُ القلب بود (بوّاب از صیغه‌های مبالغه است، باب یعنی درب، بواب به کسی می‌گویند که خیلی مراقب جایی باشد، می‌گویند هذا رجل بواب) می‌فرمود: ایشان خیلی مراقب قلبش بود که مبادا محبتی وارد دلش بشود که مرضی خداوند نباشد . غبار همدانی دل‌های مردم را خیلی زیبا تشبیه کرده می‌گوید:دارم دلی و درد هر ذره‌اش هوایی/چو خرقه گدایان هر وصله‌اش ز جایی @shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وسوم _شماها هم کہ صبحونہ نخوردید میل ندا
❤️ دومدافع 🔰 تو دلم آشوب بود و قلبم بہ تپش افتاده بود😔 ساعت ۷و ربع بود.علے پائیـݧ پیش مامانش بود تو آینہ خودم ونگاه کردم .زیر چشمام گود افتاده بود ورنگ روم پریده بود . _لباس هامو عوض کردم و یکم بہ خودم رسیدم . ساعت ۷ونیم شد علے وارد اتاق شد بہ ساعت نگاهے کرد و بیخیال رو تخت نشست میدونستم منتظر بود کہ مـݧ بهش بگم پاشو حاضر شو دیره. _بغضم گرفتہ بود اما حالا وقتش نبود . چیزے رو کہ میخواست بشنوه رو گفتم:إ چرا نشستے ... لبخندے از روے رضایت زد و بلندشد _لباس هاشو دادم دستش و گفتم:بپوش دکمہ هاے پیرهنشو بست از حالم خبر داشت و چیزے نپرسید موهاش و شونہ کرد و ریش هاشو مرتب کرد.شیشہ ے عطرشو برداشت و رو لباس و گردنش زد و بعد گذاشتم تو کیفم _ میخواستم وقتے نیست بوش کنم _چیزے نمیگفت : از کمد چفیہ ے مشکے و برداشت و دور گردنش انداخت. .دیگہ طاقت نیوردم بغضم ترکید و اشک هام سرازیر شد نباید دم رفتـݧ ایـݧ کارو میکردم اوݧ میدونست چقد دوسش داشتم ،داشت پشیمونم میکرد علے هم داشت اشک میریخت : مرد مگہ گریہ میـکنہ علے 😊😢 لبخند تلخے زدوسرشو تکوݧ داد. ماماݧ اینا پائیـݧ بودݧ . روسرے آبے رو کہ علے خیلے دوست داشت و برداشتم و انداختم رو سرم. علے ؟؟ _بله خانومم؟؟؟ مواظب خودت باش 😊 خوشحالم کہ همسرم،هم نفسم ،آقای خودم مردمـݧ براے دفاع از حرم خانوم داره میره _منم خوشحالم کہ همسرم، هم نفسم، خانومم داره راهیم میکنہ کہ برم _علے رفتے زیارت منو یادت نره هااا مگہ میشہ تو رو یادم بره؟؟؟ اصلا اوݧ دنیا هم... _حرفشو قطع کردم و با بغض گفتم:برمیگردے دیگہ؟؟؟ چیزے نگفت و سرشو انداخت پائیـݧ. اشکام سرازیر شد ،دستشو فشار دادم و سوالمو دوباره تکرار کردم. آروم گفت ان شاءاللہ... گفت:فقط یادت باشہ خانم ... _اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشے و گریہ نکنے قول بده نمیتونم علے نمیتونم میتونے..!!! پس تو هم بهم قول بده زود برگردے قول میدم. _اما مـݧ قول نمیدم علے از جاش بلند شد و رفت سمت ساک مانع رفتنش شدم سرشو برگردوند سمتم _دلم میخواست بهش بگم کہ نره ،بگم پشیموݧ شدم،بگم نمیتونم بدوݧ اوݧ بلند شدم خودم ساکش رو دادم دستش و بہ ساعت نگاه کرد دردے تو سرم احساس کردم ساعت ۸ بود _چادرم رو سر کردم چند دیقہ بدوݧ هیچ حرفے روبروم وایساد و حرفی نزد _چادرم رو ،رو سرم مرتب کردم با صداے فاطمہ کہ صداموݧ میکرد رفتیم سمت در دلم نمیخواست از اتاق بریم بیروݧ پاهام سنگیـݧ شده بود و بہ سختے حرکت میکردم. از پلہ ها رفتیم پائیـݧ همہ پائیـݧ منتظر ما بودݧ _مامانم و ماماݧ علے دوتاشوݧ داشتـݧ گریہ میکردݧ فاطمہ هم دست کمے از اوݧ ها نداشت . علے باهمہ رو بوسے کرد و رفت سمت در زهرا سینے رو کہ قرآݧ و آب و گل یاس توش بود و داد بهم _علے مشغول بستـݧ بند هاے پوتینش بود .دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوے مامان اینا نمیشد . _آهے کشیدم و جلوتر از علے رفتم جلوے در... درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بگذاری برود... آه ! به اصرار خودت !... ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وچهارم تو دلم آشوب بود و قلبم بہ تپش افتاد
❤️ دومدافع 🔰 آه ! به اصرار خودت !... _ آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم... قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه برݧ .ولے علے اصرار داشت کہ نیاݧ . همہ چشم ها سمت مـݧ بود .همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ هیچ وقت فکر نمیکردݧ کہ مـݧ راضے بہ رفتنش بشم . خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق باعث رضایت من شده بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم. روپاهام بند نبودم .کلافہ ایـݧ پا و اوݧ پا میکردم.تا خداحافظے علے تموم شد اومد سمتم .تو چشمام نگاه کردو لبخندے زد .همہ ے نگاه ها سمت مـا بود . زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآݧ رد شد . چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم وقلبم بہ تپش افتاد. چشمامو باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ اردلاݧ سوار ماشیـݧ شد کاسہ ے آب دستم بود .علے براے خداحافظےاومد جلو . بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گل هاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد . قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم . اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے پلکامو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم خوب خانم جاݧ کارے ندارے؟؟ کار داشتم ،کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازه ے حرف زدݧ نمیداد . چیزے نگفتم . دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد بالا و زیر لب آروم گفت :دوست دارم اسماء خانم. پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت. با هر سختے کہ بود صداش کردم . علے؟؟ بہ سرعت برگشت.جان علے؟؟ ملتمسانہ با چشمهاے پر از اشک بهش نگاه کردم و گفتم :خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه بیام. _چند دیقہ سکوت کرد و گفت:باشہ کاسہ رو دادم دستش ،بہ سرعت چادرمشکیمو سر کردم و سوار ماشیـݧ شدم . زهرا هم با ما اومد . بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم. از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم . ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🔸️خاطره‌ی جالب رهبر انقلاب از مترجم کتاب "خانواده‌ی تیبو" 🔹رهبر انقلاب هنگامی که به غرفه‌ی انتشارات نیلوفر رسیدندکتابی نظرشان را جلب کرد و پرسیدند این همان چهارجلدی قدیمی است؟ و جواب گرفتند بله. پرسیدند مترجمش چه کسی بود؟ گفتند ابوالحسن نجفی. 🔹ایشان گفت: آها ابوالحسن نجفی... بگذارید یک ماجرایی را تعریف کنم. سالها قبل ابوالحسن نجفی با آقای مرحوم حبیبی و چند نفر دیگر از بزرگان ادبیات آمدند پیش ما. من پرسیدم «شما مترجم "خانواده تیبو" هستید؟» آقای نجفی از اینکه من اسم این رمان را بلدم تعجب کردند. بعد که نشستیم من از رمان تعریف کردم و نقدی هم به ترجمه ایشان گفتم. آقای نجفی با تعجب بیشتر پرسید: «شما واقعا هر چهار جلد را خوانده‌اید؟ من اصلا فکرش را نمیکردم شما حتی اسمش را شنیده باشید!» 🔹ایشان با خنده ادامه داد: گفتم حالا خوانده بودم دیگر... خدا آقای ابوالحسن نجفی را بیامرزد. کتاب خانواده‌ی تیبو رمان خیلی خوبی بود که متاسفانه در حد قدرش معروف نشد. 🔹خانواده تیبو رمان بلندی است که توسط روژه مارتن دوگار نویسنده فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبیات نوشته شده‌است. این رمان از سویی به بررسی وقایع اروپا در سالهای ابتدایی قرن بیستم و سالهای جنگ اول جهانی می‌پردازد و از سویی دیگر همگام با آن شرح وقایع خانواده ثروتمند و فرهیخته فرانسوی یعنی خانواده تیبو را توصیف می‌کند @shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وپنجم آه ! به اصرار خودت !... _ آهے کشیدم
❤️ دومدافع 🔰 _ از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم . نگاهے بهش انداختم و با خنده گفتم:علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا _اخمے نمایشے کردو گفت :مگہ نبودم بہ کاسہ ے آب نگاه کردو گفت :ایـنو دیگہ چرا آوردے؟؟؟ خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے گفتم:علے دلم برات تنگ شد چی کار کنم؟؟ یکمے فکر کردو گفت:بہ ماه نگاه کـݧ . _سر ساعت ۱۰ دوتاموݧ بہ ماه نگاه میکنیم لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم. علے تند تند زنگ بزنیا چشم چشمت بے بلا . بقیہ راه بہ سکوت گذشت . بالاخره وقت خداحافظے بود . ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم اردلاݧ و زهرا خداحافظے کردݧ و رفتـݧ داخل ماشیـݧ . تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علے برگردیا مـݧ منتظرم پلک هاشو بازو بستہ کرد و سرشو انداخت پائیـݧ . علے ،جوݧ اسماء مواظب خودت باش همونطور کہ سرش پائیـݧ بود گفت :چشم خانم تو هم مواظب خودت باش _بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود . ؟؟؟ قطره اے اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم :برو اومدنے گل یاس یادت نره چند قدم ،عقب عقب رفت بہ سرعت ازم دور شد.با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم. "در رفتن جان از بدن، گویند هرنوعی سخن من با دو چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود" وارد فرودگاه شد . در پشت سرش بستہ شد . احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد سعے کردم خودمو کنترل کنم. کاسہ ے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـݧ ،کاسہ هم ازدستم افتاد و شکست زهراو اردلاݧ بہ سرعت از ماشیـݧ پیاده شدݧ و اومدݧ سمتم. اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے؟؟ نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم با زهرا دستم رو گرفتــݧ و سوار ماشیـنم کردݧ. سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم ـ _اومدنے با علے اومده بودم. حالا تنها داشتم بر میگشتم هرچے اردلاݧ و زهرا باهام حرف میزدݧ جواب نمیدادم. تا اسم کهف اومد . سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلاݧ؟؟؟ _هیچے میگم میخواے بریم کهف؟؟ سرمو بہ نشونہ ے تایید نشوݧ دادم قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد. ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم .... ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وششم _ از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم
❤️ دومدافع 🔰 ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم.... _ وارد کهف شدم هیچ کسے نبود رفتم و همونجایے کہ دفعہ ے قبل با علے نشستہ بودیم ،نشستم. قلبم کمے آروم شد . اصلا مگہ میشہ بہ شهدا پناه ببرے و کمکت نکنـݧ؟؟ دیگہ اشک نمیریختم،احساس خوبے داشتم چشمامو بستم و زیرلب گفتم: خدایا هر چے صلاحہ هموݧ بشہ .بہ مـݧ کمک کـݧ و صبر بده حرفهایے کہ میزدم دست خودم نبود مـݧ،اسماء اے کہ انقد علے و دوست داشت خودش با دست هاے خودش راهیش کردو الاݧ از خدا صبر و صلاحشو میخواد! _روزها همینطورے پشت سر هم میگذشت . حوصلہ ے هیچ کارے و نداشتم اکثراخونہ بودم .حتے پنج شنبہ ها هم نمیرفتم بهشت زهرا هرچند روز یکبار علے زنگ میزد بهم اما خیلے کوتاه حرف میزد و قطع میکرد . روز هایے کہ باهاش حرف میزدم حالم خوب بود اما بعدش دوباره بےحوصلہ بودم. _هرشب راس ساعت ۱۰روبروے پنجره می نشستم و بہ ماه نگاه میکردم. مطمئـݧ بودم کہ علے هم داره نگاه میکنہ و دلش برام تنگ شده با صداے گوشیم از خواب بیدار شدم . دستم رو از پتو آوردم بیروݧ و دنبال گوشیم می گشتم زنگ گوشے قطع شد . از ترس اینکہ نکنہ علے بوده از جام بلند شدم و گوشیمو پیدا کردم با چشماے نیمہ بازم قفل گوشے و باز کردم .مریم بود . پوووفے کردم و دوباره روے تخت ولو شدم و پتو رو کشیدم رو سرم گوشیم دوباره زنگ خورد با بے حوصلگے برش داشتم و جواب دادم. الو؟؟؟ الو سلام دختر کجایے تو؟؟چرا دانشگاه نمیاے؟؟؟ علیک سلام .حال و حوصلہ ندارم مریم وا ینے چے .مثل ایـݧ افسرده ها نشستے تو خونہ _خوب حالا ..کارم داشتے ؟؟ _آره اسماء میخوام ببینمت ،باهات حرف بزنم راجب چے . راجب محسنے ،ازم خواستگارےکرده خندیدم و گفتم:محسنے؟؟؟خوب تو چے گفتے؟؟؟ _هیچے ،چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم واقعا کہ بعدشم سریع ازش دور شدم. علے قبلا یہ چیزهایے بهم گفتہ بود ولے فکر نمیکردم جدے باشہ. خاک تو سرت مریم بعد از ۱۰۰سال یہ خواستگار برات اومده اونم پروندیش خندیدو گفت:واقعا کہ ...حالا کے ببینمت ؟؟ دیگہ واسہ چے میخواے ببینیم؟؟تو کہ پروندیش ݧ یہ کار دیگہ اے دارم .حالا اگہ مزاحمم بگو . مـن کہ دارم میگم تو بہ خودت نمیگیرے إ اسماء شوخے کردم بابا ،بعد از ظهر بیا خونموݧ دیگہ هم زنگ نزݧ میخوام بخوابم پروووو.باشہ ،پس فعلا فعلا. . گوشے رو پرت کردم اونور و دوباره خوابیدم.چشمام داشت گرم میشد کہ گوشیم دوباره زنگ خورد. فکرکردم مریم ، کلے فوشش دادم بدوݧ اینکہ بہ صفحہ ے گوشے نگاه کنم جواب دادم. بلہ؟؟؟؟مگہ نگفتم دیگہ زنگ نزݧ؟؟ صداے یہ مرد بود ،رو صفحہ ے گوشے نگاه کردم محسنے بود سریع گوشے قطع کردم. خدا بگم چیکارت نکنہ مریم. دوباره زنگ زد .صدامو صاف کردمو جواب دادم.بلہ بفرمائید؟؟ سلام خوب هستید آبجے بعد از ازدواجم با علے بهم میگفت آبجے ، از لحـݧ آبجے گفتنش خندم گرفت. ممنوݧ شما خوب هستید ؟؟ الحمدللہ ،ببخشید میخواستم راجب یہ موضوعے باهاتوݧ حرف بزنم. خواهش میکنم بفرمائید؟؟ ݧ اینطور ے کہ نمیشہ .شما کے وقت دارید ببینمتوݧ آخہ... حرفمو قطع کردو گفت :علے بهم گفت بیام و ازتوݧ کمک بگیرم اسم علے رو کہ آورد لبخند رو لبم نشست بهتوݧ اطلاع میدم .فعلا خدافط خدافظ. چند دیقہ بعد گوشیم بازم زنگ خورد ایندفعہ با دقت بہ صفحہ ے گوشے نگاه کردم.با دیدݧ صفر هاے زیادے کہ تو شماره بود فهمیدم علے....سریع جواب دادم. الو سلام الو سلام اسماء جاݧ خواب بودے؟؟ ݧ عزیزم بیدار بودم چہ خبر؟؟؟ سلامتے .تو چہ خبر کے میاے؟؟ إ اسماء تو باز اینو گفتے؟دوهفتہ هم نیست کہ اومدم إ خوب دلم تنگ شده . منم دلم تنگ شده،حالا بزار چیزیو کہ میخوام بگم باید زود قطع کنم. با ناراحتے گفتم :خوب بگو محسنے بهت زنگ زد دیگہ؟ آره ازت کمک میخواد اسماء هرکارے از دستت بر میاد براش بکــݧ باشہ چشم مـݧ دیگہ باید برم کارے ندارے؟؟ ݧ مواظب خودت باش چشم .خداحافظ خداحافظ با حرص گوشے و قطع کردم زیر لب غر میزدم‌(یه دوست دارم هم نگفت)از حرفم پشیموݧ شدم. حتما جلوے بقیہ نمیتونست بگہ دیگہ خوابم پرید.لبخندے زدم و از جام بلند شدم.اوضاع خونہ زیاد خوب نبود چوݧ اردلاݧ فردا باز میخواست بره سوریہ براے همیـݧ تصمیم گرفتم کہ با محسنے و مریم بیروݧ حرف بزنم یہ فکرے زد بہ سرم اول با مریم قرار میزارم بعدش به محسنے هم میگم بیاد و باهم روبروشوݧ میکنم . کارهاے عقب افتادمو یکم انجام دادم و بہ مریم زنگ زدم و هموݧ پارکے کہ اولیـݧ بار با علے براے حرف زدݧ قرار گذاشتیم ،براے ساعت ۴ قرار گذاشتم . بہ محسنے هم پیام دادم و آدرس پارک و فرستادم و گفتم ساعت۵ اونجا باشہ لباسامو پوشیدم و از خونہ اومدم بیروݧ... ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
💫 سردار سدهی گفت: رژیم صهیونیستی اگر نفهمی کرده و به ایران حمله کند، باید بداند که با خاک یکسان شدن حیفا و تل آویو، حتمی خواهد بود. سردار سدهی:نابودی حیفا و تل‌آویو درصورت حمله اسرائیل حتمی است رئیس دفتر ارتباطات مردمی نیروهای مسلح: 🔹رژیم صهیونیستی اگر بخواهد نفهمی کرده و به جمهوری اسلامی ایران حمله کند، باید بداند که یکسان شدن حیفا و تل آویو با خاک، حتمی خواهد بود. 🔹امروز نیروهای مسلح از ارتش، سپاه و بسیج آمادگی دارند هر راهبردی که فرمانده معظم کل قوا بفرمایند را اجرا کنند و به همین دلیل است که دشمن بخوبی می داند که دوران بزن و دررو تمام شده است. 🔹نمونه آن پاسخ موشکی به اقدام چند تروریست در مجلس و حرم امام خمینی بود که بدون هیچگونه خطایی به مرکز هدف های تعیین شده خوردند. 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔶🔸فضیلت منتظران🔸🔶 🔴امام صادق عليه السلام فرمود: 🔶 اگر كسى از شما بميرد در حالى كه حــــكومت امام زمــان (عج) بوده، ⭐️ همانند كسى است كه با امام عليه السلام در خيــــمه اش بـوده است، سپس اندكى درنگ كرد و فرمود: ⭐️ نه، بلكه همانند كسى است كه در حضرت زد و خورد كند، سپس فرمود: ⭐️نه، به خدا قسم، بلكه مانند كسى است كه در كنار به برسد. 📙بحارالأنوار، ج 42، ص 126 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
تصاویر مربوط به کنار همرزمانشون در سوریه سال 94 👇👇👇👇👇👇👇👇 @shahidalishahsanaei
اینجوری ایستاده اند... گم شد! هم پلاکت... هم #استخوانت... هم آرمانت... و اتوبان رد شد از کوچہ ای ڪہ بہ نامت بود @shahidalishahsanaei
مهتــاب مــن! شبــی به دلــم سر بزن کــه مـن، از دوری ات به چشم تو سوگند، خسته ام! نازدانه شهید زهرا خانم ❤️ 🇮🇷 کانال رسمــے #شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🔰 | مردم‌گرایی امام 🔴کیومرث صابری معروف به « »: 🔹آن زمان وزیر بود و آقای مشاورش. یواش یواش ایشان سرپرست وزارتخانه شد و من به عنوان مشاور یکی از مدیران کلش شدم. اولین دیدار خیلی خصوصی ما با که می‌توانم یک خاطره شیرین از آن بگویم. زمانی بود که ایشان به قم تشریف بردند. ما در شهریور آن سال رفتیم با امام صحبت کنیم که در آغاز سال تحصیلی پیامی برای دانش آموزان و معلمان بدهند. 🔹آقای رجایی تمام مدیران کل شهرستان‌ها را برد من مدیر کل ستادی در آموزش و پرورش بودم. به خدمت امام رفتیم. حدود بیست سی نفر بودیم ما نشستیم در آن اتاق که همان پتوی چهارخانه در آن بود و همه در تلویزیون دیده‌اند. در بیرون به شدت شعار می‌دادند که ملاقات اختصاصی ملغی باید گردد! آقای رجایی برگشت به طرف مردم، گفت: من برای کار شما دارم می‌روم که مردم صلوات فرستادند. گفتیم: الحمدلله امام آمدند ما بلند شدیم، دیدیم امام نیامدند‌ ای داد بیداد! که یک تو دهنی محکمی امام به ما زد. 🔹امام چی شدند؟ گفتند امام رفتند اول جواب آن مردم را بدهند. بعد تشریف بیاورند. حرفشان را که با ما زدند دوباره برگشتند و رفتند طرف مردم و با مردم خداحافظی کردند و رفتند. آقای رجایی گفت: امام عجب درسی به ما دادند که یعنی اصل کار آن جا و پیش مردم است. 🔹من یادم است ـ که سید جلیل سید‌زاده که بعدا نماینده کرمانشاه در و سپس استاندار تهران شد ـ در آن جلسه وقتی امام حرفشان را زدند و بلند شدند، او احساساتی شد و رفت یک جوری شانه امام را گرفت و به طرف خودش کشید که ما فکر کردیم دست امام شکست که همه پریدند به طرف سید‌زاده که تو پیرمرد را کشتی!! اما دیدم امام خندیدند و دستی به سر و رویش کشید، آن سید خیلی عشق به امام داشت. 🔹در آن دیدار، آقای رجایی گزارش داد و امام در باب سخن گفتند و پیام دادند. بحث دیگری نشد؛ ولی یک درس عملی گرفتم که آنجاست که مردم کوچه و بازار در آن جا هستند. 📚منبع: کتاب امام به روایت دانشوران، صفحه 211 و 212 @shahidalishahsanaei
#شهادت داستان ماندگاری آنان است که دانستند دنیا جای ماندن نیست ... #صبحتون_شهدایی 🇮🇷 کانال رسمــے #شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei