📌 #آخرالزمان_از_منظر_روایات
🔴 قسمت اول
#تغذیه مردم در آخرالزمان
💫 پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمودند: و خواهی دید که در آن زمان با #شراب به #مداوای امراض می پردازند و برای بیمار - از شراب - تعریف کرده و از آن طلب #شفا می نمایند.(232)
✅ساعت ظهور بر پا نمی شود تا آنکه امت من #روش_کفار قرنهای گذشته را وجب به وجب و ذراع - یعنی بدون هیچ #کم و کاستی - اتخاذ می کنند.(233)
☘همانا بسیاری از انواع غذاهای گوناگون و رنگارنگ امروزی که به #تقلید از غذاهای کفار بوده و جز #ضرر رسانیدن به جسم و جان #ثمر دیگری ندارد.
✅ همانا بر مردم زمانی خواهد رسید که حتی یک نفر از اهل آن زمان باقی نمی ماند، مگر آنکه با ربا می خورد و اگر ربا نخورد از غبار آن به وی خواهد رسید.(234)
☘مولایمان امیر المومنین (علیه السلام ) فرمودند: در آن زمان مردم خوراکشان تیهو و #مرغان_چاق و لباسشان #خز_یمانی و #ابریشم بوده و همتشان در غذاهای رنگارنگ و آشامیدنی ها صرف می گردد.(235)
✅ همچنین آن حضرت فرمودند: در آن زمان مردمان بر غذاهای #خوب و شیربتهای #لذیذ و بوهای #خوش بناهای #محکم و #زیبا و خانه ها و مجالس مزین پرورش می یابند.(236)
✅ مردمکان آخرالزمان بسیار #خورنده_حرام می باشند.(237)
💫 امام محمد باقر (علیه السلام ) فرمودند: و خواهی دید که در آن زمان طلب #حلال مورد #تحقیر و #سرزنش قرار می گیرد، اما طالب #رزق_حرام و مورد تعظیم و #ستایش واقع می شود.(238)
✅در آن زمان همت مردمان در #شکم و #شهوتشان می باشد و در اینکه از کجا بخورند و با چه دفع شهوت نمایند پروایی ندارند و در عین حال دنیا نیز به ایشان روی می آورد.(239)
📑📚 منابع :
232) الملاحم طاوویی، ص 44؛ بحار الانوار، ج 13، ص 168؛ روضه کافی، ص 36؛ الزام الناصب، ص 182.
233) الملاحم، بخش دوم، باب 49، ص 122.
234) نهج الابلاغه، ج 2 حکمت 2365، ص 500 ترجمه پاینده.
235) الزام الناصب، ج 2، ص 186 .
236) همان.
237) نوائب الدهور، ج 2، ص 51؛ به نقل از عجائب الاخبار
.
238) بحار الانوار، ج 52، ص 258؛ بشاره الاسلام، باب 6، ص 134.
239) مهدی منتظر، ص 152.
@shahidalishahsanaei
🚦آیا معنای تاکید مکرر رهبر انقلاب برای عدم تکیه به خارج در بحث اقتصاد، قطع رابطهی اقتصادی با دنیاست؟
🔻رهبر انقلاب در دیدار اخیر کارگران: راه مقابلهی با جنگ اقتصادی چیست؟ این است که ما در داخل به اقتصاد خودمان بپردازیم. وقتی اقتصاد ما متّکی بود، وابسته بود، مشکلات به وجود میآید.
🔸️البتّه بنده عقیده ندارم به اینکه رابطهی اقتصادی را از دنیا باید قطع کرد یا میتوان قطع کرد؛ معلوم است که نمیتوان؛ امروز همهی دنیا به هم مربوط و متّصل است امّا تکیهی به بیرون از مرزها غلط اندر غلط است؛ نباید تکیه کرد.
🔔 بله، بروند با زرنگی، با تدبیر، با سیاستگذاری درست، با پیگیری صحیح، با جدّیّت، ارتباطات با دنیا [برقرار کنند].
🏷 دنیا بزرگ است؛ دنیا که فقط آمریکا و چند کشور اروپایی نیست؛ دنیا خیلی وسیع است؛ بروند ارتباطات را برقرار کنند به آن مقداری که لازم هست امّا چشم ندوزند به هیچ نیروی خارجی؛ چشم بدوزند به عنصر داخلی، چشم بدوزند به این ارزش بزرگ: نیروی انسانی داخل.
🔺️ وقتی مردم ببینند که ما مسئولین اصرار داریم بر اینکه مشکلاتمان را در داخل حل کنیم و از ظرفیّتهای داخلی استفاده کنیم، ولو یک سختیای هم برایشان پیش بیاید، تحمّل میکنند، کمکمان میکنند؛ این را مسئولین محترم کشور باید توجّه داشته باشند که تکیهی به خارج نبایستی کرد. ۹۷/۲/۱۰
@shahidalishahsanaei
#گذرے_بر_سیره_شهید
داشت توی محوطه پادگان قدم میزد و هر از گاهی آشغالهای افتاده روی زمین رو جمع می کردکه یه دفعه وایساد. مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود.رفتم نزدیکتر دیدم یه حلب خرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا.عصبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم. با همون حالت غضب گفت: بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟یه چاقو هم بهم بدید. چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت.
گفتم: آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش.
یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: میدونی پول این از کجا اومده؟
میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟ میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبهه کمک کنه مجبوره شب رو با شکم گرسنه زمین بگذاره؟! شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم.
#سردارشهیدمهدی_باکری
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
#نكوهش_اختلاف_عالمان
🌹🌹امیرالمومنین علی علیه السلام:
💢دعوايي نسبت به يكي از احكام اجتماعي نزد عالمي مي برند كه با راي خود حكمي صادر مي كند، پس همان دعوي را نزد ديگري مي برند كه او درست برخلاف راي اولي، حكم مي دهد، سپس همه قضات نزد رييس خود كه آنان را به قضاوت منصوب كرد، جمع مي گردند، او راي همه را بر حق مي شمارد!!
💢در صورتيكه خدايشان يكي، پيغمبرشان يكي، و كتابشان يكي است،
💢آيا خداي سبحان، آنها را به اختلاف فرمود؟ كه اطاعت كردند؟ يا آنها را از اختلاف پرهيز داد و معصيت خدا نمودند؟
💢آيا خداي سبحان، دين ناقصي فرستاد و در تكميل آن از آنها استمداد كرده است؟
💢آيا آنها شركاء خدايند كه هر چه مي خواهند در احكام دين بگويند و خدا رضايت دهد؟
💢آيا خداي سبحان، دين كاملي فرستاد پس پيامبر (ص) در ابلاغ آن كوتاهي ورزيد؟ در حالي كه خداي سبحان مي فرمايد:
✅ ( ما در قرآن چيزي را فروگذار نكرديم)
و فرمود:
✅ ( در قرآن بيان هر چيزي است)
و يادآور شديم كه:
✅ بعض قرآن گواه بعض ديگر است و اختلافي در آن نيست.
پس خداي سبحان فرمود:
‼️( اگر قرآن از طرف غير خدا نازل ميشد اختلافات زيادي در آن مي يافتند)
💢همانا قرآن داراي ظاهري زيبا و باطني ژرف و ناپيداست، مطالب شگفت آور آن تمام نمي شود و اسرار نهفته آن پايان نمي پذيرد و در تاريكيها بدون قرآن بر طرف نخواهد شد.
📚نهج البلاغه، خطبه ۱۸
@shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_سی_ویکم _مصطفی دو هفتہ بعد از عقدش دوباره رفت.
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_سی_ودوم
_بعد هم آهے کشید و گفت ان شاءاللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا...
_تاحالا کربلا نرفتہ بودم....
_چیزے نمونده بود تا اربعیـݧ تقریبا یک ماه...
با خوشحالے نگاهش کردم و گفتم:واقعا راست میگے❓
_لبخندے زد و سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
_دوستم یہ کاروانے داره اسم دوتامونو بهش دادم البتہ اگه
برات سخت نباشه پیاده اسما خانم❓
پریدم وسط حرفشو گفتم:مـݧ از خدامہ اولیـݧ دفعہ پیاده اونم با شما برم زیارتِ آقا😊
_آهے کشیدو گفت:ان شاءاللہ ما کہ لیاقت خدمت بہ خواهر آقا رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشوݧ
_از جاش بلند شد و دو سہ قدم رفت جلو،دستش و گذاشت تو جیبشو وهمونطور کہ با چشماش تموم شهر رو بر انداز میکرد دوباره آهے کشید
_هوا سرد شده بود و نفسهاموݧ تو هوا بہ بخار تبدیل میشد
کت علے دستم بود.
_احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودݧ
_کت رو دادم بهش و پوشیدش
#و
#گفتم
#بریم،_هواسرده..
_سوار ماشیـ شدیم.ایندفعہ خودش نشست پشت ماشیـݧ
حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود..
#علے❓
#بله
_بہ خوانواده ے مصطفے سر زدے❓
_آره صب خونشوݧ بودم
خوب چطوره اوضاعشو❓
_پدر مصطفے خودش زماݧ جنگ رزمنده بوده.امروز میگفت خیلے خوشحالہ کہ مصطفے بالاخره بہ آرزوش رسیده اصلا یہ قطره اشک هم نریخت بس کہ ایـݧ مرد صبوره مثل بابارضا دوسش دارم
_اما مادرش خیلے بہ مصطفے وابستہ بود.خیلے گریہ میکرد با حرفاش اشک هممونو درآورد
#میگفت
علے تو برادر مصطفے بودے دیدے #داداشت_رفت❓
دیدے جنازشو نیوردن❓
حالا مـݧ چیکار کنم❓
_آرزو داشتم نوه هامو بزرگ کنم❓بعدشم آنقدر گریہ کرد از حال رفت...
_علے طورے تعریف میکرد کہ انگار داشت درمورد پدر مادر خودش حرف میزد
_آهے کشیدم و گفتم؛زنش چے علے
زنش مثل خودش بود از بچگے میشناسمش خیلے آرومہ
_آروم بے سروصدا اشک میریخت
اسماء ،مصطفے عاشق زنش بود
_ فکر میکردم بعد ازدواجش دیگہ نمیره اما رفت خودش میگفت خانومش مخالفتے نداره
_اخمهام رفت تو هم و گفتم:خدا صبرشون بده
_سرمو بہ شیشہ ماشیـݧ تکیہ دادم و رفتم تو فکر
_اگہ علے هم بخواد بره مـݧ چیکار کنم❓
_مـݧ مثل زهرا قوے نیستم
نمیتونم شوهرمو با لبخند راهے کنم.مـن اصلا نمیتونم...
_ قطره هاے اشک رو صورتم جارے شد و سعے میکردم از علے پنهانشو کنم
عجب شبے بود ...
_بہ علے نگاه کردم احساس کردم داره میلرزه دستم گذاشتم رو پیشونیش خیلے داغ بود...
#علے❓خوبے❓بزن کنار
#خوبم
میگم بزن کنار
دارے میسوزے از تب
_ با اصرار هاے مـن زد کنار سریع جامونو عوض کردیم و سریع حرکت کردم
_لرزش علے بیشتر شده بود و اسم مصطفے رو زیر لب تکرار میکردو هزیوݧ میگفت
_ ترسیده بودم.اولیـن بیمارستاݧ نگہ داشتم
هر چقدر علے رو صدا میکردم جواب نمیداد
_سریع رفتم داخل وگفتم یہ تخت بیارݧ
علے و گذاشتـݧ رو تخت و بردند داخل
_حالم خیلے بد بود دست و پام میلرزید و گریہ میکردم نمیدونستم باید چیکار کنم.علے خوب بود چرا یکدفعہ اینطورے شد❓
_براے دکتر وضعیت علے و توضیح دادم
_دکتر گفت:سرما خوردگے شدید همراه با شوک عصبے خفیفہ
_ فشار علے رو گرفتـݧ خیلے پائیـݧ بود براے همیـݧ از حال رفتہ بود
بهش سرم وصل کردݧ
_ساعت ۱۱ بود.گوشے علے زنگ خورد فاطمہ بود جواب دادم
#الوداداش❓
_سلام فاطمہ جاݧ
إ زنداداش شمایے❓داداش خوبہ❓
#آره_عزیرم
واسه شام نمیاید❓
_بہ مامان اینا بگو بیرون بودیم.علے هم شب میاد خونہ نگراݧ نباشـݧ
نمیخواستم نگرانشون کنم و چیزے بهشون نگفتم
_سرم علے تموم شد
_بادرآوردݧ سوزݧ چشماشو باز کرد
میخواست بلند شہ کہ مانعش شدم
لباش خشک شده بود و آب میخواست
_براش یکمے آب ریختم و دادم بهش
تبش اومده پائیـݧ
#بهش_گفتم
خوبے❓بازور از جاش بلند شدو گفت:خوبم
_مـݧ اینجا چیکار میکنم اسماء ساعت چنده❓
_هیچے سرما خوردے آوردمت بیمارستاݧ
_خوب چرا بیمارستاݧ میبردیم درمانگاه
_ترسیده_بودم
_خوب باشہ مـݧ خوبم بریم
کجا❓
#خونہ_دیگہ
ساعت ۳ نصف شبہ استراحت کـݧ _صبح میریم
_خوبم بریم
هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد کہ بمونہ و رفتیم خونہ ما..
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_سی_ودوم _بعد هم آهے کشید و گفت ان شاءاللہ اربع
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_سی_وسوم
.هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خونہ ما...
جاشو تو اتاق انداختم.هنوز حالش بد بودو زود خوابش برد
_بالا سرش نشستہ بودم وبہ حرفایے کہ زده بود راجب مصطفے فکر میکردم
_بیچاره زنش چے میکشہ هییییی خیلے سختہ خدایا خودت بهش صبر بده ...
باز هم تب داشت
دستمال و خیس کردم و گذاشتم رو سرش و
پاشویش کردم
_بهتر شد و تبش اومد پائیـݧ
اذاݧ صبح و دادݧ
_یہ بغضے داشتم چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردلاݧ
بغضم بیشتر شد یہ ماهے بود رفتہ بود
_سجادمو پهـݧ کردم و نماز صبح و خوندم .
_بعد از نماز تسبیح و برداشتم و شروع کردم بہ ذکر گفتـݧ
دلم آشوب بود ،یہ غمے تو دلم بود کہ نمیدونستم چیہ
_بغضم ترکید،گریم گرفت
_با چادرم صورتم و پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار
تو کوچہ رو نگاه کردم حجلہ ے یہ جوونے رو گذاشتہ بودݧ و کلے پلاکارد ترحیم
عجیب بود اومدنے ندیده بودم یاد حرفے کہ اردلاݧ قبل رفتـݧ زد افتادم
"شهید نشیم ،می میریم"
_قلبم بہ تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم
رفتم اتاق خودم علے با اوݧ حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند
_بہ چهارچوب در تکیہ دادم
نمازش کہ تموم شد برگشت کہ بره بخوابہ چشمش افتاد بہ مـݧ
باصدایے گرفتہ گفت :إ اونجایے اسماء
_آره تو چرا بلند شدے از جات ؟؟؟
خوب معلومہ دیگہ واسہ نماز
خیلہ خوب برو بخواب ،حالت بهتره؟؟؟؟؟
_ گفت عالیم
بعدش داروهاشو دادم و خورد
_بعدش خوابید
ساعت نزدیک ۱۲ظهر بود کہ با تکوݧ هاے ماماݧ بیدار شدم
ماماݧ اسماء بیدار شو ظهر شد..
بہ سختے چشمامو باز کردم
سلام صبح بخیر مامان
_علے رفته؟
علیک سلام .دو ساعت پیش رفت بیروݧ
کجا؟
_نمیدونم مادر ،نزاشت بیدارت کنم گفت خستہ اے بیدارت نکنم
گوشے و برداشتم و شمارشو گرفتم
_مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد
چند بار پشت سر هم شمارشو گرفتم اما در دسترس نبود
اعصابم خورد شد گوشے و پرت کردم رو تخت و زیر لب غر میزدم
معلوم نیست با اوݧ حالش کجا رفتہ اه
_ماماݧ همینطور با تعجب داشت نگاهم میکرد
سریع لباسامو پوشیدم ،چادرمو سر کردم و رفتم سمت در
ماماݧ دنبالم اومد و صدام کرد
کجا میرے دختر ؟؟
_دست و صورتت و بشور صبحونہ بخور بعد
_ݧ ماماݧ عجلہ دارم
امروز میخوام برم خونہ اردلاݧ پیش زهرا تو نمیاے؟؟؟
_ݧ ماماݧ شما برو اگہ وقت کردم منم میام
درو بستم و تند تند پلہ هارو رفتم پائیـݧ وارد کوچہ شدم اما اصلا نمیدونستم کجا باید برم
گوشیمو از کیفم برداشتمو دوباره شماره ے علے و گرفتم
_ایندفعہ دیگہ بوق خورد اما جواب نمیداد
تا سر خیابوݧ رفتم و همینطور شمارشو میگرفتم
دیگہ نا امید شده بودم ،بہ دیوار تکیہ دادم و آهے کشیدم هنوز خستگے دیشب تو تنم بود
چند دیقہ بعد گوشیم زنگ خورد
صفحہ ے گوشے و نگاه کردم علے بود سریع جواب دادم
_الو علے معلوم هست کجایے؟؟
_علیک سلام .مـݧ تو راهم دارم میام پیش شما
کجا رفتہ بودے با اوݧ حالت؟؟؟
خونہ ے مصطفے اینا
_خیلہ خب کجایےدقیقا؟؟
دارم میرسم سر خیابونتوݧ
مـݧ سر خیابونمونم اهاݧ دیدمت دستم و بردم بالا و تکوݧ دادم تا منو ببینہ
_سوار ماشیـݧ شدم و یہ نفس راحت کشیدم
نگاهم کردو گفت :کجا داشتے میرفتے؟؟
_ گفتم دنبال جنابعالے
_مگہ میدونستے مــݧ کجام؟؟؟
ݧ گفتم بیام بیرون
_ببخشید نگرانتون کردم ،
خواب بودے
رفتم خونہ لباسامو عوض کردم و رفتم خونہ مصطفے اینا ببینم چیزے نمیخواݧ مشکلے ندارݧ؟
خب چیشد ؟؟؟
_خدارو شکر حالشوݧ بهتر بود
علے کاش منو هم میبردے میرفتم پیش خانم رفیقت
_بعدازظهر میبرمت
تبِش خوب شده بود
گفتم برات سوپ درست میکنم
بعدش اومدیم خونه خودمون
_بعدازظهر آماده شدم کہ بریم پیش خانم مصطفے
روسرے مشکیمو سر کردم کہ علےگفت :
اسماء مشکے سر نکـݧ ناراحت میشـݧ خودشوݧ هم مشکے نپوشیدݧ
_روسرے مشکیمو در آوردمو و سرمہ اے سر کردم کہ هم مشکے نباشہ هم اینکہ رنگ روشـݧ نباشہ..
_جلوے درشوݧ بودیم علے صدام کردو گفت :اسماء رفتیم تو ،تو برو پیش خانم مصطفے پیش مـݧ واینسا رفتنے هم مـݧ میام بیروݧ چند دیقہ بعد پیام میدم تو هم بیا
_ گفتم:چرا؟؟؟
سرشو انداخت پائین و گفت
نمیخوام زن مصطفی ما رو با هم ببینه
_حرفشو قبول داشتم..!!!
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
👌یـــــــ❗️ــــک تلنــــــ⚠️ـــــگر
♨️کیفیت #دینداری مردم در #آخرالزمان
👌انسان مکلف است که اگر جانش به خطر افتاد از مالش بگذرد تا جانش محفوظ بماند و اگر دینش را خطری تهدید کرد از جانش مایه بگذارد تا خطر متوجه دینش نشود؛ ولی در آخرالزمان دین را به بهای کمی می فروشند و انسان هایی که صبح مومن بوده اند بعد از ظهر کافر می شوند.
🔆رسول خدا(ص) در این باره فرموده است: «وای بر عرب از شری که به آنان نزدیک شده است. فتنه هایی چون پاره های شب تاریک و ظلمانی. صبحگاهان مرد مومن است و به هنگام غروب کافر. گروهی دین خود را به بهای ناچیز و متاع اندک می فروشند. کسی که در آن روز به دین خود چنگ زده و پایبند است، همانند کسی است که گلوله ای از آتش را درست گرفته یا بوته ای از خار را در دست می فشرد.»(1)
⚠️این روایت به ضعف آگاهی مردم در آن دوران دلالت دارد.
📚منابع
1-مسند احمد، ج2، ص 39.
«برگرفته از نشانه هایی از دولت موعود»، نجم الدین مروجی طبسی
@shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_سی_وسوم .هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_سی_وچهارم
_رفتیم داخل خونہ
باورم نمیشد یہ خونہ ۸۰مترے و کوچیک
_باساده تریـݧ وسایل
_خانم ها داخل اتاق بودݧ ،رفتم سمت اتاق خانم مصطفے بہ پام بلند شد .
_بهش میخورد ۲۳سالش باشہ صورت سبزه و جذابے داشت آدمو جذب خودش میکرد
_کنارش نشستم و خودمو معرفے کردم
دستمو گرفت ، لبخند کمرنگے زد و گفت :خوشبختم تعریفتونو زیاد شنیده بودم اما قسمت نشده بود ببینمتوݧ
_چهره ے آرومے داشت اما غم و تو نگاهش احساس میکردم
_از مصطفے برام میگفت از ایـݧ کہ از بچگے دوسش داشتہ و منتظر مونده کہ اوݧ بیاد خواستگاریش
_از ایـݧ کہ چقد خوش اخلاق ومهربوݧ بوده ،از ۶ماهے کہ باهم بودݧ و خاطراتشوݧ
_بغضم گرفت و یہ قطره اشک از چشمام جارے شد سریع پاکش کردم و لبخند زدم
_حرفاش بهم آرامش میداد اما دوست نداشتم خودمو بزارم جاے اوݧ.
.
_موقع برگشت تو ماشیـݧ سکوت کرده بودم چیزے نمیگفتم
علے روز بہ روز حال روحیش بهتر میشد
اما هنوز مثل قبل نشده بود زیاد نمیدیدمش یا سرکار بود یا مشغول درس خوندݧ واسہ امتحاناش بود آخہ دیگہ ترم آخر بود
_تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بود و دنبال کارهامون بودیم
دل تو دلم نبود خوشحال بودم کہ اولیـݧ زیارتمو دارم با علے میرم اونم چہ زیارتے ..!!
_یہ هفتہ اے بود اردلاݧ زنگ نزده بود زهرا خونہ ے ما بود،رو مبل نشستہ بود وکلافہ کانال تلوزیوݧ و عوض میکرد
_ماماݧ هم کلافہ و نگراݧ ،تسبیح بدست در حال ذکر گفتـݧ بود
بابا هم داشت روزنامہ میخوند
_اردلاݧ بہ ما سپرده بود
کہ بہ هیچ عنواݧ نزاریم ماماݧ و زهرا اخبار نگاه کـنـݧ
_زهرا همینطور کہ داشت کانال عوض میکرد رسید بہ شبکہ شیش
_گوینده اخبار در حال خوندݧ خبر بود کہ بہ کلمہ ے" تکفیرے هادر مرز سوریہ "رسید
_یکدفعہ همہ ے حواس ها رفت سمت تلوزیوݧ
سریع رفتم پیش زهرا و با هیجاݧ گفتم:إ زهرا ساعت ۷الاݧ اوݧ سریال شروع میشہ
کنترل و از دستش گرفتم و کانال عوض کردم
بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد اما ماماݧ صداش در اومد:
اسماء بزݧ اخبار ببینم چے میگفت
-بیخیال ماماݧ بزار فیلمو ببینیم
-دوباره باصداے بلند کہ حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد :میگم بزݧ اونجا
_بعد هم اومد سمتم ،کنترل و از دستم کشید و زد شبکہ شیش
بدشانسے هنوز اوݧ خبر تموم نشده بود
تلویزیوݧ عکسهاے شهداے سوریہ و منطقہ اے کہ توسط تکفیرے ها اشغال شده بود و نشوݧ میداد
_ماماݧ چشماشو ریز کرد و سرشو یکم برد جلو تر یکدفعہ از جاش بلند شد وبا دودست محکم زد تو صورتش:
_یا ابوالفضل ،اردلاݧ..
بابا روزنامہ رو پرت کرد و اومد سمت ماماݧ .
_کو اردلاݧ؟؟؟؟ اردلاݧ چے??
منو زهرا ماماݧ و گرفتہ بودیم کہ خودشو نزنہ ماماݧ از شدت گریہ نمیتونست جواب بابارو بده و با دست بہ تلوزیوݧ اشاره میکرد
سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیوݧ
_اخبار تموم شده بود .
بابا کلافہ کانال هارو اینورو اونور میکرد
براے ماماݧ یکم آب قند آوردم و دادم بهش
حالش کہ بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید
_خانم اردلاݧ و کجا دیدے؟؟؟
_دوباره شروع کرد بہ گریہ کردݧ و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتـݧ جنازه هارو نشوݧ میدادݧ بچم اونجا بود
_رنگ و روے زهرا پرید اما هیچے نمیگفت
بابا عصبانے شدو گفت :آخہ تو از کجا فهمیدے اردلاݧ بود؟؟؟مگہ واضح دیدے؟؟چرا با خودت اینطورے میکنے؟؟
_بعد هم بہ زهرا اشاره کردو گفت :نگاه کـݧ رنگ و روے بچرو
ماماݧ آرومتر شد و گفت:خودم دیدم هیکلش و موهاش مث اردلاݧ مـݧ بود .
ببیـݧ یہ هفتہ ام هست کہ زنگ نزده واے بچم خدا
_نگراݧ شدم گوشے و برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهداے مدافع
دستام میلرزید و قلبم تند تند میزد
از زهرا اسم تیپشوݧ و پرسیدم
وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلاݧ میگشتم
خدا خدا میکردم اسمش نباشہ
یکدفعہ چشمم خورد بہ اسم اردلاݧ احساس کردم سرم داره گیچ میره
و جلو چشمام داره سیاه میشہ
با هر زحمتے بود گوشیو تو یہ دستم نگہ داشتم و یہ دست دیگمو گذاشتم رو سرم
بہ خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب و قسم میدادم
_چشمامو محکم بازو بستہ کردم و دوباره خوندم
#اردلاݧ_سعادتے
_دستم و گذاشتم رو قلبم و نفس راحتے کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت
_زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستم و گرفت و با نگرانے پرسید چیشد اسماء
سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگراݧ نباش اسمش نبود..
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_سی_وچهارم _رفتیم داخل خونہ باورم نمیشد یہ خونہ
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_سی_وپنجم
_پس چرا تو اینطورے شدے؟؟
_هیچے میشہ یہ لیواݧ آب بیارے برام؟؟
اسماء راستش و بگو مـݧ طاقتشو دارم..!!!
_ زهرا بخدا اسمش نبود ،فقط یہ اسم اردلاݧ بود ولے فامیلیش سعادتے بود
_ زهرا پوووووفے کرد و رفت سمت آشپز خونہ.
_گوشے و بردم پیش ماماݧ و بابا، نشونشوݧ دادم تا خیالشوݧ راحت بشہ
_بابا عصبانے شد و زیرلب بہ ماماݧ غر میزد و رفت سمت اتاق
زنگ خونہ رو زدݧ
آیفوݧ و برداشتم:کیہ؟؟؟؟
کسے جواب نداد.
دوباره پرسیدم کیہ؟؟؟
ایندفہ جواب داد
مأمور گاز میشہ تشریف بیارید پاییـݧ
آیفوݧ و گذاشتم
_زهرا پرسید کے بود؟
_شونہ هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چہ صدایے هم داشت
_چادرمو سر کردم پلہ هارو تند تند رفتم پائیـݧ چادرمو مرتب کردم ودر و باز کردم
_چیزے و کہ میدیدم باور نمیکردم ـ
اردلاݧ بود😍😍😍
_ریشاش بلند شده بود .یکمے صورتش سوختہ بود و یہ کولہ پشتے نظامے بزرگ هم پشتش بود
اومدم مث بچگیاموݧ بپرم بغلش ک رفت عقب
کجا؟؟؟
#زشتہ_توکوچہ
_خندیمو همونطور نگاهش میکردم
چیہ خواهر ؟؟نمیخواے برے کنار بیام تو؟؟؟
_اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو
_درو بستم و از پلہ ها رفتیم بالا
چشمم خورد بہ دستش کہ باند پیچے شده بود و یکمے خوݧ ازش بیروݧ زده بود
_دستم و گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش
_خندید و گفت :زبوݧ باز کردے جاے سلامتہ؟؟چیزے نیست بیا بریم تو
_داداش الاݧ برے تو همہ شوکہ میشـݧ وایسا مـݧ آمادشوݧ کنم
رفتم داخل و گفتم :یااللہ مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید😊😜
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🔴 جنگ جهانی و #قحطی در ایران
🔹من هر دو #جنگ_بین_المللی را یادم هست، و گمان ندارم هیچ کدام از شما جنگ بین المللی اول را یادش باشد. ما در جنگ بین المللی هم مشاهده می کردیم، من کوچک بودم لکن مدرسه می رفتم، و سربازهای شوروی را در همان مرکزی که ما داشتیم؛ در خمین، من آنجا آنها را می دیدم، و مورد تاخت وتاز ما واقع شدیم در جنگ بین المللی اول. جنگ بین المللی دوم را بسیاری از شماها یادتان است که ما مورد تاخت وتاز این سه قوه واقع شدیم؛ #امریکا، #انگلستان، #شوروی. سربازهای آنها در همۀ کشور ما تقریباً پخش بودند.
🔹شوروی تقریباً از بیرون تهران تا خراسان، انگلستان در قم و آنجاها، و کسان دیگر هم جاهای دیگر. ما مورد تاخت وتاز بودیم به عنوان پل پیروزی. ما باید مورد تاخت وتاز بشویم تا آقایان پیروز بشوند. بعد هم که پیروز شدند و حال #صلح پیش آمد باز ما ذبح شدیم. کشورهای ضعیف اینطورند؛ در حال صلح مورد تاخت وتازند و ذبح، و در حال# جنگ هم همین طور.
📚 منبع: تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (ره)، صفحه 180
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
دوستان بخونید
#فرج_نزدیک_است
.
🔴 خبرمهم
«المیادین» به نقل از منبع روس اعلام کرد نقشه جدید آمریکا برای تأسیس رژیم تکفیری به پایتختی #درعا.
╔═.🍃.═════════
شبکه «المیادین» به نقل از منبع دیپلماتیک و نظامی روس اعلام کرد، افراد مسلح در سوریه برای عملیات نظامی گسترده با نظارت آمریکا آماده میشوند.
در این گزارش آمده است: هدف عملیات مذکور ایجاد دولتی مستقل از دمشق، به پایتختی #درعا است. گذرگاهی میان اسرائیل و اردن برای انتقال سلاحهای سنگین به افراد مسلح نیز ایجاد شده است.
در ادامه این گزارش آمده است: یک نیروی نظامی متشکل از 12 هزار فرد مسلح برای حمله به نیروهای دولتی (ارتش سوریه ) تشکیل شده که بیشتر آنها از «النصره و الجیشالحر» هستند.
منبع
خبرگزاری فارس
fna.ir/bljanf
بنابر روایات سفیانی پس از کسب حمایت رومی ها (غربی ها) و به تعبیر روایات: و فی عنقه صلیب، حرکت و خروجش را از جنوب سوریه، استان #درعا و منطقه وادی یابس (حوران) در جنوب غربی سوریه و شمال اردن، جایی که کمربند امنیتی یهودی ها محسوب می شود آغاز خواهد کرد!
@shahidalishahsanaei
زندگی #شهید_حججی در سالگرد شهادتش به روی آنتن تلویزیون می رود.
سریال "هفتمین نامه جابر" در 10 قسمت به نویسندگی و کارگردانی رسول صانعی درباره زندگی شهید مدافع حرم محسن حججی به مناسبت سالگرد شهادتش از شبکه یک سیما به روی آنتن خواهد رفت.
شهید مدافع حرم محسن حججی، 18 مرداد ۹۶ در منطقه مرزیِ بین سوریه و عراق توسط تروریست های داعش به اسارت درآمد و پس از دو روز بهدست آنان به شهادت رسید.
@shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_سی_وپنجم _پس چرا تو اینطورے شدے؟؟ _هیچے میشہ ی
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_سی_وششم
بعد از قضیہ ے امروز کہ ماماݧ فکر کرده بود اردلاݧ و دیده بحث شد...
اردلاݧ تعجب زده نگاهموݧ میکردو سرشو میخاروند.
بعد هم دستشو انداخت گردݧ ماماݧ و گفت :ماماݧ جاݧ مارو اوݧ جلو ملو ها کہ راه نمیدݧ کہ ما از پشت بچہ هارو پشتیبانے میکنیم
لبخند پررنگے رو لب ماماݧ نشست ودست اردلاݧ و فشار داد.
یواشکے بہ دستش اشاره کردم وبلند گفتم:پشتیبانے دیگہ
چشماش گرد شد ،طورے کہ کسے متوجہ نشہ ، دستش و گذاشت رو دماغش،اخم کردو آروم گفت: هیس
بعد هم انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تهدید واسم تکوݧ داد.
خندیدم و بحث و عوض کردم:خوب داداش سوغاتے چے آوردے؟؟؟
دوباره چشماشو گرد کرد رو بہ علے آروم گفت :بابا ایـݧ خانومتو جمع کـݧ امشب کار دستموݧ میده ها...
زدم بہ بازوشو گفتم .چیہ دوماهہ رفتے عشق و حال و پشتیبانے وایـݧ داستانا یہ سوغاتے نیوردے؟؟؟
خندیدو گفت چرا آوردم بزار برم کولمو بیار
ݧ داداش بشیـݧ مـݧ میارم
رفتم داخل اتاقشو کولہ ے نظامیشو برداشتم خیلے سنگیـݧ بود از گوشہ یکے از جیب هاش یہ قسمت ازیہ پارچہ ے مشکے زده بود بیروݧ
کولہ رو گذاشتم زمیـݧ گوشہ ے پارچہ رو گرفتم و کشیدم بیروݧ
یہ پارچہ ے کلفت مشکے کہ یہ نوشتہ ے زرد روش بود
چشمامو ریز کردم و روشو خوندم
"لبیک یا زینب "کہ روے ایـݧ نوشتہ ها لکه هاے قرمز رنگے بود
پارچہ رو بہ دماغم نزدیک کردم و بو کردم متوجہ شدم اوݧ لکہ هاے خونہ
لرزه اے بہ تنم افتاد و پارچہ از دستم افتاد احساس خاصے بهم دست داد
نفسم تنگ شده بود
صداے قلبم و میشندیدم
نمیفهمیدیم چرا اینطورے شدم
چند دیقہ گذشت اردلاݧ اومد داخل اتاق کہ ببینہ چرا مـݧ دیر کردم.
رو زمیـݧ نشستہ بودم و بہ یہ گوشہ خیره شده بودم
متوجہ ورود اردلاݧ نشدم
اردلاݧ دستش و گذاشت رو شونمو صدام کرد:اسماء؟؟؟
بہ خودم اومدم و سرمو برگردوندم سمتش
چرا نشستے ؟؟مگہ قرار نبود کولہ رو بیارے؟؟؟
بلند شدم و دستپاچہ گفتم إ إ چرا الاݧ میارم.
کولہ رو برداشت و گفت :نمیخواد بیا بریم خودم میارم
کولہ رو کہ برداشت اوݧ پارچہ از روش افتاد
یہ نگاه بہ مـݧ کرد یہ نگاه بہ اوݧ پارچہ
اسماء باز دوباره فوضولے کردے ؟؟؟
سرنو انداختم پاییـݧ و با صداے آرومے گفتم:ببخشید داداش ایـݧ چیہ؟؟؟؟؟
چپ چپ نگاهم کردو کوله پشتے و گذاشت زمیـݧ آهے کشیدو گفت :
بازوبند رفیقمہ شهید شد سپرده بدم بہ خانومش
داداش وقتے گرفتم دستم یہ طورے شدم
خوب حق دارے خوݧ شهید روشہ اونم چہ شهیدے هر چے بگم ازش کم گفتم
داداش میشہ بگے؟خیلے مشتاقم بدونم درموردش
ݧ الاݧ نمیشہ مامانینا منتظرݧ باید بریم
باحالت مظلومانہ اے بهش نگاه
کردم و گفتم :خواهش میکنم
إ اسماء الاݧ مامانینا فکر میـکنـݧ چہ خبره میاݧ اینجا بعد ایـݧ بازو بندو ماماݧ ببینہ میدونے کہ چے میشہ.
رفتیم تو حال
با بے میلے دنبالش رفتم و اخمهام تو هم بود
همہ ے نگاه ها چرخید سمت ما لبخندے نمایشےزدم و کنار علے نشستم
علے نگاهم کردو آروم در گوشم گفت:چیزے شده؟؟؟
اخمهات و لبخند نمایشیت باهم قاطے شده
همیشہ اینطور موقع ها متوجہ حالتم میشد
خندیدم و گفتم :ݧ چیزے مهمے نشده حس کنجکاوے همیشگے مـݧ حالا بعدا بهت میگم
اردلاݧ کولشو باز کرده بودو داشت یکسرے وسیلہ ازش میورد بیروݧ
همہ چشمشوݧ بہ دستاے اردلاݧ بود
اردلاݧ دستاشو زد بہ همو گفت:خب حالاوقت سوغاتیہ البتہ اونجا کسے سوغاتے نمیگیره فقط بچہ هاے پشتیبانے میتونـݧ .
یہ قواره چادر مشکے رو از روے وسایلے کہ جلوش گذاشتہ بود برداشت و رفت سمت ماماݧ
چهار زانو روبروش نشست :بفرمائید مادر جاݧ خدمت شما .بعدش هم دست ماماݧ بوسید
ماماݧ هم پیشونے اردلاݧ و بوسید و گفت :پسرم چرا زحمت کشیدے سلامتے تو براے مـݧ بهتریـݧ سوغاتے
یہ قواره چادرے هم بہ مـݧ دادو در گوشم گفت لاے چادرتم یہ چیزے براے تو و علے گذاشتم
اینجا باز نکنیا
همہ منتظر بودیم کہ بہ بقیہ هم سوغاتے بده کہ یہ جعبہ شیرینے و باز کردو گفت :اینم سوغاتے بقیہ شرمنده دیگہ اونجا براے آقایوݧ سوغاتے نداشت ،
ایـݧ شیرینیا رو اینطورے نگاه نکنیدا گروݧ خریدم.
همگے زدیم زیر خنده
چشمکے بہ زهرا زدم رو بہ اردلاݧ گفتم:إداداش سوغاتے خانومت چے؟؟؟
دوباره اخمے بهم کردو گفت:اسماء جاݧ دو ماه نبودم حس کنجکاویت تقویت شده ها ماشالا
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:خوب بگو میخوام تو خونہ بدم بهش چرا بہ مـݧ گیر میدے؟؟؟
سوالہ دیگہ پیش میاد...
ماماݧ و بابا کہ حواسشوݧ نبود
اما علے و زهرا زدݧ زیر خنده .
علے رو بہ اردلاݧ گفت :
اردلاݧ جاݧ مـݧ و اسماء انشااللہ آخر هفتہ راهے کربلاییم
اردلاݧ ابروهاشو داد بالا...
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
@shahidalishahsanaei