🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_ویکم مامانم اینا کجاݧ؟؟؟؟ ایـݧ جا بودݧ تاز
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_چهل_ودوم
حالمو نمیدونستم..!!!
از خودش خواستم تو انتخابم کمک
کنہ..
کمکم کرد و علے و انتخاب کردم
حالا هم اومده بودم علیمو بسپرم بهش ،بگم مواظبش باشہ
کمکش کـݧ خوب ازش نگهدارے کنہ .
باصداے علے بہ خودم اومدم
اسماء بستہ دیگہ پاشو بریم.هوا تاریک شده.
بلند شدم ،تمام چادرم خاکے شده بود
خاک چادرمو پاک کردم..!!
چند قدم ک برداشتم سرم گیج رفت،خواستم زمین بخورم
علی عصبانے شد و با صدایے کہ عصبانیت هم قاطیش بود گفت:
بیا ،خوبم خوبمت ایـݧ بود؟؟
چیزے نیست علے از گشنگیہ
خیلہ خوب بریم ...
روبروے یہ رستوراݧ وایساد
دیگہ از عصبانیت خبرے نبود نگاهم کردو پرسید:
چے میخورے 😊
اوووووووم،فلافل.
فلافل؟؟؟؟؟؟
آره دیگہ علے فلافل میخوام
آخہ فلافل کہ ...
حرفشو قطع کردم .إ مگہ ازمـݧ نپرسیدے؟؟هوس کردم دیگہ خیلہ خب باشہ
فلافل و خوردیم و رفتیم سمت خونہ ے علے اینا
وارد خونہ کہ شدیم ماماݧ علے زد تو صورتشو گفت :خاک بہ سرم اینجا چی کار می کنید؟
اسماءجاݧ حالت خوبہ دخترم؟؟؟
پشت سر اوݧ بابا رضا اومد و با خنده گفت:سلام،منظور خانم ایـݧ بود کہ خدارو شکر کہ مرخص شدے و حالت خوبہ
خوش اومدے دخترم بعد هم رو بہ علے کرد وبا اشاره پرسید :قضیہ چیہ؟ علے شونه هاشو انداخت بالا و گفت:نمیدونم بابا با اصرار خودش مرخصش کردم
لبخندے زدم و گفتم:حالم خوبہ نگراݧ نباشید راستے فاطمہ کجاست؟؟
ماماݧ علے دستشو گذاشت رو شونمو گفت:خستہ بود
لباسامو عوض کردم .یہ نفس راحت کشیدم
گفتم:علےجاݧ وسایلاتو آماده کردے؟؟؟
#جوابمونداد
برگشتم سمتشو دوباره پرسیدم :وسایلاتو جمع کردے؟؟؟
پوفے کرد و سرشو انداخت پائیـݧ
ݧ جمع نکردم
إ خوب بیا باهم جمعشوݧ کنیم
باشہ واسہ فردا الاݧ هم مـݧ خستم هم تو ...
حرفشو تایید کردم اما اصلا دلم نمیخواست بخوابم
و وسایلشو جمع کنم
امروز جمعست اسماء نزاشتے بخوابما .
پوووفے کردم و گفتم:ببیـݧ علے مـݧ از دلت خبر دارم .
میدونم کہ آرزوت بوده کہ برے الانم بخاطر مـݧ دارے ایـݧ حرفارو میزنے و خودتو میزنے بہ اوݧ راه باایـݧ کارات مـݧ بیشتر اذیت میشم
پاشو ساکت رو بیار زیاد وقت نداریم
چیزے نگفت.از جاش بلند شد و رفت سمت کمد ،درشو باز کردو یہ ساک
نظامے بزرگ کہ لباس هاے نظام
ے داخلش بود
و آورد بیروݧ
ساک رو ازش گرفتم ولباس هارو خارج کردم .
خوب علے وسایلے رو کہ احتیاج دارے و بیار کہ مرتب بزارم داخل ساک
وسایل هارو مرتب گذاشتم.
باورم نمیشد خودم داشتم وسایلشو جمع میکردم کہ راهیش کنم .
_علے ماماݧ اینا میدونـݧ؟؟؟
آره.ولے اونا خیالشوݧ راحتہ تو اجازه نمیدے کہ برم خبر ندارݧ کہ...
حرفشو قطع کردم.اردلاݧ چے؟؟؟اونم میدونہ؟؟
سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
اخمے کردم و گفتم:پس فقط مـݧ نمیدونستم؟؟
#چیزے_نگفت .
اسماء جمع کردݧ وسایل کہ تموم شد .پاشو ناهار بریم بیروݧ.
قبول نکردم .
امروز خودم برات غذا درست میکنم
پلہ هارو دوتا یکے رفتم پائیـݧ
بابا رضا طبق معمول داشت اخبار نگاه میکرد
_وارد آشپز خونہ شدم مادر علے داشت سبزے پاک میکرد.
سلام ماماݧ
إ سلام دخترم بیدار شدے؟؟حالت خوبہ؟؟
لبخندے زدم و گفتم:بلہ خوبم ممنوݧ.
ماماݧ ناهار کہ درست نکردید؟؟
ݧ الاݧ میخواستم پاشم بزارم.
شماها هم کہ صبحونہ نخوردید.!!؟
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_چهل_وسوم
_شماها هم کہ صبحونہ نخوردید
میل نداریم ماماݧ جاݧ .
اگہ اجازه بدید مـݧ ناهارو درست کنم
_ ݧ اسماء جاݧ خودم درست میکنم شما برو استراحت کــݧ.
بااصرار هاے مـݧ بالاخره راضے شد.
^خوب قورمہ سبزے بزارم؟؟؟
الاݧ نمیپزه کہ
اشکال نداره یکم دیرتر ناهار میخوریم .علے دوست داره امشبم کہ میخواد بره گفتم براش درست کنم.
_مادر علے از جاش بلند شدو اومد سمتم.کجا میخواد بره؟؟؟
واے اصلا حواسم نبود از دهنم پرید.
إم .إم هیچ جا ماماݧ
خودت گفتے امشب میخواد بره
ابروهامو دادم بالا و گفتم:مـݧ؟؟؟؟حتما اشتباه گفتم
_خدا فاطمہ رو رسوند .با موهاے بهم ریختہ و چهره ے خواب آلود وارد
آشپز خونہ شد
_ با دیدݧ مـݧ تعجب کرد :إ سلام زنداداش اینجایے تو؟؟؟؟
بہ سلام خانم .ساعت خواب??
واے آنقد خستہ بودم بیهوش شدم
باشہ حالا برو دست و صورتتو بشور بیا بہ مـݧ کمک کـݧ
با کمک فاطمہ غذا رو گذاشتم .تا آماده شدنش یکے دوساعت طول میکشید
_علے پیش بابا رضا نشستہ بود
از پلہ هارفتم بالا .وارد اتاق علے شدم و درو بستم .
بہ در تکیہ دادم و نفس عمیقے کشیدم .اتاق بوے علے رو میداد
میتونست مرحم خوبے باشہ زمانے کہ علے نیست
_ همہ جا مرتب بود و ساک نظامیش و یک گوشہ ے اتاق گذاشتہ بود
لباس هاش رو تخت بود
کنار تخت نشستم و سرمو گذاشتم رو لباس ها چشمامو بستم😒
نا خودآگاه یاد اوݧ باز و بند خونے کہ اردلاݧ آورده بود افتادم
#اشک از چشمام جارے شد .قطرات اشک روے لباس ریخت
_اشکهامو پاک کردم و چشمامو بستم ،دوست نداشتم بہ چیزے فکر کنم ،بہ یہ خواب طولانے احتیاج داشتم ،کاش میشد بعد از رفتنش بخوابم و ،وقتے کہ اومد بیدار شم.
با صداے بازو بستہ شدݧ در بہ خودم اومدم.
_ علے بود .
اسماء تنها اومدے بالا ؟؟
_ آخہ داشتے با بابا رضا حرف میزدے
راستے علے نمیخواے بهشوݧ بگے؟؟
الاݧ با بابا رضا حرف زدم و گفتم بهش :بابا زیاد مخالفتے نداره اما ماماݧ ݧ ،قرار شد بابا با ماماݧ حرف بزنہ
_ اسماء خانواده ے تو چے؟؟
خانواده ے مـݧ هم وقتے رضایت منو ببینـݧ راضے میشـݧ
اسماء بگو بہ جوݧ علے راضے ام.
راضے بودم اما ݧ ازتہ دل ،جوابے ندادم،غذارو بهونہ کردم و بہ سرعت رفتم پائیـݧ
_مادر علے یہ گوشہ نشستہ بود داشت گریہ میکرد
_ پس بابا رضا بهش گفتہ بود .
با دیدݧ مـݧ از جاش بلند شد و اومد سمتم
_ چشماش پر از اشک بود
دوتا دستش و گذاشت رو بازومو گفت:اسماء ،دخترم راستش و بگو تو بہ رفتـݧ علے راضے..؟؟
_ یاد مامانم وقتے اردلاݧ میخواست بره افتادم،بغضم گرفت سرمو انداختم پائیـݧ و گفتم:بلہ
پاهاش شل شد و رو زمیـݧ نشست
_ بر عکس ماماݧم آدم تو دا رو صبورے بود و خودخوري میکرد .
دستش و گرفت بہ دیوار و بلند شد .
و بہ سمت اتاقشوݧ حرکت کرد
خواستم برم دنبالش کہ بابا رضا اشاره کرد کہ نرو
آهے کشیدم و رفتم بہ سمت
آشپز خونہ .غذا آماده بود
سفره رو آماده کردم و بقیہ رو صدا کردم
اولیـݧ نفر علے بود کہ با ذوق شوق اومد
بعد هم فاطمہ و بابا رضا
همہ نشستـݧ
علے پرسید:إ پس ماماݧ کو؟؟
بابا رضا از جاش بلند شد و گفت:شما غذارو بکشید مـݧ الاݧ صداش میکنم
بعد از چند دیقہ مادر علے
_ بی حوصلہ اومد و نشست
غذا هارو کشیدم
بہ جز علے و فاطمہ هیچ کسے دست و دلشوݧ بہ غذا نمیرفت
علے متوجہ حالت مادرش شده بود و سعے میکرد با حرفاش مارو بخندونہ.
.
ساعت ۵ بود گوشے و برداشتم و شماره ے اردلاݧ و گرفتم.
بعداز دومیـݧ بوق گوشے برداشت.
الو
الو سلام داداش
بہ اهلا وسهلا کربلایے اسماء خوبے خواهر؟؟
یہ خبرے چیزے از خودت ندیا .مـݧ اخبارتو از شوهرت میگیرم
_ خندیدم و گفتم.خوبے داداش،
زهرا خوبہ ؟؟
#الحمداللہ
_داداش میدونے کہ علے امروز داره میره ،میشہ تو قضیہ رو بہ ماماݧ اینا بگے؟؟
گفتم اسماء جاݧ
گفتے؟؟؟!!
آره خواهر.ما ساعت ۸میایم اونجا براے خدافظے
آهے کشیدم و گفتم باشہ خدافظ.
ظاهرا مـݧ فقط نمیدونستم ،پس واسہ همیـݧ بهم زنگ نمیزنـݧ میخواݧ کہ تا قبل از رفتنش پیش علے باشم
.
ساعت بہ سرعت میگذشت .
باگذر زماݧ و نزدیک شدݧ بہ ساعت ۸،طاقتم کم تر و کم تر میشد
تو دلم آشوب بود و قلبم بہ تپش افتاده بود😔
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
💞قلب شما از چه قسم است⁉️
حضرت باقر(ع) قلبها را به سه قسمت تقسیم فرمودهاند:
💗قلب سه قسم است، اول قلبهای وارونه، مانند ظرف واژگون که هر چه در آن میریزی خالی میشود که این قلب انسان کافر است، که هر چه در آن میریزی جای نمیگیرد، قلبی که در ماه رمضان دنبال گناه باشد، حرمت ماه رمضان را نگه دارد، قلب منکوس است، اصلاً توجه ندارد که ایام ماه رمضان، ایام خاص است.
دوم قلبی است که نقطه سیاهی در آن است و نقطه سفیدی هم دارد. منتهی این دو با هم درگیر هستند اگر سفیدی غالب بشود سعادتمند است اگر سیاهی غالب شود بیچاره و شقی است،
سوم قلبی است که باز است و چراغی هم در آن روشن است که میدرخشد و این دل ارزشمند است این دل حرم خدا میشود که در روایت دارد: قلب خانه خدا است، غیر خدا را در حریم خدا جای ندهید .
آیتالله اراکی (رحمهالله) میفرمودند: آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری داماد من بودند، ایشان یک ویژگی داشت و آن این بود که بوابُ القلب بود (بوّاب از صیغههای مبالغه است، باب یعنی درب، بواب به کسی میگویند که خیلی مراقب جایی باشد، میگویند هذا رجل بواب)
میفرمود: ایشان خیلی مراقب قلبش بود که مبادا محبتی وارد دلش بشود که مرضی خداوند نباشد . غبار همدانی دلهای مردم را خیلی زیبا تشبیه کرده میگوید:دارم دلی و درد هر ذرهاش هوایی/چو خرقه گدایان هر وصلهاش ز جایی
@shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وسوم _شماها هم کہ صبحونہ نخوردید میل ندا
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_چهل_وچهارم
تو دلم آشوب بود و قلبم بہ تپش افتاده بود😔
ساعت ۷و ربع بود.علے پائیـݧ پیش مامانش بود
تو آینہ خودم ونگاه کردم .زیر چشمام گود افتاده بود ورنگ روم پریده بود .
_لباس هامو عوض کردم و یکم بہ خودم رسیدم .
ساعت ۷ونیم شد
علے وارد اتاق شد بہ ساعت نگاهے کرد و بیخیال رو تخت نشست
میدونستم منتظر بود
کہ مـݧ بهش بگم پاشو حاضر شو دیره.
_بغضم گرفتہ بود اما حالا وقتش نبود .
چیزے رو کہ میخواست بشنوه رو گفتم:إ چرا نشستے
#دیره_پاشو...
لبخندے از روے
رضایت زد و بلندشد
_لباس هاشو دادم دستش و گفتم:بپوش
دکمہ هاے پیرهنشو بست
از حالم خبر داشت و چیزے نپرسید
موهاش و شونہ کرد و ریش هاشو مرتب کرد.شیشہ ے عطرشو برداشت و رو لباس و گردنش زد
و بعد گذاشتم تو کیفم
_ میخواستم وقتے نیست بوش کنم
_چیزے نمیگفت :
از کمد چفیہ ے مشکے و برداشت و دور گردنش انداخت.
.دیگہ طاقت نیوردم بغضم ترکید و اشک هام سرازیر شد
#گریم_شدت_گرفت
نباید دم رفتـݧ ایـݧ کارو میکردم
اوݧ میدونست چقد دوسش داشتم
،داشت پشیمونم میکرد
علے هم داشت اشک میریخت
#گفتم:
مرد مگہ گریہ میـکنہ علے 😊😢
لبخند تلخے زدوسرشو تکوݧ داد.
ماماݧ اینا پائیـݧ بودݧ .
روسرے آبے رو کہ علے خیلے دوست داشت و برداشتم و انداختم رو سرم.
علے ؟؟
_بله خانومم؟؟؟
مواظب خودت باش
#چشم 😊
خوشحالم کہ همسرم،هم نفسم ،آقای خودم
مردمـݧ
براے دفاع از حرم خانوم داره میره
_منم خوشحالم کہ همسرم،
هم نفسم، خانومم داره راهیم میکنہ کہ برم
_علے رفتے زیارت منو یادت نره هااا
مگہ میشہ تو رو یادم بره؟؟؟
اصلا اوݧ دنیا هم...
_حرفشو قطع کردم و با بغض گفتم:برمیگردے دیگہ؟؟؟
چیزے نگفت و سرشو انداخت پائیـݧ.
اشکام سرازیر شد ،دستشو فشار دادم و سوالمو دوباره تکرار کردم.
آروم گفت ان شاءاللہ...
گفت:فقط یادت باشہ خانم
#مـݧ_براے_دفاع_از_حرمش_میرم_تو_براے_دفاع_از_چادرش_بموݧ...
_اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشے و گریہ نکنے
قول بده
نمیتونم علے نمیتونم
میتونے..!!!
پس تو هم بهم قول بده زود برگردے
قول میدم.
_اما مـݧ قول نمیدم علے
از جاش بلند شد و رفت سمت ساک
مانع رفتنش شدم
سرشو برگردوند سمتم
_دلم میخواست بهش بگم کہ نره ،بگم پشیموݧ شدم،بگم نمیتونم بدوݧ اوݧ
بلند شدم
خودم ساکش رو دادم دستش و بہ ساعت نگاه کرد
دردے تو سرم احساس کردم ساعت ۸ بود
_چادرم رو سر کردم
چند دیقہ بدوݧ هیچ حرفے روبروم وایساد و حرفی نزد
_چادرم رو ،رو سرم مرتب کردم
با صداے فاطمہ کہ صداموݧ میکرد رفتیم سمت در
دلم نمیخواست از اتاق بریم بیروݧ پاهام سنگیـݧ شده بود و بہ سختے حرکت میکردم.
از پلہ ها رفتیم پائیـݧ
همہ پائیـݧ منتظر ما بودݧ
_مامانم و ماماݧ علے دوتاشوݧ داشتـݧ گریہ میکردݧ
فاطمہ هم دست کمے از اوݧ ها نداشت .
علے باهمہ رو بوسے کرد و رفت سمت در
زهرا سینے رو کہ قرآݧ و آب و گل یاس توش بود و داد بهم
_علے مشغول بستـݧ بند هاے پوتینش بود .دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوے مامان اینا نمیشد .
_آهے کشیدم و جلوتر از علے رفتم جلوے در...
درد یعنی
که نماندن
به صلاحش باشد
بگذاری برود...
آه ! به اصرار خودت !...
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وچهارم تو دلم آشوب بود و قلبم بہ تپش افتاد
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_چهل_وپنجم
آه ! به اصرار خودت !...
_ آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم...
قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه برݧ .ولے علے اصرار داشت کہ نیاݧ .
همہ چشم ها سمت مـݧ بود .همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ
هیچ وقت فکر نمیکردݧ کہ مـݧ راضے بہ رفتنش بشم .
خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق باعث رضایت من شده
بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم.
روپاهام بند نبودم .کلافہ ایـݧ پا و اوݧ پا میکردم.تا خداحافظے علے تموم شد
اومد سمتم .تو چشمام نگاه کردو لبخندے زد .همہ ے نگاه ها سمت مـا بود .
زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآݧ رد شد .
چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم وقلبم بہ تپش افتاد.
چشمامو باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم
قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ
اردلاݧ سوار ماشیـݧ شد
کاسہ ے آب دستم بود .علے براے خداحافظےاومد جلو .
بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گل هاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد .
#لبخندے_زدوگفت_اسمابوی #تورومیده
قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش
بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم .
اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے
پلکامو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
خوب خانم جاݧ کارے ندارے؟؟
کار داشتم ،کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازه ے حرف زدݧ نمیداد .
چیزے نگفتم .
دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد بالا و زیر لب آروم گفت :دوست دارم اسماء خانم.
پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت.
با هر سختے کہ بود صداش کردم .
علے؟؟
بہ سرعت برگشت.جان علے؟؟
ملتمسانہ با چشمهاے پر از اشک بهش نگاه کردم و گفتم :خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه بیام.
_چند دیقہ سکوت کرد و گفت:باشہ
کاسہ رو دادم دستش ،بہ سرعت چادرمشکیمو سر کردم و سوار ماشیـݧ شدم
.
زهرا هم با ما اومد .
بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو
احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم.
از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم .
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🔸️خاطرهی جالب رهبر انقلاب از مترجم کتاب "خانوادهی تیبو"
🔹رهبر انقلاب هنگامی که به غرفهی انتشارات نیلوفر رسیدندکتابی نظرشان را جلب کرد و پرسیدند این همان چهارجلدی قدیمی است؟ و جواب گرفتند بله. پرسیدند مترجمش چه کسی بود؟ گفتند ابوالحسن نجفی.
🔹ایشان گفت: آها ابوالحسن نجفی... بگذارید یک ماجرایی را تعریف کنم. سالها قبل ابوالحسن نجفی با آقای مرحوم حبیبی و چند نفر دیگر از بزرگان ادبیات آمدند پیش ما. من پرسیدم «شما مترجم "خانواده تیبو" هستید؟» آقای نجفی از اینکه من اسم این رمان را بلدم تعجب کردند. بعد که نشستیم من از رمان تعریف کردم و نقدی هم به ترجمه ایشان گفتم. آقای نجفی با تعجب بیشتر پرسید: «شما واقعا هر چهار جلد را خواندهاید؟ من اصلا فکرش را نمیکردم شما حتی اسمش را شنیده باشید!»
🔹ایشان با خنده ادامه داد: گفتم حالا خوانده بودم دیگر... خدا آقای ابوالحسن نجفی را بیامرزد. کتاب خانوادهی تیبو رمان خیلی خوبی بود که متاسفانه در حد قدرش معروف نشد.
🔹خانواده تیبو رمان بلندی است که توسط روژه مارتن دوگار نویسنده فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبیات نوشته شدهاست. این رمان از سویی به بررسی وقایع اروپا در سالهای ابتدایی قرن بیستم و سالهای جنگ اول جهانی میپردازد و از سویی دیگر همگام با آن شرح وقایع خانواده ثروتمند و فرهیخته فرانسوی یعنی خانواده تیبو را توصیف میکند
@shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وپنجم آه ! به اصرار خودت !... _ آهے کشیدم
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_چهل_وششم
_ از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم .
نگاهے بهش انداختم و با خنده گفتم:علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا
_اخمے نمایشے کردو گفت :مگہ نبودم
بہ کاسہ ے آب نگاه کردو گفت :ایـنو دیگہ چرا آوردے؟؟؟
خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے
گفتم:علے دلم برات تنگ شد چی کار کنم؟؟
یکمے فکر کردو گفت:بہ ماه نگاه کـݧ .
_سر ساعت ۱۰ دوتاموݧ بہ ماه نگاه میکنیم
لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم.
علے تند تند زنگ بزنیا
چشم
چشمت بے بلا .
بقیہ راه بہ سکوت گذشت .
بالاخره وقت خداحافظے بود .
ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم
اردلاݧ و زهرا خداحافظے کردݧ و رفتـݧ داخل ماشیـݧ .
تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علے برگردیا مـݧ منتظرم
پلک هاشو بازو بستہ کرد و سرشو انداخت پائیـݧ
#دلم_ریخت .
علے ،جوݧ اسماء مواظب خودت باش
همونطور کہ سرش پائیـݧ بود گفت :چشم خانم تو هم مواظب خودت باش
_بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود
سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود .
#اسماء_جاݧ_مـݧ_برم؟؟؟
قطره اے اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم :برو اومدنے گل یاس یادت نره
چند قدم ،عقب عقب رفت
بہ سرعت ازم دور شد.با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم.
"در رفتن جان از بدن، گویند هرنوعی سخن
من با دو چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود"
وارد فرودگاه شد . در پشت سرش بستہ شد .
احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد
سعے کردم خودمو کنترل کنم.
کاسہ ے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـݧ ،کاسہ هم ازدستم افتاد و شکست
#بغضم_ترکیدواشکهام_جارےشد
زهراو اردلاݧ بہ سرعت از ماشیـݧ پیاده شدݧ و اومدݧ سمتم.
اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے؟؟
نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم
با زهرا دستم رو گرفتــݧ و سوار ماشیـنم کردݧ.
سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم ـ
_اومدنے با علے اومده بودم. حالا تنها داشتم بر میگشتم
هرچے اردلاݧ و زهرا باهام حرف میزدݧ جواب نمیدادم.
تا اسم کهف اومد . سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلاݧ؟؟؟
_هیچے میگم میخواے بریم کهف؟؟
سرمو بہ نشونہ ے تایید نشوݧ دادم
قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد.
ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم ....
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وششم _ از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_چهل_وهفتم
ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم....
_ وارد کهف شدم هیچ کسے نبود رفتم و همونجایے کہ دفعہ ے قبل با علے نشستہ بودیم ،نشستم.
قلبم کمے آروم شد .
اصلا مگہ میشہ بہ شهدا پناه ببرے و کمکت نکنـݧ؟؟
دیگہ اشک نمیریختم،احساس خوبے داشتم
چشمامو بستم و زیرلب گفتم:
خدایا هر چے صلاحہ هموݧ بشہ .بہ مـݧ کمک کـݧ و صبر بده
حرفهایے کہ میزدم دست خودم نبود
مـݧ،اسماء اے کہ انقد علے و دوست داشت خودش با دست هاے خودش راهیش کردو الاݧ از خدا صبر و صلاحشو میخواد!
_روزها همینطورے پشت سر هم میگذشت .
حوصلہ ے هیچ کارے و نداشتم اکثراخونہ بودم .حتے پنج شنبہ ها هم نمیرفتم بهشت زهرا
هرچند روز یکبار علے زنگ میزد بهم اما خیلے کوتاه حرف میزد و قطع میکرد .
روز هایے کہ باهاش حرف میزدم حالم خوب بود اما بعدش دوباره بےحوصلہ بودم.
_هرشب راس ساعت ۱۰روبروے پنجره می نشستم و بہ ماه نگاه میکردم.
مطمئـݧ بودم کہ علے هم داره نگاه میکنہ و دلش برام تنگ شده
با صداے گوشیم از خواب بیدار شدم .
دستم رو از پتو آوردم بیروݧ و دنبال گوشیم می گشتم
زنگ گوشے قطع شد .
از ترس اینکہ نکنہ علے بوده از جام بلند شدم و گوشیمو پیدا کردم
با چشماے نیمہ بازم قفل گوشے و باز کردم .مریم بود .
پوووفے کردم و دوباره روے تخت ولو شدم و پتو رو کشیدم رو سرم گوشیم دوباره زنگ خورد
با بے حوصلگے برش داشتم و جواب دادم.
الو؟؟؟
الو سلام دختر کجایے تو؟؟چرا دانشگاه نمیاے؟؟؟
علیک سلام .حال و حوصلہ ندارم مریم
وا ینے چے .مثل ایـݧ افسرده ها نشستے تو خونہ
_خوب حالا ..کارم داشتے ؟؟
_آره اسماء میخوام ببینمت ،باهات حرف بزنم
راجب چے .
راجب محسنے ،ازم خواستگارےکرده
خندیدم و گفتم:محسنے؟؟؟خوب تو چے گفتے؟؟؟
_هیچے ،چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم واقعا کہ بعدشم سریع ازش دور شدم.
علے قبلا یہ چیزهایے بهم گفتہ بود ولے فکر نمیکردم جدے باشہ.
خاک تو سرت مریم بعد از ۱۰۰سال یہ خواستگار برات اومده اونم پروندیش
خندیدو گفت:واقعا کہ ...حالا کے ببینمت ؟؟
دیگہ واسہ چے میخواے ببینیم؟؟تو کہ پروندیش
ݧ یہ کار دیگہ اے دارم .حالا اگہ مزاحمم بگو .
مـن کہ دارم میگم تو بہ خودت نمیگیرے
إ اسماء
شوخے کردم بابا ،بعد از ظهر بیا خونموݧ دیگہ هم زنگ نزݧ میخوام بخوابم
پروووو.باشہ ،پس فعلا
فعلا.
.
گوشے رو پرت کردم اونور و دوباره خوابیدم.چشمام داشت گرم میشد کہ گوشیم دوباره زنگ خورد.
فکرکردم مریم ، کلے فوشش دادم
بدوݧ اینکہ بہ صفحہ ے گوشے نگاه کنم جواب دادم.
بلہ؟؟؟؟مگہ نگفتم دیگہ زنگ نزݧ؟؟
صداے یہ مرد بود ،رو صفحہ ے گوشے نگاه کردم محسنے بود سریع گوشے قطع کردم.
خدا بگم چیکارت نکنہ مریم.
دوباره زنگ زد .صدامو صاف کردمو جواب دادم.بلہ بفرمائید؟؟
سلام خوب هستید آبجے
بعد از ازدواجم با علے بهم میگفت آبجے ، از لحـݧ آبجے گفتنش خندم گرفت.
ممنوݧ شما خوب هستید ؟؟
الحمدللہ ،ببخشید میخواستم راجب یہ موضوعے باهاتوݧ حرف بزنم.
خواهش میکنم بفرمائید؟؟
ݧ اینطور ے کہ نمیشہ .شما کے وقت دارید ببینمتوݧ
آخہ...
حرفمو قطع کردو گفت :علے بهم گفت بیام و ازتوݧ کمک بگیرم
اسم علے رو کہ آورد لبخند رو لبم نشست
بهتوݧ اطلاع میدم .فعلا خدافط
خدافظ.
چند دیقہ بعد گوشیم بازم زنگ خورد ایندفعہ با دقت بہ صفحہ ے گوشے نگاه کردم.با دیدݧ صفر هاے زیادے کہ تو شماره بود فهمیدم علے....سریع جواب دادم.
الو سلام
الو سلام اسماء جاݧ خواب بودے؟؟
ݧ عزیزم بیدار بودم
چہ خبر؟؟؟
سلامتے .تو چہ خبر کے میاے؟؟
إ اسماء تو باز اینو گفتے؟دوهفتہ هم نیست کہ اومدم
إ خوب دلم تنگ شده .
منم دلم تنگ شده،حالا بزار چیزیو کہ میخوام بگم باید زود قطع کنم.
با ناراحتے گفتم :خوب بگو
محسنے بهت زنگ زد دیگہ؟
آره
ازت کمک میخواد اسماء هرکارے از دستت بر میاد براش بکــݧ
باشہ چشم
مـݧ دیگہ باید برم کارے ندارے؟؟
ݧ مواظب خودت باش
چشم .خداحافظ
خداحافظ
با حرص گوشے و قطع کردم زیر لب غر میزدم(یه دوست دارم هم نگفت)از حرفم پشیموݧ شدم.
حتما جلوے بقیہ نمیتونست بگہ
دیگہ خوابم پرید.لبخندے زدم و از جام بلند شدم.اوضاع خونہ زیاد خوب نبود چوݧ اردلاݧ فردا باز میخواست بره سوریہ
براے همیـݧ تصمیم گرفتم کہ با محسنے و مریم بیروݧ حرف بزنم
یہ فکرے زد بہ سرم اول با مریم قرار میزارم بعدش به محسنے هم میگم بیاد و باهم روبروشوݧ میکنم .
کارهاے عقب افتادمو یکم انجام دادم و بہ مریم زنگ زدم و هموݧ پارکے کہ اولیـݧ بار با علے براے حرف زدݧ قرار گذاشتیم ،براے ساعت ۴ قرار گذاشتم .
بہ محسنے هم پیام دادم و آدرس پارک و فرستادم و گفتم ساعت۵ اونجا باشہ
لباسامو پوشیدم و از خونہ اومدم بیروݧ...
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
💫 سردار سدهی گفت: رژیم صهیونیستی اگر نفهمی کرده و به ایران حمله کند، باید بداند که با خاک یکسان شدن حیفا و تل آویو، حتمی خواهد بود.
سردار سدهی:نابودی حیفا و تلآویو درصورت حمله اسرائیل حتمی است
رئیس دفتر ارتباطات مردمی نیروهای مسلح:
🔹رژیم صهیونیستی اگر بخواهد نفهمی کرده و به جمهوری اسلامی ایران حمله کند، باید بداند که یکسان شدن حیفا و تل آویو با خاک، حتمی خواهد بود.
🔹امروز نیروهای مسلح از ارتش، سپاه و بسیج آمادگی دارند هر راهبردی که فرمانده معظم کل قوا بفرمایند را اجرا کنند و به همین دلیل است که دشمن بخوبی می داند که دوران بزن و دررو تمام شده است.
🔹نمونه آن پاسخ موشکی به اقدام چند تروریست در مجلس و حرم امام خمینی بود که بدون هیچگونه خطایی به مرکز هدف های تعیین شده خوردند.
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔶🔸فضیلت منتظران🔸🔶
🔴امام صادق عليه السلام فرمود:
🔶 اگر كسى از شما بميرد در حالى كه #منتظر
حــــكومت امام زمــان (عج) بوده،
⭐️ همانند كسى است كه با امام #قائم عليه السلام
در خيــــمه اش بـوده است،
سپس اندكى درنگ كرد و فرمود:
⭐️ نه، بلكه همانند كسى است كه در #كنار حضرت
زد و خورد كند،
سپس فرمود:
⭐️نه، به خدا قسم، بلكه مانند كسى است كه در
كنار #رسول_خدا به #شهادت برسد.
📙بحارالأنوار، ج 42، ص 126
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
تصاویر مربوط به #شهید_علی_شاهسنایی کنار همرزمانشون در سوریه سال 94
👇👇👇👇👇👇👇👇
@shahidalishahsanaei
🔰#امام_به_روایت_دیگران | مردمگرایی امام
🔴کیومرث صابری معروف به « #گل_آقا »:
🔹آن زمان #شکوهی وزیر #آموزش_و_پرورش بود و آقای #رجایی مشاورش. یواش یواش ایشان سرپرست وزارتخانه شد و من به عنوان مشاور یکی از مدیران کلش شدم. اولین دیدار خیلی خصوصی ما با #امام که میتوانم یک خاطره شیرین از آن بگویم. زمانی بود که ایشان به قم تشریف بردند. ما در شهریور آن سال رفتیم با امام صحبت کنیم که در آغاز سال تحصیلی پیامی برای دانش آموزان و معلمان بدهند.
🔹آقای رجایی تمام مدیران کل شهرستانها را برد من مدیر کل ستادی در آموزش و پرورش بودم. به خدمت امام رفتیم. حدود بیست سی نفر بودیم ما نشستیم در آن اتاق که همان پتوی چهارخانه در آن بود و همه در تلویزیون دیدهاند. #مردم در بیرون به شدت شعار میدادند که ملاقات اختصاصی ملغی باید گردد! آقای رجایی برگشت به طرف مردم، گفت: من برای کار شما دارم میروم که مردم صلوات فرستادند. گفتیم: الحمدلله امام آمدند ما بلند شدیم، دیدیم امام نیامدند ای داد بیداد! که یک تو دهنی محکمی امام به ما زد.
🔹امام چی شدند؟ گفتند امام رفتند اول جواب آن مردم را بدهند. بعد تشریف بیاورند. حرفشان را که با ما زدند دوباره برگشتند و رفتند طرف مردم و با مردم خداحافظی کردند و رفتند. آقای رجایی گفت: امام عجب درسی به ما دادند که یعنی اصل کار آن جا و پیش مردم است.
🔹من یادم است ـ که سید جلیل سیدزاده که بعدا نماینده کرمانشاه در #مجلس و سپس استاندار تهران شد ـ در آن جلسه وقتی امام حرفشان را زدند و بلند شدند، او احساساتی شد و رفت یک جوری شانه امام را گرفت و به طرف خودش کشید که ما فکر کردیم دست امام شکست که همه پریدند به طرف سیدزاده که تو پیرمرد را کشتی!! اما دیدم امام خندیدند و دستی به سر و رویش کشید، آن سید خیلی عشق به امام داشت.
🔹در آن دیدار، آقای رجایی گزارش داد و امام در باب #دانش_آموزان سخن گفتند و پیام دادند. بحث دیگری نشد؛ ولی یک درس عملی گرفتم که #انقلاب آنجاست که مردم کوچه و بازار در آن جا هستند.
📚منبع: کتاب امام به روایت دانشوران، صفحه 211 و 212
@shahidalishahsanaei
⁉️آیا بلافاصله پس از ظهور امام زمان(عج) #قیامت برپا خواهد شد؟
#پاسخ👇👇👇
اين باور صحيح نيست به دلايل و شواهد زير:
👈آياتي در قرآن دلالت دارد كه حكومت روي زمين بدست مؤمنين و مستضعفين و #صالحين تشكيل و اداره ميشود و هدف اصلي از خلقت كه ايجاد عبوديت خالص در سطح كل جامعه است تحقق پيدا ميكند و در رأس حكومت حضرت ولي عصر(ع) قرار دارند. و خداوند در آيه 5 سوره قصص ميفرمايد: « وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ».
👈همچنين روايات بسياري درباره تشكيل #حكومت عدل الهي جهاني توسط حضرت مهدي(ع) از ائمه اطهار(ع) رسيده است كه همه حكايت از اين دارد كه تاريخ با ظهور حضرت تازه شروع و آغاز ميشود نه به پايان برسد، و شايد برخي ظهور را با قيامت خلط كرده باشند.
👈 قال رسول الله(ص) في حديث عن الله عزوجل يقول في آخره عن المهدي(ع): و لانصرنه بجندي و لامدنه بملائكتي حتي يعلن دعوتي و يجمع الخلق علي توحيدي، ثم لاديمن ملكه و لاداولن الايام بين اوليائي الي يوم القيامة؛
👈 در آخر حديث طولاني پيامبر(ص) فرمودند: خداوند فرموده: امام مهدي(ع) را با #لشگريان خود ياريش ميكنم و با فرشتگانم به او مدد ميرسانم تا آنكه دعوتم را آشكار كند و مردمان را بر توحيد و خداپرستي گرد آورد. سپس ملكش(حكومتش) را تداوم بخشم و روزگار را در اختيار اولياي خود قرار دهد تا روز قيامت فرارسد.
👈بنابراين با ظهور امام زمان(ع) نه تنها دنيا به پايان نرسيده بلكه شروع حكومت عدل جهاني است كه خداوند وعده آن را به مردم داده است.
@shahidalishahsanaei
❌از ترور دانشمندان هسته ای تا ترور تهرانی مقدم❌
رونن برگمن، چند ماه قبل کتاب مهمی را منتشر کرد که مشروح مصاحبه با مئیر داگان در اواخر سال 2010 در آکادمی موساد بود و به مسائل مهمی در کتاب پیرامون ایران پرداخته است.
کتاب فصول مختلفی درباره موساد قبل و زمان مدیریت داگان دارد که از مهم ترین سرفصل های آن ترور دانشمندان هسته ای ایران و نقش موساد در آن، خرابکاری در برنامه هسته ایران، ترور سردار تهرانی مقدم و خرابکاری در برنامه موشکی ایران و نفوذ در داخل نظام ایران و سرقت و جاسوسی اطلاعات و همچنین خرابکاری است و در کنار آن به مساله مقابله با ایران پرداخته شده است.
برگمن مدعی است داگان به دلیل همین اختلاف با نتانیاهو سرانجام استعفا داد و از موساد رفت. بخش های از کتاب نیز به آمان و شاباک و ارتباط آن با موساد اختصاص دارد.
🔹برنامه هسته ای ایران
برگمن می گوید که داگان هیچگاه به صورت رسمی تائید نکرد که ترور دانشمندان هسته ای ایران از جمله اردشیر حسین پور در سال 2005 تا ترور مسعود علی محمدی و مجید شهریاری و داریوش رضایی نژاد و مصطفی احمدی روشن کار موساد بوده است اما قطعا کسی این کار را میکرد.
برگمن به دیالوگ های خود با داگان اشاره می کند و به این جمع بندی می رسد که بدون شک موساد در این عملیات ها نقش جدی داشت و داگان معتقد بود نیروهایش با روش های حرفه ای ازجمله طراحی ویروس استاکس نت تا دادن قطعات معیوب به ایران و نفوذ دادن جاسوسان در برنامه هسته ایران و ترور چهره های موثر هم سعی داشت برنامه ایران را با تاخیر مواجه کند و هم باعث مهاجرت سفید دانشمندان هسته ای ایران شد.( مهاجرت سفید به این معنا که دیگر خیلی ها حاضر نباشند با برنامه هسته ای ایران همکاری کنند و نهایتا در دانشگاه امام حسین(علیه السلام) و ... صرفا به تدریس و پژوهش صرف بپردازند.)
🔸برنامه موشکی ایران
برگمن رسما در کتاب اشاره می کند که در صحبت ها با داگان به این نتیجه رسیده که فوت حسن تهرانی مقدم، در پائیز سال 1390 در ملارد کرج درواقع خرابکاری موساد بوده است تا بتواند یکی از چهره های موثر صنایع موشکی ایران را حذف کند. این برای اولین بار است که رسما یک چهره اسرائیلی به این موضوع از قول رئیس موساد اشاره می کند و به دلیل تبعات حقوقی و امنیتی آن این مساله قابل توجه است.
🔹نفوذ در سیستم حکومت ایران
برگمن در سراسر کتاب خود، حتی در اشاره به ترور عماد مغنیه و محمود المبحوح، به نفوذ نیروهای موساد در بخش های مختلف نیروهای امنیتی ایران و سوریه و حتی امارات متحده اشاره می کند و اینکه تمرکز اصلی این سازمان برای نفوذ در بخش ها و نهادهای امنیتی و اطلاعات کشورهایی از حمله ایران و سوریه است که دشمن اسرائیل محسوب می شوند و دائما تلاش می شود افراد در رده های مختلف یا نفوذ داده شده و یا خریداری شوند و بتوانند برای منفعت اسرائیل، برنامه ها را به پیش ببرند.
این به تعبیر داگان حرفه ای ترین و موثرترین و کم هزینه ترین کاری است که اسرائیل در کشورهای دشمن خود می تواند انجام دهد و در دوره مدیریت او به شدت بر روی این طرح ها کار شد.
اما بر خلاف او، نتانیاهو معتقد بود و هست که باید ضربه نهایی را سریع وارد کرد و زمان را از دست نداد.
به عنوان مثال درباره برنامه هسته ای ایران داگان معتقد به همان روش نفوذ و خرابکاری بوده است اما نتانیاهو معتقد به همان روشی بود که با عراق و سوریه درباره برنامه هسته ای آنها برخورد شد و به سرعت نیروگاه های هسته ای آن کشور ها بمباران شدند و برنامه هسته ای آنها از کار افتاد. همین اختلاف نظر هم باعث شد داگان در اواخر سال 2010 از موساد برود.
✅به هر حال مطالعه کتاب برگمن برای علاقمندان مسائل ایران و اسرائیل هم می تواند حاوی مطالب جدید باشد و هم به منبع دست اولی که خود اسرائیلی است و از قول رئیس موساد مطالبش را درباره ایران و تحولات آن نقل کرده، دست یابند. فراموش نکنیم که در یک دهه گذشته موساد نقش مهمی در تحولات داخل ایران داشته است و این اعترافات در چنین کتابی می تواند مهم و قابل تامل باشد.
مهدی دزفولی
@shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وهفتم ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دف
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_چهل_وهشتم
_لباسامو پوشیدم و از خونہ اومدم بیروݧ...
ماشیـݧ علے دستم بود اما دست و دلم بہ رانندگے نمیرفت
سوار تاکسے شدم و روبروے پارک پیاده شدم
روے نیمکت نشستم و منتظر موندم
مریم دیر کرده بود ساعت و نگاه کردم ۴:۳۵دیقہ بود .شمارشو گرفتم جواب نمیداد
ساعت نزدیک ۵ بود اگہ با محسنے باهم میومدݧ خیلے بدمیشد...
ساعت ۵ شد دیگه از اومدݧ مریم ناامید شدم و منتظر محسنے شدم
سرم تو گوشیم بود کہ با صداے مریم سرمو آوردم بالا
مریم همراه با محسنے،در حالے کہ چند شاخہ گل و کیک دستشوݧ بود اومدݧ...
باتعجب بلند شدم و نگاهشوݧ کردم ،مریم سریع پرید تو بغلم و گفت:تولدت مبارک اسماء جونم
آخ امروز تولدم بود و مـݧ کاملا فراموش کرده بودم .یک لحظہ یاد علے افتادم ،اولیـݧ سال تولدم بود و علے پیشم نبود .
اصلا خودشم یادش نبود کہ امروز تولدمہ امروز ک بهم زنگ زد یہ تبریک خشک و خالے هم نگفت.بغضم گرفت و خودمو از بغل مریم جدا کردم.
_لبخند تلخے زدم و تشکر کردم.
خنده رو لبهاے مریم ماسید .
محسنے اومد جلو سریع گفت :سلام آبجے ،علے بہ مـݧ زنگ زد و گفت کہ امروز تولدتونہ و چوݧ خودش نیست ما بجاش براتوݧ تولد بگیریم
_ مات و مبهوت نگاهشوݧ میکردم.
دوباره زود "قضاوت" کرده بودم راجب علے
_ مریم گفت:چتہ تو ،آدم ندیدے؟؟؟دوساعتہ دارے مارو نگاه میکنے
خندیدم و گفتم؛خوب آخہ شوکہ شدم،خودم اصلا یادم نبود کہ امروز تولدمہ .واقعا نمیدونم چے باید بگم .
چیزے نمیخواد بگے .بیا بریم کیکتو ببر کہ خیلےگشنمہ
_ روے یہ نیمکت نشستیم بہ شمع۲۲سالگیم نگاه گردم از نبودݧ علے کنارم و مسخره بازیاش ناراحت بودم
حتے نمیدونستم اگہ الان پیشم بود چیکار میکرد؟؟
کیکو میمالید رو صورتم؟در گوشم بهم میگفت خانمم آرزو یادت نره ،فقط لطفا منم توش باشم .اذیتم میکردو نمیزاشت شمع و فوت کنم؟؟؟
#آهےکشیدم_وبغضموقورت_دادم
زیر لب آرزوکردم"خدایا خودت مواظب علے مــݧ باش مـݧ منتظرشم"
شمع و فوت کردم و کیکو بریدم.
_مریم مث ایـݧ بچہ هاے دو سالہ دست میزدو بالا پائیـݧ میپرید .
محسنے بنده خدا هم زیر زیرکے نگاه میکردو میخندید
لبخندے نمایشے رو لبم داشتم کہ ناراحتشوݧ نکنم.
_مریم اومد کنارم نشست:خوووووب حالا دیگہ نوبت کادوهاست .
إ وا مریم جاݧ همیـنم کافے بود کادو دیگہ چرا
وا اسماء اصل تولد کادوشہ ها.چشماتو ببند
حالا باز کـݧ .یہ ادکلـݧ تو جعبہ کہ با پاپیوݧ قرمز تزئیـݧ شده بود
یه تشکر ازش کردم و گفتم مرسے مریم جاݧ .
_محسنے اومد جلو با خجالت کادوشو دادو گفت:ببخشید دیگہ آبجے مـݧ بلد نیستم کادو بگیرم ،سلیقہ ے مریم خانومہ ،امیدوارم خوشتوݧ بیاد
_کادو رو باز کردم یہ روسرے حریر بنفش با گلهاے یاسے واقعا قشنگ بود.
از محسنے تشکر کردم. کیک و خوردیم و آماده ے رفتـݧ شدیم . از جام بلند شدم کہ محسنے با یہ جعبہ بزرگ اومد سمتم:
_بفرمایید آبجے اینم هدیہ ے همسرتوݧ قبل از رفتنش سپرد کہ بدم بهتوݧ
از خوشحالے نمیدونستم چیکار باید بکنم جعبہ رو گرفتم و تشکر کردم
اصلا دلم نمیخواست بازش کنم .
تو راه مریم گفت:نمیخواے بازش کنے ندید پدید؟؟؟
ابروهامو بہ نشونہ ے ن دادم بالا و گفتم:ببینم قضیہ ے خواستگارے محسنے الکے بود
دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید.:ݧ بابا اسماء جدیہ
خوب بگو ببینم قضیہ چیہ؟؟؟
هر چے صب گفتم :واقعیت بود
خوب؟؟؟؟
میشہ بشینیم یہ جا صحبت کنیم؟؟
محسنے و چی کار کنیم؟؟
نمیدونم وایسا .
_ رو کردم بہ محسنے و گفتم :آقاے محسنے خیلے ممنوݧ بابت امروز واقعا خوشحالم کردید .شما دیگہ
تشریف ببرید ما خودموݧ میریم .
پسر چشم و دل پاکے بود ولے او اونقدرام حزب اللهے نبود خیلے هم شلوغ و شر بود اما الان مظلوم شده بود .
_سرشو آورد بالا و گفت:
ݧ خواهش میکنم وظیفم بود ماشیـݧ هست میرسونمتوݧ
_ ݧ دیگہ مزاحمتوݧ نمیشیم
ݧ چہ مزاحمتے میرسونمتون خودم هم باهاتوݧ کار دارم
آخہ مـݧ با مریم کار دارم .
آهاݧ خوب ایرادے نداره مـݧ اینجا ها کار دارم شما کارتوݧ تموم شد بہ مـݧ زنگ بزنید بیام
بعدهم ازموݧ دور شد.
بہ نیمکتے کہ نزدیکموݧ بود اشاره کردم ،مریم بیا بریم اونجا بشینیم.
خوب بگو ببینم قضیہ چیہ؟؟؟
إم ...إم چطورے بگم؟؟میدونے اسماء نمیخوام بهت دروغ بگم کہ.
مـݧ وحید و دوست دارم.
_ خندیدم و گفتم: منظورت محسنے دیگہ؟؟؟؟
خب پس مبارکہ
آره. اما یہ مشکلے هست ایـݧ وسط
چہ مشکلے؟؟؟
خوانوادم.
چطور ؟؟؟اونا مخالفـݧ؟؟؟
ݧ ݧ اونا بہ نظر مـݧ احترام میزارݧ اما...
اما چے؟؟؟
اسماء پسر عموم هم خواستگارمہ از،بچگے دائم عموم داره میگہ کہ مریم و ساماݧ مال همـݧ.
اما ݧ مـݧ ساماݧ و میخوام ݧ اوݧ منو روحرف عموم هم نمیشہ حرف زد..!!!
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وهشتم _لباسامو پوشیدم و از خونہ اومدم بیرو
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_چهل_ونهم
_ اما ݧ مـݧ ساماݧ و میخوام ݧ اوݧ منو روحرف عموم هم نمیشہ حرف زد
اینطورے کہ نمیشہ مریم یہ روز با پسر عموت دوتایے برید پیش عموت ایـݧ حرفایے کہ زدے و بهش بگید .
#نمیشہ
_میشہ تو بہ خدا توکل کـݧ
اوووم .اسماء یہ چیز دیگہ ام هست
دیگہ چے؟؟
بہ نظرت منو وحید بہ هم میخوریم؟؟ݧ ظاهرموݧ شبیہ همہ ݧ اعتقاداتموݧ،اوݧ خیلے اعتقاداتش قویہ
مریم اوݧ تورو همینطورے کہ هستے انتخاب کرده ،بعدشم تو مگہ اعتقاداتت چشہ؟؟؟خیلیم خوبے
_ مریم آهے کشیدو سرشو انداخت پائیـݧ ،چے بگم .
_ هیچے نمیخواد بگے اگہ حرفات تموم شده بہ اوݧ بنده خدا زنگ بزنم بیاد .
زنگ بزݧ!!!
_ واسہ علی روز شمارے میکردم
هر روز کہ میگذشت ذوق و شوقم بیشتر میشد هم براےدیدݧ علے عزیزم هم براے عروسیموݧ .
احساس میکردم هیچ کسے تو دنیا عاشق تر از منو علے نیست
اصلا عشق ما زمینے نبود .بہ قول علے :
خدا عشق مارو از قبل تو آسمونا نوشتہ بود
#همیشہ_میگفت:
اسماء ما اوݧ دنیا هم باهمیم مـݧ بهت قول میدم
همیشہ وقتے باهاش شوخے میکردم و میگفتم:
آهاݧ ینے تو از حورے هاے بهشتے میگذرے بخاطر مـݧ؟؟
از دستم ناراحت میشد و اخم میکرد 😄
_ خیلی دلتنگش بودم
با خودم میگفتم :
ایندفعہ کہ بیاد دیگہ نمیزارم بره
مـݧ دیگہ طاقت دوریشو ندارم
چند وقتے کہ نبود ،خیلے کسل و بے حوصلہ شده بودم دست و دلم بہ غذا نمیرفت کلے هم از درسام عقب افتاده بودم .
حالا کہ داشت میومد سرحال ترشده بودم .
میدونستم کہ اگہ بیاد و بفهمہ از درسام عقب افتادم ناراحت میشہ
شروع کردم بہ درس خوندݧ و بہ خورد و خوراکم هم خیلے اهمیت میدادم.
تو ایـݧ مدت چند بار زنگ زد
یک هفتہ بہ اومدنش مونده بود .
قسمم داده بود کہ بہ هیچ وجہ اخبار نگاه نکنم و شایعاتے رو کہ میگـݧ هم باور نکنم از دانشگاه برگشتم خونہ.
بدوݧ اینکہ لباس هامو عوض کنم نشستم رو مبل کنار بابا چادرمو در آوردم و بہ لبہ ے مبل آویزوݧ کردم
بابا داشت اخبار نگاه میکرد
_ بے توجہ بہ اخبار سرم رو بہ مبل تکیہ دادم و چشمامو بستم .
خستگے رو تو تمام تنم احساس میکردم .
_ با شنیدݧ صداے مجرے اخبار چشمامو باز کردم:
#تکفیرےهاےداعش_درمرزحلب..
یاد حرف علے افتادم و سعے کردم خودمو با چیز دیگہ اے سر گرم کنم
اما نمیشد کہ نمیشد .
قلبم بہ تپش افتاده بود ایـݧ اخبار لعنتے هم قصد تموم شدݧ نداشت .
یہ سرے کلمات مثل محاصره و نیروهاے تکفیرے شنیدم اما درست متوجہ نشدم .😒
_ چادرمو برداشتم رفتم تو اتاق
بہ علے قول داده بودم تا قبل از ایـݧ کہ بیاد تصویر هموݧ روزے کہ داشت میرفت، با هموݧ لباس هاے نظامیش و بکشم
ایـݧ یہ هفتہ رو میتونستم با ایـݧ کار خودمو مشغول کنم
هر روز علاوه بر بقیہ کارهام با ذوق شوق تصویر علے رو هم میکشیدم
یک روز بہ اومدنش مونده بود.
_ آخریـݧ بارے کہ زنگ زد ۶روز پیش بود .تاحالا سابقہ نداشت ایـݧ همہ مدت ازش بے خبر بمونم
_ نگراݧ شده بودم اما سعے میکردم بهش فکر نکنم.
اتاقمو تمیز و مرتب کردم و با مریم رفتم خرید .دوست داشتم حالا کہ داره میاد با یہ لباس جدید بہ استقبالش برم.
خریدام رو کردم و یہ دستہ ے بزرگ گل یاس خریدم.
_ وقتے رسیدم خونہ هوا تقریبا تاریک شده بود .گل هارو گذاشتم داخل گلدوݧ روے میزم
فضاے اتاق و بوے گل یاس برداشتہ بود .
پنجره ے اتاقو باز کردم نسیم خنکے وارد اتاق شدو عطر گلهارو بیشتر تو فضا پخش کرد .
یاد حرف علے موقع رفتـݧ افتادم.
گل یاس داخل کاسہ ے آب و بو کردو #گفت_اسماء_بوےتورومیده
لبخند عمیقے روے لبام نشست
ساعت ۱۰بود و دیدار آخر مـݧ ماه و آخریـݧ شب نبودݧ علے😍
_روبروے پنجره نشستم.هوا ابرے بود هرچقدر تلاش کردم نتونستم ماه رو ببینم.
با خودم گفتم:عیبے نداره فردا کہ اومد بهش میگم.
باروݧ نم نم شروع کرد بہ باریدݧ .
نفس عمیقے کشیدم بوے خاک هایے کہ باروݧ خیسشوݧ کرده بود و استشمام کردم
_پنجره رو بستم و رو تختم دراز کشیدم تو ایـݧ یک هفتہ هر شب خوابهاے آشفتہ میدیدم.نفس راحتے کشیدمو با خودم گفتم امشب دیگہ راحت میخوابم .
_تو فکر فرداو اومدݧ علے، و اینکہ وقتے دیدمش میخوام چیکار کنم ،چے بگم.بودم کہ چشمام گرم شد و خوابم برد
_نزدیک اذاݧ صبح با صداے جیغ بلندے از خواب بیدار شدم.
_تمام تنم عرق کرده بود و صورتم خیس خیس بود معلوم بود تو خواب گریہ کرده بودم.
_نمیدونستم چہ خوابے دیدم ولے دائم اسم علے و صدا میکردم.
_ماماݧ و بابا با سرعت اومدݧ تو اتاق
ماماݧ تکونم میدادو صدام میکرد نمیتونستم جواب بدم.فقط اسم علے رو میبردم .
بابا یہ لیواݧ آب آورد و میپاشید رو صورتم .
_ یدفعہ بہ خودم اومدم .ماماݧ از نگرانے رو صورتش قطرات اشک بود و بابا هم کلے عرق کرده بود..!!
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei