🍎 #رمان_طعم_سیب
💠 #قسمت_۷
دم خونه که رسیدم متوجه شدم ماشین علی نیست...یکم نگران شدم گفتم خداکنه بلایی سرش نیومده باشه!با ناراحتی وارد خونه شدم بدون این که رومو طرف مادر بزرگ کنم سلام کردم و گفتم که میخوام استراحت کنم مادربزرگ هم تعجب زده فقط نگاهم کرد رفتم داخل اتاق و درو بستم رو به روی آیینه نشستم خوب که به خودم نگاه کردم دیدم از شدت گریه چشم هام پف کرده!!!!
نفس عمیقی کشیدم و دراز کشیدم روی تخت...از خستگی زیاد خوابم برد...
ساعت حدود 6 بود که از خواب پاشدم بدون این که به چیزی توجه کنم رفتم سمت پنجره.جای پارک ماشین علی هنوز خالی بود...یعنی کجاست...دلم شور میزنه!!اگر بلایی سرش بیاد هیچ وقت خودمو نمیبخشم...توی خونه موندن روانیم می کرد...لباس هامو تنم کردم وچادرم هم انداختم روی سرم و از خونه زدم بیرون...
به محض این که در حیاط رو بستم ماشین علی اومد داخل کوچه...
خنده ی تلخی نشست روی لب هام!
دوویدم طرفش باید ازش عذر خواهی کنم باید براش توضیح بدم که چی شده بود و من چه فکری کردم باید بهش بگم که منظوری نداشتم و از عصبانیت و خستگی زیاد اون برخورد رو داشتم...منتظر موندم تا از ماشین پیاده شه وقتی پیاده شد رفتم طرفش سرم رو انداختم پایین و گفتم:
-سلام...
یه نگاه از سر ناراحتی بهم انداخت و گفت:
-سلام.
بعد هم روشو کرد اون طرف و رفت سمت در خونشون...
دستمو اوردم بالا و گفتم:
-...ببخشید...
-عذ خواهی لازم نیست خانم باقری.
من اشتباه کردم که اومد جلوی دانشگاه شما.مقصر بودم میدونم و عذرمیخوام و به گفته ی خودتون دیگه مزاحمتون نمیشم.
-نه....من....
-شرمنده باعث ناراحتیتون شدم...یاعلی!
علی رفت داخل خونه و درو پشت سرم بست...و قطره ی اشک من از روی گونه هام سر خورد...
اصلا فرصت حرف زدن بهم نداد...همونطور که من فرصت حرف زدن بهش ندادم...من نمیدونستم علی چرا اومده بود جلوی دانشگاه من و اون هم نمیدونست چرا من الان اینجام...!!!!
سه روز از اون ماجرا گذشت و من سه روز تموم چشمم به در خونه ی علی خیره بود...و اصلا ندیدمش...حال و روز خوشی ندارم!
مادربزرگ یه جوری که انگار از قضیه خبر داشته باشه لام تا کام اسم علی رو نمی اورد...حال و روز منم می دید و نمی تونست چیزی بگه...
ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود لباس هامو تنم کردم و برای کپی گرفتن جزوه هام رفتم بیرون...
بعد از حدود نیم ساعت توی راه برگشت یه چهره ی آشنا دیدم...باور نمی شد...علی بود!!!
غرورم نمیذاشت برم طرفش اما به طور اتفاقی هم مسیر شدیم و راهمون افتاد توی یه کوچه...اول کوچه که رسیدیم چشم تو چشم شدیم.علی با نگرانی به من و منم با نگرانی به اون نگاه کردم...بدون این که کلمه ای بینمون ردو بدل شه راهشو کج کردو رفت...
دستمو مشت کردم نفس عمیقی کشیدم پشت سرش راه افتادم...
وسط کوچه که رسیدیم سرعتشو تند تر کرد مجبور شدم صداش بزنم...
-آقا علی...
جواب نداد...
-علی آقا...ببخشید....آقا علی...آقاعلی باشمام...
ولی فایده نداشت اشکم اومد روی گونه هام به یاد بچگی افتادم که یکی از پسرا اذیتم کرده بود و من توی کوچه با گریه داد میزدم علی...
این دفعه هم با گریه داد زدم:
-علی....!!!!!!!!
یهو سر جاش ایستاد...
#ادامہ_دارد...
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
زیارتعاشورا..!) "
به نیابت از شهید مجتبی علمدار 🌸
-اگر امام زمان غیبت کرده است،
این غیبت ماست نه غیبت او ؛
این ما هستیم که چشمان خود را بستهایم،
این ما هستیم که آمادگی نداریم .
[شهیدچمران🎙
ﺍی ﻏﺎﻳب ﺍﺯ ﻧﻈﺮ
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ میسپارمت
ﺟﺎﻧﻢ ﺑﺴﻮختی
ﻭ
ﺑﻪ ﺩﻝ
ﺩﻭﺳت ﺩﺍﺭﻣت🌸🥀
اللهم عجل لولیک الفرج..!) "
ما شاخهی نفسمان هَرَس میخواهد،
برگرد که آسمان نفس میخواهد..
#اللهمعجللولیڪالفرج♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولایمن، آقای من
تا ندهم به تو سلام
صبحم بخیر نمیشود..!) ❤️🩹
#مولایمن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.!) "🌱
گفتند که عاشقی و دیوانه نهای
در باب خیال و خم ابروی که ای
گفتند بگو ؛ به قصد قربت گفتم
سید علی الحسینی الخامنهای❤️🩹🌸
#رهبرانه
4_5922326882581220505.mp3
19.79M
یهــ گـــوشهـ بشــینی گــریت بــگیرهـ از درد و غـــم بــــی کـــــــسی...! 🥀
#مداحی
#حسینطاهری
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
_
باتوکارخلقسمتِروبهراهیمیرود
تانیائیپسسروساماننمیآیدبهکار . .
#السلامعلیكیابقیةالله💚؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آقاجان💙
.•حتماچشاتخیسهكمن🥲
بارونیهحالوهوام🌧•.
.
« عزت دست ِخداست !
و بدانید اگر گمنامترینهم باشید ولی
نیـت شما یـٰاریِ مردم باشد ، میبینید
خداونـد چقـدر با عزتو عظمت شمـا
را در آغوش می گیرد »
- 🌱
+شھیدسلیمانی | #جان_فدا .♥️
دِلَـمڪهتَنـگمیشَودنَظـربہمـٰاھمـیکنم
دَرونِمـٰاھِنیـمہشَبتـورانگـٰاهمیڪُنَم
#رهبرانہ♥️
نوریکهبهوسیلهٔانجامعبادات
بدستآوردهای،بامرتکبشدن
فعلحرامازبیننبر،بدانگناه
توراازامامزمان(عج)دورمیکند...!
#استادفاطمینیا🌱
#شایدتلنگر❗️
بهچیزیوابستهباش؛
کهبراتبمونه
ارزشداشتهباشهکهبهشوابستهشی!
نهایندُنیاکهبههیچیبندنیست :))
یهچیزمثلنگاههایمهدی❤️🩹 .
اگرمۍخواهیدطعموشیرینۍعبـادت
رابچشید،دروغرابـایدترککنید
جدیوشوخیآنرا . .
-آیتاللهڪشمیرۍ🍃!"
10 صلوات سهمتان هدیه به شهید والامقام علاءحسننجمه❤️🌱
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
10 صلوات سهمتان هدیه به شهید والامقام علاءحسننجمه❤️🌱
#راهنماییشھدا🌿
خواهر عزیزم ...
✨هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی به یاد آور که اشک امام زمانت را جاری میکنی به
خون های پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی
✨به یاد آر که غرب را در تهاجم
فرهنگی اش یاری میکنی و فساد را منتشر میکنی و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنی
✨به یاد آر حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر میدهی ...
#شھیدعلاءحسننجمه❤️
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
#راهنماییشھدا🌿 خواهر عزیزم ... ✨هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی به یاد آور که
ای شھید بزرگوار کمکم کن تا از حجابم محافظت کنم 🌱
منظور از جمله از حجابم محافظت کنم اول به این معناست که بتونم در مقابل نگاه های حرام و افکار منفی حجاب داشته باشم پس اینجا فرقی نداره که دختر باشی یا پسر هم خانوم ها هم آقایون باید مواظب این حجاب باشند...🌸
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
ای شھید بزرگوار کمکم کن تا از حجابم محافظت کنم 🌱 منظور از جمله از حجابم محافظت کنم اول به این معناس
میتونید با رعایت کردن حجاب چه حجاب ظاهر چه باطن توجه نگاه خاص امام زمان عجل الله نصیب خودتون کنید
که یکی از راه های زیاد شدن محبت به اماممون هم هست :)