✨﷽✨
#شفا_گرفتن_شهید_در_دوران_کودکی
🔹فرزند شهیدم در دوران کودکی به بیماری سختی دچار شد که همه پزشکان قطع امید کرده و امیدی به بهبودیاش نداشتند.
🔸سعید را برای درمان ابتدا به بیمارستان راهآهن اراک و بعد از آن به بیمارستان یافت آباد و امام خمینی (ره) تهران بردم، بیش از دو ماه در بیمارستان بستری بود و پزشکان چندین بار به او خون تزریق کرده و از بهبودیاش قطع امید کرده بودند.
🔻نزدیک محرم بود، تصمیم داشتم برای پخت نان به روستا برگردم، با خود گفتم اگر خدا بخواهد سعیدم خوب میشود، در مسیر بازگشت از تهران به حرم حضرت معصومه (ع) رفته، سپس بعد از زیارت به روستا برگشتم
🔴 شب خواب دو بانویی را دیدم که صورتشان پوشیده بود، سعید را در آغوشم دادند و گفتند بفرما حاجیهخانم این هم پسرت، بعد از آن سعید کاملاً بهبودیافته و هیچ دارویی مصرف نکرد.
راوی 👈 مادر شهید
▫️مدافـــع حــــرم▫️
#شهیــد_سعیـــــد_مسلمـــــی🌷
《ســــالروزولادتــــــــ》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#شهیدی_که_نحوه_شهادتش_را
#پیشبینی_کرده_بود
💢 موقع بیرون رفتن از سوله، دیدم شهید ارسنجانی روی دو تا جیب و پشت پیراهن و جیب شلوارش نام و مشخصاتش را نوشته
🔻گفتم «حاجی، تابلو اعلانات درست کردی!» او خندید و گفت «میدانم که برویم جلو، برگشتی نداریم و همانجا میمانیم؛ بعدها که بچهها آمدند برای برگرداندن جنازههایمان از این اسامی، جنازه را شناسایی کنند» و همین هم شد.
▫️فرمانده گردان میثم تمار
▫️لشکر 27
#شهیــد_علیاصغر_ارسنجانی🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوبیستوچهار 👈این داستان⇦《 سرباز مخصوص 》 ـــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوبیستوپنج
👈این داستان⇦《چشم های کور من》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎پاهام شل شده بود ... تازه فهمیدم چرا این ساختمان ... حیاط ... مزار شهدا ... و ... برام آشنا بود ...
🔹چند سال میگذشت؟ ... نمیدونم ... فقط اونقدر گذشته بود که ...
نشستم یه گوشه و سرم رو بین دستهام مخفی کردم ...
✨خدایا ... چی میبینم؟ ... اینجا همون جاست ... خودشه... دقیقا همون جاست ... همون جایی که توی خواب دیدم... آقا اومده بود ... شهدا در حال رجعت...با اون قامتهای محکم و مصمم ... توی صحن پشتی ... پشت سر هم به خط ایستادن ... و همه منتظر صدور فرمان امام زمان ... خودشه ... اینجا خودشه ...🍃✨
🌸زمانی که این خواب رو دیدم ... یه بچه بودم ... چند بار پشت سر هم ... و حال ... اونقدر تک تک صحنهها مقابل چشمم بود ... که انگار دقیقا شهدا رو میدیدم که منتظر ... به انتظار ایستاده اند ...
🌹یا زهرا ... آقا جان ... چقدر کور بودم ... چقدر کور بودم که نفهمیدم و ندیدم ... این همه آرزوی سربازیت ... اما صدای اومدنت رو نشنیدم ... لعنت به این چشمهای کور من ...😔
🔸داخل که رفتم ... برادرها کنار رفته بودن ... و خانمها دور مزار سرباز امام زمان ... حلقه زده بودن ... و من از دور ...
💢به همین سلام از دور از هم راضیم ... سلام مرد ... نمیدونم کی؟ ... چند روز دیگه؟ ... چند سال دیگه؟ ... ولی وعده ما همین جا ... همهمون با هم از مهران میریم استقبال آقا ...🍃✨
🔻اشک و بغض ... صدام رو قطع کرد ... اشک و آرزویی که به همون جا ختم نشد ...
🍀از سفر که برگشتم یه کوله خریدم ... و لیست درست کردم... فقط ... تک تک وسائلی رو که یه سرباز لازم داره ... برای رفتن ... برای آماده بودن ... با یه جفت کتونی ...👟👟
🔹همه رو گذاشتم توی اون کوله ... نمیخواستم حتی به اندازه برداشتن چند تا تیکه ... از کاروان آقا عقب بمونم ... چیزی که سالها پیش در خواب دیده بودم ... و درک نکرده بودم ... ظهور بود ...✨
🌺ظهوری که بعد از گذر تمام این مدت ... هنوز منتظرم ... و آماده ...
🔹من، سالهاست که ساکم رو بستم ...
شوقی که از عصر پنجشنبه آغاز میشه ... و چقدر عصرهای جمعه دلگیرن ...😭
▫️میرم سراغش و برش میگردونم توی کمد ... و من ... پنجشنبه آینده هم منتظرم ...
🍃تا زمانی که هنوز نفسی برای کشیدن داشته باشم ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_دارد...
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
فرازی از #وصیتنامـــــہ
✍برای پدرم مینویسم⇩⇩⇩
🍀به پاس زحمات و فداکاریهای مهربانیهایش دستان زحمتکشش را غرق بوسه میکنم، من مهربانی و فداکاری را از تو آموختم پدرم یار مهربانم تو حامی و پشتیبان من در همه حال بودی گذشتن از شما برایم دشوار است، اما وقتی به هدف والاتری میاندیشم تمام راهها برایم هموار میشود.
▫️بسیجـــــی▫️
#شهیـد_کاظـــــم_خدامـــــی🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#زندگے_نامـــــہ
❤️ زمانیکه اصغر به دنیا آمده بود، قسمتی از بدنش کبود بود که پدر و مادرم از پیرمرد عارفی این قضیه را پرسیدند؛ پیرمرد به پدرم گفت: آقای خنکدار این پسر رو دست شما نمیماند، وقتی به سن جوانی برسد از دنیا میرود، ولی ناراحت نباشید، چون پسرتان راه درستی را در پیش میگیرد.
▫️فرمانده گردان امام محمدباقر(ع) لشکر ۲۵ کربلا
▫️ســـــردار▫️
#شهید_علیاصغر_خنکـــــدار🌷
《سالــــروزولادتـــــ》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_چهلویکم
《 که عشق آسان نمود اول 》
🖇…نه دلی برای برگشتن داشتم … نه قدرتی … همون جا توی منطقه موندم … ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن … ☎️
🔹سریع برگردید … موقعیت خاصی پیش اومده …رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران
🔸… دل توی دلم نبود … نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه… با چهرههای داغون و پریشان منتظرم بودن … انگار یکی خاک غم و درد روی صورتشون پاشیده بود …
▫️سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود … دستهای اسماعیل میلرزید … لبها و چشمهای نغمه … هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمیگفت …
🔹به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟
– نه زن داداش … صداش لرزید … امانته …با شنیدن “زن داداش” نفسم بند اومد و چشمهام گر گرفت… بغضم رو به زحمت کنترل کردم …
🔻چی شده؟ … این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ …صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن … زیرچشمی به نغمه نگاه میکرد … چشمهاش پر از التماس بود …
💢فهمیدم هر خبری شده … اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره … دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد …- حال زینب اصلا خوب نیست … بغض نغمه شکست
🌹… خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد … به خدا نمیخواستیم بهش بگیم … گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم … باور کن نمیدونیم چطوری فهمید …
🔹جملات آخرش توی سرم میپیچید … نفسم آتیش گرفته بود … و صدای گریهی نغمه حالم رو بدتر میکرد …
🍃چشم دوختم به اسماعیل … گریه امان حرف زدن به نغمه نمیداد…
– یعنی چقدر حالش بده؟ …بغض اسماعیل هم شکست …
💢تبش از ۴۰ پایینتر نمیاد … سه روزه بیمارستانه … صداش بریده بریده شد … ازش قطع امید کردن … گفتن با این وضع…دنیا روی سرم خراب شد … اول علی … حالا هم زینبم … 😔😭
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
4_5778249451562860818.mp3
9.5M
#ســــرود⇧⇧
《سردارانڪــربلا》
#حاجمجیــدبنــےفاطمــه🎤
#پیشنــــهاددانــــلود💚
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#ســــرود⇧⇧ 《سردارانڪــربلا》 #حاجمجیــدبنــےفاطمــه🎤 #پیشنــــهاددانــــلود💚 ____✨🌹✨____ 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
#دعــاےفرج به نیابت از
👈ســرداررشیــــــداســلام🔻
#شهیــد_علیرضـا_بلباســـــی🌷
🔶 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🔶
#عاقبتتان_شهدایی💔🍃
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔅✨ ﷽ ✨🔅
#کلام_نور
🌺 أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ ۗ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ
🍃 [آیا معبودانِ شما در امور هستی مؤثرند] یا آن که وقتی درمانده ای [برای حل مشکلاتش] به پیشگاهش به دعا [و راز و نیاز] برخیزد، مشکلاتش را برطرف می کند؟ [کیست که] شما را بر زمین مسلط می کند [تا بتوانید از نعمت های گوناگونش بهره مند شوید]؟ آیا با خداوند معبود دیگری هست [که شریک قدرت و ربوبیت او باشد]؟ اندکی متذکّر و هوشیار می شوند.
#سوره_نمل_آیه_۶۲
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
May 11
✨﷽✨
#ڪلام_شهیـــــد
💢 تاریخ باید بداند دفاع از حرم عمه سادات حضرت زینب (سلام الله علیها) دلیل نمیخواهد راهنمایش دل است و بهانهاش هم دل ...
🔻و بیعت حسینیان زمان، بیعتی است به رنگ خون که جلوهای از این عهد و پیمان را پیکر مطهر شهدای مدافع حرم به تصویر کشیدند.
▫️مدافـــع حــــرم▫️
#شهیــد_محمدمهدی_لطفی_نیاسر🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوبیستویک 👈این داستان⇦《 ژست یک قهرمان 》 ــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوبیستودوم
👈این داستان⇦《 فیل و پیری 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎خسته از دانشگاه برگشته بودم ... در رو که باز کردم ... یه نفر با صدای مضطرب و ناراحت صدام کرد ...
آقا مهران ...
💢برگشتم سمتش ... انسیه خانم بود ... با حالت بهم ریخته و آشفته ...
- مادرت خونه نیست؟ ...
نه ... دادگاه داشتن ...
🔹بیشتر از قبل بهم ریخت ...
چی شده؟ ... کمکی از دست من برمیاد❓ ...
سرش رو انداخت پایین ...
هیچی ...و رفت ...😔
🔸متعجب ... چند لحظه ایستادم ... شاید پشیمون بشه ... برگرده و حرفش رو بزنه ... اما بیتوقف دور شد ...
▫️رفتم داخل ... سعید چند تا از هم کلاسیهاش رو دعوت کرده بود ... داشتن دور هم فیلم نگاه میکردن ...📺 دوستهاش که بهم سلام کردن تازه متوجه من شد ... سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم کرد ...🙄
🔻چیه قیافهات شبیه علامت سوال شده❓ ...
🍃نشستم کنارشون و یه مشت تخمه برداشتم ...
هیچی دم در انسیه خانم رو دیدم ... خیلی بهم ریخته بود... چیزی نگفت و رفت ... نگرانش شدم ...😔
با حالت خاصی زل زد بهم ...😳
تو هم که نگران هر احمق بیشعوری که رسید بشو ...
🔹و بعد دوباره زل به صفحه تلویزیون ...
حقشه بلایی که سرش اومده ... با اون مازیار جونش ...
- برای مازیار اتفاقی افتاده❓ ...
🔻نه ... شوهرش میخواد دوباره ازدواج کنه ... مردک سر پیری ... فیلش یاد هندستون کرده ...
▫️و بعد دوباره با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... چشمهاش برق میزد ...⚡️
➖دختره هم سن و سال توئه ... از اون شارلاتانهاست ... دست مریم رو از پشت بسته ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#بر_باݪ_اندیشـــــہها
🌹پندار ما این است که ما ماندهایم و شهدا رفتهاند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا ماندهاند.
▫️سید اهل قلم▫️
#شهیــد_سیدمرتضی_آوینـــــی🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_چهلودوم
《 بیا زینبت را ببر تا بیمارستان 》
🖇هزار بار مردم و زنده شدم … چشمهام رو بسته بودم و فقط صلوات میفرستادم …از در اتاق که رفتم تو … مادر علی داشت بالای سر زینب دعا میخوند … مادرم هم اون طرفش، صلوات میفرستاد … چشمشون که بهم افتاد حال شون منقلب شد … بیامان، گریه میکردن …مثل مردهها شده بودم …
🔹بیتوجه بهشون رفتم سمت زینب … صورتش گر گرفته بود … چشمهاش کاسه خون بود … از شدت تب، من رو تشخیص نمیداد … حتی زبانش درست کار نمیکرد … اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت … دست کشیدم روی سرش …
– زینبم … دخترم …
⭕️هیچ واکنشی نداشت …
– تو رو قرآن نگام کن … ببین مامان اومده پیشت … زینب مامان … تو رو قرآن …دکترش، من رو کشید کنار … توی وجودم قیامت بود … با زبان بیزبانی بهم فهموند … کار زینبم به امروز و فرداست …دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود …
💢 من با همون لباس منطقه … بدون اینکه لحظهای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم … پرستار زینبم شدم … اون تشنج میکرد … من باهاش جون میدادم …دیگه طاقت نداشتم … زنگ زدم به نغمه بیاد جای من … اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون …
🍀رفتم خونه … وضو گرفتم و ایستادم به نماز … دو رکعت نماز خوندم … سلام که دادم … همون طور نشسته … اشک بیاختیار از چشمهام فرو میریخت …
🔸علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم … هیچ وقت ازت چیزی نخواستم … هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم … اما دیگه طاقت ندارم … زجرکش شدن بچهام رو نمیتونم ببینم …
💠 یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت میبری … یا کامل شفاش میدی … و الا به ولای علی … شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا میکنم … زینب، از اول هم فقط بچه تو بود … روز و شبش تو بودی … نفس و شاهرگش تو بودی … چه ببریش، چه بزاریش … دیگه مسئولیتش با من نیست …
🔻اشکم دیگه اشک نبود … ناله و درد از چشم هام پایین می اومد … تمام سجاده و لباسم خیس شده بود …
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#آرزوےشهادتــــــ
💢 «حجت» همیشه آرزوی شهادت داشت و در زمان خواستگاری هم این موضوع را با من مطرح کرد و گفت که میخواهد سرانجام زندگیش اگر خدا بخواهد به شهادت ختم شود.
🔻بارها و بارها در طول زندگی عنوان شهادت را بکار میبرد و در جریان سوریه به برادر بزرگترش هم گفته بود که بالاخره من در دفاع از حرم شهید میشوم... و همین طور هم شد.
راوی 👈 همسر شهید
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهیــد_حجـــــتاله_نوچمنی🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1