eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹 🔴 راز عدد ۲۷ کد تیپِ «محمد رسول الله» چیست؟ ━━━━━💠🌸💠━━━━━ 💢 به «#حاج_احمد_متوسلیان» گفتند این عدد ۲۷ چیه که تیپ «محمد رسول الله» را بغل کرده و در مجموع «تیپ ۲۷ محمد رسول الله» را تشکیل داده؟! ✅ #حاج_احمد گفت: حکمت داره ✨ 1⃣⇦اولاً ۲۷، یادآوره «۲۷ رجب» عید مبعث حضرت رسول اکرم(صلوات الله علیه و آله) هست 2⃣⇦ثانیاً ۲ را در ۷ ضرب کنید، می‌شود ۱۴ و «چهارده عدد معصومین ما» (علیهم السلام) است 3⃣⇦ثالثاً ۲ را از ۷ کم کنید، می‌شود ۵ و عدد ۵ به «پنج تنِ آل عبا» بر می‌گردد و خامسِ آلِ عبا هم امام حسین است 4⃣⇦رابعاً ۲ را به ۷ اضافه‌ کنید، می‌شود ۹ و «تسعه المعصومین من ذریه الحسین» 5⃣⇦خامساً عدد ۲۷ را بالعکس کنید می‌شود ۷۲ و عدد ۷۲ هم معرفِ «حضورِ کربلائی‌ها و عاشورائیان» هست !! #حاج_احمد_متوسلیان🌹🍃 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #کتاب #شهید_گمنام 👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚 🔴✾||➼‌┅═🕊═┅┅───
👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 و 💚 🔴✾||➼‌┅═🕊═┅┅───┄ 📃 📌 : «خورشید دوکوهه» 🎙 : دوستان شهید 🔻تمام بدنش آثار بود. آثاری بود به جامانده از زندانهای ساواک. سال۵۸ و روز اول درگیریهای به مریوان آمد فرماندهی سپاه آنجا را به عهده گرفت. 🔻فرماندهی سخت کوش، دقیق، شجاع و پرتلاش بود، با شروع جنگ در همان منطقه در مقابل دشمنان سدی محکم ایجاد نمود. 🔻دی ماه سال ۶۰ به جنوب آمد، تیپ محمد رسول‌الله(ص) را در دوکوهه پایه گذاری کرد، حماسه آفرینی نیروهای مثال زدنی بود. درعملیاتهای بیت المقدس و فتح المبین کاری کرد که کارشناسان جنگی دنیا را به تعجب واداشت. خرمشهر که به یک دژ نظامی نفوذ ناپذیر تبدیل شده بود را آزاد کرد. 🔻نیروها عاشق او بودند، همیشه میگفت من در خط نبرد برادر بزرگتر شما هستم، درپشت جبهه برادر کوچکتر شما لذا کارهای مقر را بین بچه‌ها تقسیم کرده بود. یک روز در هفته کار نظافت مقر وظیفه خود حاجی بود، از شستن ظرفها تا تمیز کردن دستشویی‌ها و... 🌷 @shahidane1 🌷 🔻بچه بسیجی تازه به جبهه آمده بود، اسلحه را اشتباه به دست گرفته بود احمد در حال عبور از کنار او بود گفت: فرمانده تو کیه!؟ چرا به تو یاد نداده چطور اسلحه دست بگیری؟ آن جوان هم که حاجی رو نمی‌شناخت گفت: تو چیکار به فرمانده من داری؟ اصلا فرمانده من .، اگر اینجا بود حال تو رو میگرفت که بی خود حرف نزنی! معذرت خواهی کرد و رفت. 🔻دو روز بعد تو مراسم صبحگاه دوکوهه اعلام شد که فرماندهی لشکر صحبت خواهند کرد و جوان بسیجی سرک می‌کشید تا فرمانده لشکر را برای اولین بار ببیند. 🔻یکدفعه چشمش از تعجب گرد شد، بعد با خودش گفت: وای! من با کی اینطور صحبت کردم نکنه بعدا بخواد من رو تنبیه کنه!؟ اما حاجی اهل این حرفها نبود، همیشه میگفت: تو آموزش و نظم نیرو سخت بگیریم تا توی عملیات نتیجه بهتری بگیریم. 🌷 @shahidane1 🌷 🔻دوران اوج ترورهای منافقین بود، هر روز خبر از عده‌ای مظلوم در شهرها به گوش میرسید، در تهران با به ستاد منطقه ۱۰ سپاه رفتیم. قرار شد از آنجا با یک خودرو غنیمتی عراقی به یکی از مقرهای سپاه برویم،شیشه‌های اتومبیل خرد شده بود. 🔻حرکت با آن هیچ اعتباری نداشت، به حاجی گفتم: این ماشین امنیت ندارد ممکن است در سر یک چهارراه یا در طی مسیر منافقین نارنجکی داخل آن بیاندازند. 🔻 لبخندی زد و گفت: قبل از ساواک نتوانست با ما کاری کند با یاریخدا در مریوان ضد انقلاب نتوانست مارا شکست دهد. بعثی‌ها نتوانستند حریف ما شوند، مطمئن باش هم نمی‌توانند کاری از پیش ببرند. 🔻اگر قرار باشد اتفاقی بیفتد در جبهه نبرد با خواهد بود!! 🔻این حرف زمانی بود که هنوز خبری از اعزام قوای به و نبود. 🔻 اسطوره دوران دفاع مقدس ما و از بهترین فرماندهان نظامی بود، سال۶۱ به سوریه و لبنان رفت. سپاه اسلام سالهاست که در سرزمین مانده، به امید روزی که از او خبری بیاید...🙏 ⇩↯⇩ ✍ "گروه فـرهنگی شهید ابراهیم هادے" 🔴✾||➼‌┅═🕊═┅┅───┄ 👇👇 🆔 @Zahrahp http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #کتاب #شهید_گمنام 👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚 🔴✾||➼‌┅═🕊═┅┅───
👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 و 💚 🔴✾||➼‌┅═🕊═┅┅───┄ 📃 📌 : «در انتهای افق» 🎙 : دوستان شهید 🔻توی منطقه بودیم، یکی از نیروها به گفت: شما خسته نشدی؟ هر روز از این جبهه به اون جبهه؟ هر روز مبارزه و... کی میخوای استراحت کنی؟ 🔻حاجی در حالی که پرچم محمد رسول‌الله در دستش بود گفت: روزی که این پرچم را در نصب میکنم استراحت میکنم! 🔻قرار شد به عنوان نماینده نظام راهی سوریه شود. برای کمک به نیروهای سوریه و لبنان در نبرد با ، قسمتی از نیروهای لشکر را نیز برای این کار آماده کرد. 🔻قبل از اعزام با حضرت امام دیدار داشت به خاطر مجروحیت، پای در گچ بود و با عصا راه می‌رفت. 🔻حضرت امام دستی بر روی پای او کشیدند و فرمودند: ان‌شاءالله خوب میشود. از جماران که بیرون آمد دیگر عصا در دست نگرفت! 🌷 @shahidane1 🌷 🔻برادر عباس برقی می‌گفت: قبل از عزیمت حاجی به سوریه با او صحبت کردیم، حرف از لشکر و اعزام به سوریه و.... بود. در لابه لای صحبتها مکثی کرد و گفت: من که برم دیگه بر نمی‌گردم!! 🔻گفتیم حاجی این حرفا چیه که میزنی، ان‌شاءالله صحیح و سالم برمیگردی. حاجی در حالی که اشک توی چشماش حلقه زده بود گفت: نه من دیگه برنمی‌گردم، ما با تعجب از علت این حرفا سوال کردیم. 🔻 گفت: عملیات فتح المبین یادتون هست؟ قرار بود قبل از عملیات صد دستگاه تویوتا و آمبولانس و همین تعداد نفربر و... به ما تحویل بدهند، اما در عمل امکانات خیلی جزیی به ما دادند. 🔻من آن زمان خیلی ناراحت بودم، با خودم گفتم چطور ممکنه با این امکانات کم موفق شویم، می‌ترسم با این امکانات عملیات موفق نباشد. 🔻در همان حال از ساختمان ستاد آمدم بیرون تا وضو بگیرم، توی تاریکی شب یک برادر با لباس سپاهی به سمت من آمد و گفت: برادر احمد شما خدا و ائمه رو فراموش کردید، چرا اینقدر به فکر آمبولانس و امکانات مادی هستید؟توکل کن به خدا، این امکانات مادی رو نادیده بگیر، به خدا قسم شما پیروزید. 🔻آن برادر ادامه داد: ان‌شاءالله بعد از عملیات حمله دیگری در پیش دارید به نام بیت المقدس، شما بعد از آن عازم لبنان می‌شوید برای نبرد با . پایان کار شما آنجاست شما از آن سفر بر نمی‌گردید. 🌷 @shahidane1 🌷 🔻چند روزی در سوریه در یکی از پادگانها مستقر بودیم، اما فهمیدیم اینها قصد مخاطره و جنگیدن با دشمن ندارند، لذا تصمیم بر این شد که نیروها باز گردند. 🔻وقتی نیروهای ما در حال بازگشت به ایران بودند با برادر موسوی کاردار سفارت ایران و کاظم اخوان و تقی رستگار در صبح روز دوشنبه ۱۳۶۱/۴/۱۴ جهت ماموریتی راهی سفارت ایران در بیروت شد. 🔻در راه به کمین نیروهای فالانژ طرفدار برخوردند و...از آن زمان خبری از آنها نشد. باغ بسیار زیبایی بود، نهرها از اطرافش جاری بود، حاجی روی چمنها نشسته بود، پایش را روی پای دیگرش انداخته بود، لباس فُرم سپاه بر تنش بود. 🔻جلو رفتم و روبوسی کردم و گفتم: کجایی؟ از شما خبری نیست؟ گفت: دیگه تموم شد با تعجب پرسیدم شما آزاد شدید؟! گفت: آزاد آزاد شدم. گفتم:به سلامتی کی میای پیش ما! او هم مکرر می‌گفت: من آزاد شدم من دیگه آزاد شدم‌.. 🔻تو همین صحبتها بود که از خواب پریدم من مطمئن هستم که او از قفس دنیا آزاد شده. ⇩↯⇩ ✍ "گروه فـرهنگی شهید ابراهیم هادے" 🔴✾||➼‌┅═🕊═┅┅───┄ 👇👇 🆔 @Zahrahp http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286