eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 حمله چند جانبه 》 🖇ماجرا بدجور بالا گرفته بود … همه چیز به بدترین شکل ممکن … دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه … 🔹دانشجوها، سرزنشم می‌کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم … اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن … و هر چه قدر توضیح می‌دادم فایده‌ای نداشت … نمی‌دونم نمی‌فهمیدن یا نمی‌خواستن متوجه بشن … 😔 🏢دانشگاه و بیمارستان … هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی‌ها و تفکرات احمقانه نیست … و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم … 🔸هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می‌کردم …فایده‌ای نداشت … چند هفته توی این شرایط گیر افتادم …شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه‌اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت … 🔻وقتی برمی‌گشتم خونه … تازه جنگ دیگه‌ای شروع می‌شد… مثل مرده‌ها روی تخت میافتادم … حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم … 🔻تمام فشارها و درگیریها با من وارد خونه می‌شد … و بدتر از همه شیطان …کوچکترین لحظه‌ای رهام نمی‌کرد … در دو جبهه می‌جنگیدم … 🔹درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می‌کرد …نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون … سخت‌تر و وحشتناک بود… یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سالها رو ازم می‌گرفت … دنیا هم با تمام جلوه‌اش … جلوی چشمم بالا و پایین می‌رفت … می‌سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می‌کردم … 💠حدود ساعت ۹ … باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم … 🍀پشت در ایستادم … چند لحظه چشم‌هام رو بستم … بسم الله الرحمن الرحیم … خدایا به فضل و امید تو … 🔻در رو باز کردم و رفتم تو … گوش تا گوش … کل سالن کنفرانس پر از آدم بود … جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط … 💠رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت … ✍ ادامه دارد ... •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🔰 👉 @MODAFEH14 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_پنجاه‌ودوم چند دیقہ بعد گوشیم باز
✨﷽✨ ════════ ✾💙✾💙✾ روے یہ نیمکت نشستیم بہ شمع ۲۲ سالگیم نگاه کردم🕯 از نبودݧ علے کنارم و مسخره بازیاش ناراحت بودم حتے نمیدونستم اگہ الان پیشم بود چیکار میکرد؟؟ کیک و میمالید رو صورتم؟ در گوشم👂 بهم میگفت خانمم آرزو یادت نره، فقط لطفا منم توش باشم.😬 اذیتم میکرد و نمیزاشت شمع و فوت کنم؟؟؟ آهے کشیدم و بغضمو قورت داد😑 زیر لب آرزوکردم"خدایا خودت مواظب علے مــݧ باش مـݧ منتظرشم"🍃 شمع و فوت کردم و کیک و بریدم. مریم مثل ایـݧ بچہ‌هاے دو سالہ دست میزد و بالا پاییـݧ میپرید. محسنے بنده خدا هم زیر زیرکے نگاه میکرد و میخندید 😁 لبخندے نمایشے رو لبم داشتم کہ ناراحتشوݧ نکنم. مریم اومد کنارم نشست: خوووووب حالا دیگہ نوبت کادوهاست🎁🛍 إ وا مریم جاݧ همیـنم کافے بود کادو دیگہ چرا وا اسماء اصل تولد کادوشہ‌ها چشماتو ببند 😑 حالا باز کـݧ یہ ادکلـݧ تو جعبہ کہ با پاپیوݧ قرمز تزئیـݧ شده بود🎁 گونشو بوسیدم 😘 گفتم واااااے مرسے مریم جاݧ محسنے اومد جلو با خجالت کادوشو داد و گفت: ببخشید دیگہ آبجے مـݧ بلد نیستم کادو بگیرم ، سلیقہ‌ے مریم خانومہ، امیدوارم خوشتوݧ بیاد😍 کادو رو باز کردم یہ روسرے حریر بنفش با گلهاے یاسے واقعا قشنگ بود. از محسنے تشکر کردم🙏 کیک و خوردیم و آماده‌ے رفتـݧ شدیم از جام بلند شدم کہ محسنے با یہ جعبہ بزرگ اومد📦 سمتم: بفرمایید آبجے اینم هدیہ‌ے همسرتوݧ قبل از رفتنش سپرد کہ بدم بهتوݧ 😍 از خوشحالے نمیدونستم چیکار باید بکنم جعبہ رو گرفتم و تشکر کردم اصلا دلم نمیخواست بازش کنم😍 تو راه مریم زد بہ بازوم و گفت: نمیخواے بازش کنے ندید پدید⁉️ ابروهام و بہ نشونہ‌ے نه دادم بالا و گفتم: ببینم قضیہ‌ے خواستگارے محسنے الکے بود 😳 دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید: نه بابا اسماء جدیہ خوب بگو ببینم قضیہ چیہ؟؟؟ هر چے صب گفتم: واقعیت بود خوب❓❓ میشہ بشینیم یہ جا صحبت کنیم؟؟ محسنے و چیکار کنیم؟؟ نمیدونم وایسا🤔 رو کردم بہ محسنے و گفتم: آقاے محسنے خیلے ممنوݧ بابت امروز واقعا خوشحالم کردید. شما دیگہ تشریف ببرید ما خودموݧ میریم😊 پسر چشم و دل پاکے بود ولے اونقدرام حزب اللهے نبود خیلے هم شلوغ و شر بود اما الان مظلوم شده بود😁 سرش و آورد بالا و گفت: نه خواهش میکنم وظیفم بود، ماشیـݧ🚗 هست میرسونمتوݧ نه دیگہ مزاحمتوݧ نمیشیم نه چہ مزاحمتے مسیرمہ، خودم هم باهاتوݧ کار دارم آخہ مـݧ با مریم کار دارم . آهاݧ خوب ایرادے نداره مـݧ اینجا ها کار دارم شما کارتوݧ تموم شد بہ مـݧ زنگ📱 بزنید بیام بعد هم ازموݧ دور شد.. 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ خانم علی‌آبـــــادی ════════ ✾💙✾💙✾ 👇👇 🆔 @Zahrahp http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_مجنون_من_کجایی؟ ══🍃💚🍃══════ #قسمت_پنجاه‌ودوم راوی👈مطهره داشتم از دلشوره
؟ ══🍃💚🍃══════ مطهره: بچه‌ها بیاید میخایم بریم خرید🛍 -خرید چی؟ اصلا شماها چرا انقدر شادید⁉️ مطهره: دلمون میخاد بدو بریم😍😍 اینجا چه خبره الله اعلم منو مطهره و فرحناز رفتیم خرید وارد یه مغازه شدیم فرحناز: خانم اون مانتو سفید که آستینش تور داره و کمرش طلایی، لطفا سایز یکش و بیارید🧥 -فرحناز برای کی داری میخری؟ فرحناز : تو دیگه -من بعد از اسارت سید لباس رنگی پوشیدم عایا⁉️😳 فرحناز: ساکت نترس ضرر نمیکنی فروشنده: بفرمایید فرحناز: خانم لطفا یه ساق سفید خوشگلم بیارید و یه روسری ساتن سفید طلایی فرحناز برای منو بچه‌ها لباسای روشن خرید🛍 گفت فردا ساعت ۹صبح میاد دنبالم حتما همین لباسارو بپوشم داشتن میرفتن معراج الشهدا🌷 بچه‌ام فاطمه رو هم بردن دختر کوچولوی من وقتی برگشت چشماش سرخ سرخ بود😭😭 -فاطمه جان دخترم گریه کردی؟ فاطمه: اوهوم لفتیم مژار باشه عزیزم برو بخواب الان من و داداشی هم میایم تا صبح فاطمه تو خواب😴😴 بابا ، بابا میکرد ساعت ۸ فرحناز بهم زنگ زد گفت حاضر بشیم خودشم زود اومد تا حاضر بشیم وارد معراج الشهدا🌷 شدم تو حیاط همه دوستای سید بودن دلم به شور افتاد -فرحناز اینجا چه خبره⁉️ فرحناز: هیچی بریم وارد حسینه شدم خیلی شلوغ بود با دیدن زینب خواهرم دست گذاشتم رو قلبم💓 -زینب تر و خدا به من بگو سید چش شده ؟ حس کردم سیدم نزدیک منه تمام تنم گر گرفت منتظر شنیدن خبر شهادت🌹 بودم میدونستم دیگه تموم شده 😭 زجه میزدم و از زینب میپرسیدم _زینب جان، سید، بگو چیشده ؟ خواهر تو رو خدا بگو بدون سید شدم😭 حس کردم یکی داره به سمتم میاد اما توان برگشتن نداشتم یهو یه دست مردونه رو شانه‌ام نشست و گفت خانمم وقتی سرم و بلند کردم سید بود😍 از حال رفتم وقتی به هوش اومدم فقط من بودم سید و بچه‌ها سید: خیلی اذیت شدی خانم من با گریه گفتم کی اومدی مرد من😭😭 سید: دوروز پیش فاطمه رو دیدم دیروز مزار شهدا🌷 باورم نمیشد سختی‌ها تموم شد خیلی سختی بود اما تموم شد🍃 إن مع العسر یسرا 📝 ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش ══🍃💚🍃══════ 👇👇 🆔 @Zahrahp http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286