eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
781 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌷منتظران منجی🌷
دوست‌دارم‌نماز‌بخونم اما‌رفیقام‌مسخره‌مےکنن دوست‌دارم‌حجاب داشتھ‌باشم‌؛ اما‌اطرافیان‌نمےپسندن... اگھ‌تودستت‌یھ‌تیکھ‌طلاباشه، همھ‌مردم‌بگن‌این‌سنگھ‌باورمیکنے؟ اگہ‌یھ‌تیکہ‌سنگ‌دستت‌باشہ ‌همه‌مردم‌بگن‌طلاست‌باور‌میکنی؟نه پس‌حرف‌مردم‌رو‌بزار‌کنار،هیچ‌وقت‌ نمیتونی‌همه‌روراضےکنی فقط‌حرف‌خدا‌وخواست‌او ...
عکساتو‌میذاری‌پروفایل‌که‌دل‌چندتا‌نامحرم‌رو‌ببری؟ اسم‌خودتو‌هم‌میذاری‌‌بچه‌مذهبی؟ هدفت‌‌چیه؟ حواست‌باشه‌آهای‌مذهبی‌در‌فضای‌مجازی‌از‌اهداف‌اصلی‌منحرف‌نشی! راه‌رو‌گم‌نکنی‌ها' بدون‌واسه‌چی‌اینجایی! 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
رفیقش مۍگفت'' درخواب‌محسن‌رادیدم‌که‌مۍگفت: هرآیه‌قرآنۍ‌که‌شمابراۍشهدامۍخوانید دراینجاثواب‌یك‌ختم‌قرآن‌رابه‌اومۍ‌دهند📖'' ونورۍهم‌برای‌خواننده‌آیات‌قرآن فرستاده‌مۍشود.. 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
وقتی‌به‌چیزی‌اعتقادداری باچنگ‌ودندون‌حفظش‌میکنی؛) ‹🖤🖇› ‹🖤🖇› •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
شهیدسید مرتضی آوینی: زمانه عجیبی است! برخی مردمان،امام گذشته را عاشقند، نه امام حاضر را..... میدانی چرا؟؟؟؟ امام گذشته را هرگونه که بخواهند؛ تفسیر میکنند!!! امّا امام حاضر را باید فرمان برند!!!! و کوفیان اینگونه عاشورا را رقم زدند...:) 🍃🌻 『╍╍╍╍╍᪥╍╍╍╍╍』 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
ما‌بچه‌انقلابـی‌هایاد‌گرفتیم دنیا‌جای‌آرزو‌کـردن‌نیست جای‌به‌دست‌آوردنه‌! تحت‌لوای‌حضـرت‌آقا . .! ان‌شاءالله 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
دَرعِشق‌اَگَرچٖہ‌مَنزِل‌آخَرشَھادَت‌ اَست‌تَڪلیٖف‌اَوّل‌‌شَھیٖدانہ‌زیٖستَن‌است!📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
دلـم‌اون‌اشکاییوڪ بعدازدیـدن‌گنبـدحرمـت‌ سـرازیرمیشـن‌رومیخـاد..!💔 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_بیستم حاج خانم رو به هر دوی آنها گفت: _ خودم با رسول میر
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . (حوریا می گوید) سردرگمی و هول و هراسی عجیب به دلم افتاده بود. حتی از ماشین حسام که توی حیاط پارک شده بود خجالت می کشیدم. لباسهایم را عوض کردم و تونیک و شلوار گشاد و پوشیده ای را تن کردم و شال را روی سرم انداختم. به حسام محرم بودم اما حسام تا به حال بدون چادر مرا ندیده بود. حتی زمانی که به منزلمان می آمد، چادر رنگی را می پوشیدم و همیشه مادرم مرا سرزنش می کرد. تصمیم داشتم حالا که تنها بودیم با همین لباسهای گشاد و شال و روسری کمی با او راحت شوم. وسایل املت را روی میز گذاشتم و مشغول پختن شدم و با مادرم تماس گرفتم. _ سلام حوریا جان. رفتی خونه مادر؟ _ سلام مامان. آره خونه هستم. بابا چطوره؟ اذیت نیست؟ الان کجایین؟ _ نگران نباش. فعلا که تازه از شهر بیرون زدیم. برسیم بهت زنگ میزنم. بالاخره کار پذیرش و... کمی طول میکشه. _ تو رو خدا بیخبرم نذارید مامان. ببینید چه کارایی می کنید. اشکم درآمد و با صدای لرزانی گفتم: _ من الان باید کنارتون بودم. دلم داره می ترکه. _ میخوای نگرانم کنی حوریا؟ آروم باش دخترم. برای پدرت دعا کن و امتحاناتو خوب بخون. ان شاءالله به حق امام حسین چیزی نیست و زود بر می گردیم. مادرم با کمی شک و تردید گفت: _ حسام پیشته؟ خجالتی شدم و گفتم: _ نه... رفته خونه ش لوازمشو بیاره و بیاد مادرم صدایش را پایین تر آورد و گفت: _ خیالم از بابتتون راحته. عاقلید. درسته که محرمید اما... مراقبت کنید. نفس کم آورده بودم و مادرم را بی جواب گذاشتم که خنده ی ریزی کرد و گفت: _ البته‌... انقدر سفت نگیری که با چادر پیشش بشینی. بیچاره گناه داره. نامزدته. محرمته. از شوخی مادرم قرمز شده بودم و با خنده گفتم: _ کاری نداری مامان؟ بازم بهتون زنگ می زنم. _ نه عزیزم مراقب خودت باش. خواب نمونی از امتحانات جابمونی... و نگرانی های مادرانه اش که تمام شد تماس را قطع کرد. با صدای زنگ در از جا پریدم. انگار حسام آمده بود. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal