eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
779 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
ما‌بچه‌انقلابـی‌هایاد‌گرفتیم دنیا‌جای‌آرزو‌کـردن‌نیست جای‌به‌دست‌آوردنه‌! تحت‌لوای‌حضـرت‌آقا . .! ان‌شاءالله 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
دَرعِشق‌اَگَرچٖہ‌مَنزِل‌آخَرشَھادَت‌ اَست‌تَڪلیٖف‌اَوّل‌‌شَھیٖدانہ‌زیٖستَن‌است!📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
دلـم‌اون‌اشکاییوڪ بعدازدیـدن‌گنبـدحرمـت‌ سـرازیرمیشـن‌رومیخـاد..!💔 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_بیستم حاج خانم رو به هر دوی آنها گفت: _ خودم با رسول میر
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . (حوریا می گوید) سردرگمی و هول و هراسی عجیب به دلم افتاده بود. حتی از ماشین حسام که توی حیاط پارک شده بود خجالت می کشیدم. لباسهایم را عوض کردم و تونیک و شلوار گشاد و پوشیده ای را تن کردم و شال را روی سرم انداختم. به حسام محرم بودم اما حسام تا به حال بدون چادر مرا ندیده بود. حتی زمانی که به منزلمان می آمد، چادر رنگی را می پوشیدم و همیشه مادرم مرا سرزنش می کرد. تصمیم داشتم حالا که تنها بودیم با همین لباسهای گشاد و شال و روسری کمی با او راحت شوم. وسایل املت را روی میز گذاشتم و مشغول پختن شدم و با مادرم تماس گرفتم. _ سلام حوریا جان. رفتی خونه مادر؟ _ سلام مامان. آره خونه هستم. بابا چطوره؟ اذیت نیست؟ الان کجایین؟ _ نگران نباش. فعلا که تازه از شهر بیرون زدیم. برسیم بهت زنگ میزنم. بالاخره کار پذیرش و... کمی طول میکشه. _ تو رو خدا بیخبرم نذارید مامان. ببینید چه کارایی می کنید. اشکم درآمد و با صدای لرزانی گفتم: _ من الان باید کنارتون بودم. دلم داره می ترکه. _ میخوای نگرانم کنی حوریا؟ آروم باش دخترم. برای پدرت دعا کن و امتحاناتو خوب بخون. ان شاءالله به حق امام حسین چیزی نیست و زود بر می گردیم. مادرم با کمی شک و تردید گفت: _ حسام پیشته؟ خجالتی شدم و گفتم: _ نه... رفته خونه ش لوازمشو بیاره و بیاد مادرم صدایش را پایین تر آورد و گفت: _ خیالم از بابتتون راحته. عاقلید. درسته که محرمید اما... مراقبت کنید. نفس کم آورده بودم و مادرم را بی جواب گذاشتم که خنده ی ریزی کرد و گفت: _ البته‌... انقدر سفت نگیری که با چادر پیشش بشینی. بیچاره گناه داره. نامزدته. محرمته. از شوخی مادرم قرمز شده بودم و با خنده گفتم: _ کاری نداری مامان؟ بازم بهتون زنگ می زنم. _ نه عزیزم مراقب خودت باش. خواب نمونی از امتحانات جابمونی... و نگرانی های مادرانه اش که تمام شد تماس را قطع کرد. با صدای زنگ در از جا پریدم. انگار حسام آمده بود. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_بیست_ویکم (حوریا می گوید) سردرگمی و هول و هراسی عجیب به
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . (حسام می گوید) با ساک لوازمم به داخل رفتم. حوریا روی ایوان منتظرم ایستاده بود. چادرسرش ندیدم لباس پوشیده ای تنش بود که اندامش مشخص نبود اما همینکه با من داشت راحت می شد دنیایی برایم ارزش داشت. سعی کردم نگاه حریصم را از رویش بردارم که معذبش نکنم. _ یادم رفت بپرسم نون دارید؟ نفسی عمیق کشید و شالش را درست کرد و گفت: _ آره توی فریزر داریم. مامانم دیروز خرید. با هم به داخل خانه رفتیم. به فاصله ی یک قدم با او، راه می رفتم و دوست داشتم او را به آغوشم بکشم. به سمت آشپزخانه رفت و من وسط هال، ساک به دست ایستادم. انگار چیزی را یادش رفته باشد. برگشت و مرا با آن حال دید. ساکتونو بذارید اتاق من یا... اتاق مامان بابا... هرکدوم راحتید. با لبخند گفتم: _ اجازه دارم بذارمش همون اتاق خودت؟ سری تکان داد و دوباره به آشپزخانه رفت. من هم به سمت اتاق حوریا رفتم و صدایم را بلند کردم و گفتم: _ نمی خواد با این حالت بشینی غذا درست کنی. یا نیمرو میزنیم یا میرم از بیرون می گیرم. او هم صدایش را بلند کرد و گفت: _ چیز قابل داری نیست. دارم املت درست می کنم. لباسم را عوض کردم و تیشرت سورمه ای و شلوار سفیدی پوشیدم و با چند پیراهن و شلوار و چوب رختی از اتاق بیرون زدم. _ حوریا جان. اینا رو کجا آویزون کنم؟ حوریا از آشپزخانه بیرون زد و نگاهش روی من ثابت ماند. به او لبخندی زدم که خودش را جمع کرد و همراهم به اتاقش آمد و کمد را برایم باز کرد. لباسهایش را فشرده تر کرد و جا را برای لباسهایم باز کرد. بعد چرخید و روی میز توالت را خلوت کرد و گفت: _ اگه لوازمی دارید که لازمه اینجا باشه، بچینید همینجا... و با عجله سراغ املتش رفت. همه چیز را که چیدم به آشپزخانه رفتم. میز را چیده بود و املت را توی دو بشقاب داشت خالی می کرد. تکه نانی برداشتم و از سبزی خوراکی برای خودم لقمه گرفتم. سعی داشتم راحت برخورد کنم که حوریا هم سخت نگیرد. _ به مامانت اینا زنگ زدی؟ _ آره... گفت وقتی برسن خودشون تماس میگیرن. _ بهشون گفتی من میام پیشت؟ نکنه فکر کنن هرکی تو خونه خودشه. نمی خوام بی اعتماد بشن. شرمگین روی صندلی نشست و گفت: _ نه... مامانم پرسید که کجایی منم گفتم رفته لوازمشو بیاره و بیاد. میدونه... که... باهمیم. از شرم و تک تک کلماتش دلم غنج می رفت. چقدر خواستنی بود. از سهم خودم لقمه ای برایش گرفتم و سمت دهانش بردم. سرش را عقب کشید و لقمه را از دستم گرفت و آنرا آرام به دهانش گذاشت و خورد. سعی کردم عادی رفتار کنم و شروع به خوردن غذایم کردم. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
بســـــم‌الله‌* متاسفانه چند وقتی هست یه کار رواج پیدا کرده بین ادمین‌های کانال‌ها به اسم ! از کجا شروع شد و چه کسی اون رو رواج داد اطلاعی ندارم … اما خب مهم اینه کمی اطلاعاتمون رو درباره این کار ببریم بالا ... اصلا تبادل‌ ادمینی چی هست ؟! تبادل به معنای افزایش ممبرهای کانال هست! و اما این کار عجیب غریب(تبادل ادمینی) اینجوری هست که ادمین‌ها یکدیگر رو تو کانال خودشون ادمین میکنند و میرن پیوی اعضای اون کانال بهشون درخواست میدن که عضو کانال ما بشید و این حرفا ! و اما : وقتی یه‌ نفر عضو کانال شما میشه بهتون اعتماد کرده … اما شما خیلی راحت پیوی اون فرد رو در اختیار دیگران قرار میدید ! شاید من که ادمین کانال هستم مشکلی نداشته باشم کسی بیاد پیویم برای تبادل یا نظر ... اما بقیه اعضاتون چی ؟! از بحث دینیش بگذریم واقعا کار درستی نیست؛ باعث مزاحمت دیگران میشه ! یه نفر بود بهم میگفت دیگه تحمل ندارم دلم میخواد فوش بدم بهشون از بس هر روز میان میگن عضو کانال ما بشید ! خب حق هم داشت بیچاره … + پس تبادل شبانه، ویو، ساعتی رو برای چی گذاشتن ! البته من نمی‌دونستم این تبادل چیه تا اینکه یه نفر چند وقت پیش بهم گفت بیا انجام بدیم گفتم باشه. وقتی میرفتم پیوی اعضاش کلی بهم توهین شد ! به ادمین اون کانال گفتم فکر نمیکنم خیلی اعضاتون از کارتون راضی باشن ! گفت مهم نیست ! و این رو هم بدونید که تو تبادل ادمینی کسی نمیفهمه از چه کانالی دارن بهش درخواست میدن یا اینکه چطور پیویش دسته بقیه افتاده …! و اما این کار از نظر دین : ما بعد از اینکه دیدیم انگار خیلی داره این قضیه رواج پیدا میکنه رفتیم سوال کردیم که ببینیم قضیه چیه ! نظر حاج‌ اقا گل محمدی : سلام رفتن به پی وی افراد اگر مزاحمت ایجاد کند و یا طرف مقابل ناراضی باشد شامل میشود. اما اگر قصد شما خیر باشد و یا در راه ترویج دین باشد و آن شخص هم ناراحت نشود اشکالی ندارد..حسنه هم محسوب میشود. ایشون گفتن در صورتی که اون فرد ناراحت نشود اما متاسفانه میزان رضایت از این کار به‌شدت پایین هست و سودش رو فقط ادمین‌ها میبرن که اونم گناه هست ! و نظر یک حاج آقای دیگه : سلام چون اعضای کانال به اون ادمین اطمینان کردند و عضو اون کانال شدند و ادمین نباید از دسترسی به پی وی اون افراد، در امانتداری خیانت کنه. نتیجه: حق الناس است به خاطر عدم امانتداری! بزرگوار همین که شما تبادل کنید و محتواتون رو قوی کنید کافیه ... متاسفانه بعضی ادمین‌ها اصلا براشون مهم نیست و حتی بعد از اینکه براشون توضیح دادیم هم توجهی نکردن ! و همچنین تعداد بسیاری‌شون پذیرفتن و تو کانالشون هم از اعضاشون عذر خواهی کردن☺️ واقعا احسنت بهشون👏🏻 از همه‌ی ادمین‌های محترم خواهش‌میکنم این کار رو دیگه انجام ندید و اگر هنوز هم قانع نشدید خودتون از کسی که اطلاعاتش بالا هست بپرسید .. وظیفه شما: اگر دیدید کسی براتون درخواست داد که عضو کانال ما بشید؛ شما همین حرف ها رو براشون بفرستید تا بدونن دارن چیکار میکنند اخه خیلیاشون اطلاع ندارن و اما بعضی‌ها هم اطلاع دارن اما دست برنمیدارن ! :🎙 شما هم تو کانالتون اطلاع رسانی کنید. حتی با اسم خودتون ما راضی هستیم:)
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
بســـــم‌الله‌* متاسفانه چند وقتی هست یه کار رواج پیدا کرده بین ادمین‌های کانال‌ها به اسم #تبادل_اد
سلام رفقا شرمنده حلال کنید من چندباری تبادل ادمینی انجام دادم ببخشید اگه باعث ایجاد مزاحمت برای شما شدم🙂❤️