eitaa logo
زندگی شهیدانه
254 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
845 ویدیو
79 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند». ادمین: @Ashahidaneh110 #زندگی_شهیدانه
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_جهاد_مغنیه 🍃یک هفته قبل از #شهادتش از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه #جهاد می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر #سجاده مشغول دعا و گریه است و دارد با #امام_زمان صحبت میکند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به #خداوند و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر #التماس برای چه بوده است !. راوی: #مادر_شهید 🌺به مناسبت سالروز شهادت #شهید_جهاد_مغنیه 💠کانال خبری - تحلیلی #پلاک(ایتا ، تلگرام) :👇 🌐 @pelakdez
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نظرات شخصیتهای مختلف در مورد کتاب صعود چهل ساله... مورد استناد قرار گرفتن کتاب در سخنرانی سید حسن نصرالله حضرت آقا: قلبم را شاد کردید... http://eitaa.com/shahidaneh110
هدایت شده از روزنه
1608570492128.pdf
17.85M
🔸 🔸 همزمان با نزدیک شدن به دهه فجر، فایل pdf کتاب تقدیم تان می‌شود. 🔰 این کتاب که ما حصل ۱۷ هزار ساعت کار پژوهشی و بررسی ۱۹ هزار است، دستاورد های جمهوری اسلامی را در دوران بیان می‌کند و الحمد لله مورد تحسین و عنایت بسیاری از بزرگان واقع شده است. @rozaneebefarda
سیاست شیطانی یا الهی پاکروان رییس ساواک به امام گفته بود: «سیاست یعنی پدر سوختگی» امام هم در جواب گفتند: آن سیاستی که مد نظر شماست همین طور است وگرنه سیاست کار ائمه علیهم السلام است و برای رشد مردم. او یک امام بود، ص ۲۱. http://eitaa.com/shahidaneh110
🔻تا حالا شده غرق شدن در آب رو تجربه کنید؟ یا تا حالا شده غرق شدن کسی رو ببینید و دوست داشته باشید کاری کنید ولی نتونید؟؟ یا لا أقل میتونید غرق شدن یک نفر رو تصور کنید؟؟ چه حسی داره؟ یأس چه رفتاری داره؟ دست و پا زدن و فریاد زدن الغریق یتشبث بکل حشیش به خاطر همین که اگه بری سمتش تو رو هم با خودش پایین میکشه. 🔻حالا وارد آب شدی، تیر و ترکش خوردی، داری غرق میشی، ولی نباید فریاد بزنی، نباید دست و پا بزنی، نباید مانع رفتن کسی بشی.. آب طغیان دارد و سرد است. سردِ سرد، سردی به سرمای بهمن ۶۴. اونقدر سرد که کلیه خیلی از بچه ها رو از کار انداخت. اونقدر سرد که دهان آدم رو قفل میکرد. اونقدر سرد که قدرت تحرک رو از آدم میگرفت. چی میتونه آدم رو تو این شرایط نگه داره؟ جز ایمان به غیب. إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَّرْصُوصٌ. صف/۴ ﺧﺪﺍ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺻﻒ ﺯﺩﻩ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﻭ ﺟﻬﺎﺩ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ [ ﻭ ﺍﺯ ﺛﺎﺑﺖ ﻗﺪﻣﻰ ] ﮔﻮﻳﻲ ﺑﻨﺎﻳﻲ ﭘﻮﻟﺎﺩﻳﻦ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﻧﺪ. 🔻کار شناسایی مخفی و پیچیده و انتقال نیروها با وجود رادار رازیت در منطقه که کمترین تحرک رو رصد میکرد خیلی سخت بود. حاج محمد باقری می گه: وسعت منطقه در والفجر ۸، پنج برابر عملیات فتح خرمشهر بود. پیچیدگی و اختفاء عملیات ۱۵ برابر فتح خرمشهر بود. به خاطر همین پیچیدگی ها و سختی ها، طرح عملیات والفجر هشت در دانشگاه های نظامی دنیا تدریس میشه. اروند خروشان هشتاد کیلومتر از مرز ما و عراق رو تشکیل میده‌ عرض آن پانصد تا هزار متر هست و عمق آن نه تا پانزده متر است. نیروهای خط شکن اول باید در آن سرما عرض آب خروشان اروند رو رد میکردند تا برسند به آن طرف اروند. خیلی از غواص ها رو آب برد. 🔻یکی از سختی های کار اینه که هنگام عبور غواص ها از عرض اروند، عراق هرازگاهی سطح آب رو تیر تراش میکرد، خیلی از غواص ها شهید می شدند، زخمی می شدند ولی نباید دم نمی زدند. 🔻بعد به ساحل هم که میرسند با موانع خورشیدی، سیم خاردارهای حلقوی در هم تنیده، مین های ساحلی و سگ های ولگرد روبرو می شدند که باید اونا هم پشت سر می گذاشتند. عملیات موفقیت آمیز بود. 🔻رزمندگان پس از فتح جزیره یک محور مواصلاتی بر روی رودخانه ی اروند با احداث پل بعثت در عرض شش ماه به وجود آوردند. با کار شبانه روزی بچه های جهاد این پل از ۵۰۰۰ لوله به طول ۱۲ متر، دارای قطر ۱۴۲ سانتی‌متر، ضخامت ۱۶ میلی‌متر از نوع فولاد به وزن ۷ تن تشکیل شد که به‌وسیله بیش از ۱۷۰۰ کامیون کفی به رودخانه آورده شدند. لوله‌ها در هر ردیف توسط اتصالات گوشواره‌ای به یکدیگر متصل می‌شد. هر ردیف روی ردیف قبلی به‌گونه‌ای قرار می‌گرفت که شبکه‌ای لانه‌زنبوری به‌وجود می‌آورد. روی آخرین ردیف با قراردادن لوله‌هایی با قطر متفاوت، تراز شده و سپس آسفالت ریخته می‌شد تا حمل و نقل ادوات سنگین به جزیره فاو ممکن شود. پل بعثت یکی از دشوارترین و خارق العاده ترین پروژه های جهادی در طول جنگ بود که رزمندگان بار دیگر در عمل نشان دادند که نمی توانیم در قاموس سربازان خمینی نمی گنجد. هشت http://eitaa.com/shahidaneh110
هدایت شده از مدار 01:20
چرا می جنگم؟_081269142736.pdf
476.5K
⭕️ نامه‌ای که منتشر شد 📝 نامه تکان دهنده سلیمانی به فرزندش @madare0120
ققنوس سوخته 🌷 روایت شهیدی که سه روز پس از دفن ، از زنده بودنش خبر دار شدند.. . 🌴 فیلم منتشر نشده ای از این شهید جاویدالاثر، فیلمی که برای اولین بار منتشر می شود. 🌷 روایت شهیدی با دو مزار خالی در دزفول و اراک و پیکری که هنوز برنگشته است. . . 🌹روایت شهیدی که عراقی ها تمام نفرتشان از او را به همراه یک پیت گازوئیل روی او خالی کردند و پیکر پاک و مطهرش را هم به آتش کشیدند. 🌷روایت شهید احمدرضا حسامی... ✍🏻 این روایت شگفت انگیز را در الف دزفول بخوانید ...👇🏻 🌐https://alefdezful.com/1120 http://eitaa.com/shahidaneh110
*♦️نامه تکان‌دهنده شهید سلیمانی به فرزندش* «بسم الله الرحمن الرحیم آیا این آخرین سفر من است یا تقدیرم چیز دیگری ست که هر چه باشد در رضایش راضی‌ام. در این سفر برای تو می نویسم تا در دل تنگی‌های بدون من یادگاری برایت باشد. شاید هم حرف به درد بخوری در آن یافتی که به کارت آید. هر بار که ســفر را آغاز می‌کنم احساس می کنم دیگر نمی بینم تان. بارها در طول مســیر چهره‌های پر از محبت تان را یکی، یکی جلوی چشمانم مجسم کرده‌ام و بارها قطرات اشکی به یادتان ریخته‌ام. دل تنگ تان شده‌ام، به خدا ســپردم تان. اگر چه کمتر فرصت ابراز محبت یافته‌ام و نتوانستم آن عشق درونی خودم را به شما برسانم. اما عزیزم هرگز دیده‌ای کسی جلوی آیینه خود را ببیند و به چشمان خود بگوید دوست تان دارم، کمتر اتفاق می‌افتد اما چشمانش برایش با ارزش ترینند. شما چشمان منید. چه بر زبان بیاورم و چه نیاورم برایم عزیزید. بیش از بیست سال است که شما را همیشه نگران دارم و خداوند تقدیر کرده این جان پایان نپذیرد و شما همیشه خواب خوف ببینید. دخترم هر چه در این عالم فکر می کنم و کرده‌ام که بتوانم کار دیگری بکنم تا شما را کمتر نگران کنم، دیدم نمی توانم و این به دلیل علاقه‌ من به نظامی‌گری نبوده و نیست. به دلیل شغل هم نبوده و نخواهد بود. به دلیل اجبار یا اصرار کسی نبوده است و نیست. نه دخترم ! من هرگز حاضر نیستم به خاطر شغل، مسئولیت، اصرار یا اجبار حتی یک لحظه شما را نگران کنم، چه برسد به حذف یا گریاندن شما. من دیدم هرکس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است. یکی علم می‌آموزد و دیگری علم می‌آموزاند. یکی تجارت می کند کسی دیگر زراعت می کند و میلیون‌ها راه یا بهتر است بگویم به عدد هر انسان یک راه وجود دارد و هر کس راهی را برای خود برگزیده است. من دیدم چه راهی را می بایست انتخاب کنم. با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسیدم اولا طول این راه چقدر است ؟ انتهای آن‌ها کجاست ؟ فرصت من چقدر است. و اساساً مقصد من چیست؟ دیدم من موقتم و همه موقت هستند. چند روزی می مانند و می روند. بعضی‌ها چند سال برخی‌ها ده سال، اما کمتر کسی به یک ‌صد سال می رسد. اما همه می روند و همه موقتند. دیدم تجارت کنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براق شده و چند خانه و چند ماشین. اما آن‌ها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد. فکر کردم برای شــما زندگی کنم دیدم برایم خیلی مهم‌اید و ارزشمندید، به طوری که اگر به شما درد برسد همه‌ وجودم را درد فرا می‌گیرد. اگر بر شما مشکلی وارد شود من خودم را در میان شــعله‌های آتش می بینم. اگر شما روزی ترکم کنید بند، بند وجودم فرو می ریزد. اما دیدم چگونه می توانم حلال این خوف و نگرانی‌هایم باشم. دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست. این ارزش و گنجی که شما گل‌های وجودم هســتید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست. وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مــردن خود جلوگیــری کنند و یا ثروت و قدرت شــان مانع مرض‌های صعب‌ العلاج شان شود و از در بستر افتادگی جلوگیری نماید. من خدا را انتخاب کرده ام و راه او را. اولین بار است که به این جمله اعتراف می‌کنــم؛ هرگز نمی خواســتم نظامی شــوم، هرگز از مدرج شــدن خوشــم نمی‌آمد. من کلمه‌ زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید برمی خاست بر هیچ منصبی ترجیح نمی دهم. دوست داشتم و دارم قاسم بدون پسوند یا پیشوندی باشم. لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سلیمانی که گنده‌گویی ست و بار خورجین را سنگین می کند. عزیزم از خدا خواستم همه‌ شریان‌های وجودم را و همه‌ مویرگ هایم را مملو از عشق به خودش کند. وجودم را لبریز از عشق خودش کند. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم، تو میدانی من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفته‌ام برای ایستادن در مقابل آدم کشان است نه برای آدم کشتن. خود را سرباز در خانه هر مسلمانی می بینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم. نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعه‌ مظلوم که ناقابل تر از آنم، نه نه... بلکه برای آن طفل وحشت‌ زده بی‌پناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست، برای آن زن بچه‌ به‌ سینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است، می جنگم. عزیزم ! من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی خوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. دختر عزیزم شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی می کنید. چه کنم برای آن دختر بی پناهی که هیچ فریاد رسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز... که هیچ چیز ندارد و همه چیز
خود را از دست داده است. پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید. بگذارید بروم، بروم و بروم. چگونه می توانم بمانم در حالی که همه قافله من رفته است و من جا مانده‌ام. دخترم خیلی خسته‌ام. سی سال است که نخوابیده‌ام. اما دیگر نمی خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می ریزم که پلک‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بی‌پناه را سر ببرند. وقتی فکر می کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اســت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سربریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظاره‌گر باشم، بی خیال باشم، تاجر باشم ؟ نه من نمی توانم این گونه زندگی کنم. والسلام علیکم و رحمت الله» http://eitaa.com/shahidaneh110
چهار روز بعد از شهادت فؤاد، «عماد» به دیدارم آمد و گفت: «به من گفتند که شما برای شهادت فؤاد خیلی ناراحتید؟» گفتم: «بله! این دومین فرزندم بود که شهید شد.» عماد نگاهی به من کرد، خندید و گفت: «پس اگر این عدد به سومین شماره برسد، چه خواهی کرد؟» راوی: مادر شهیدان جهاد، فؤاد و عماد مغنیه و مادربزرگ شهید جهاد مغنیه فرزند عماد. http://eitaa.com/shahidaneh110
«راز رضوان؛ زندگی‌نامه و خاطرات سردار مقاومت اسلامی عماد مغنیه (حاج رضوان)» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/40275 http://eitaa.com/shahidaneh110