eitaa logo
زندگی شهیدانه
254 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
899 ویدیو
90 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند». ادمین: @Ashahidaneh110 #زندگی_شهیدانه
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره هنوز هم با یادآوری خاطره آن دو نوجوان گردان سیدالشهدا بغض می کنم دلم می خواست داد بزنم. صورت کم مو و بچه گانه شان دلم را جزاند. پشت تخته سنگ دست گردن هم انداخته بودند، بلکه گرم شوند. همه تنم تلخ شد دایره خون روی زمین زیر سینه شان لخته شده بود بچه‌ها نمی‌توانستند بدن های لاغر و یخ زده شان را از هم جدا کنند. آقای احمدی‌ نگاهشان می کرد و لبهایش روی هم می لرزید. چند نفر با احتیاط جسم شهدا را روی قاطر گذاشتند تا طناب پیچ شان کنند. در دل کوهستان پای ارتفاعات لری وسیله دیگری برای عقب بردن پیکر شهدا نبود. برای شناسایی آمده بودیم که در مسیر، این دو نوجوان سر راهمان را گرفتند. با صورت های بی روح و یخ زده از روی شان خجالت کشیدیم. فکر کردم باقی عمرمان را بدهکارشان خواهم بود. خون خشکیده سینه لباس هایشان را سیاه کرده بود. شبِ پیش که منطقه در آتش می سوخت، اینجا تیر خورده بودند. پشت تخته سنگی در انتظار رسیدن نیروهای امداد به همدیگر پناه برده بودند. دست گردن هم از زور سرما و خونریزی یخ زده بودند. مثل صدها نفر دیگر که خونشان برای آزادی ارتفاعات لری این زمین یخ زده را گرم کرد. کنار رود نشستم. سرما رنگ همه چیز را برده بود. اشکهایم روی گونه‌ها راه باز کرد. آن دورها آسمان هم گرفته و خاکستری روی ارتفاعات خیمه زده بود. نیروها مشغول بستن تن یخ زده بچه‌ها روی قاطر بودند که آقا مهدی زین الدین رسید. صورتش از سرما سرخ شده بود. موتور را کنار رود گذاشت و جلو رفت. تن یخ زده بچه‌ها را که دید بغض در گلو هیچ حرفی نزد. سرش را پایین انداخت. خط کنار رود نشست. لرزها در شانه هایش افتاد و به هق هق گریه اش بلند شد. صدای گریه ها حرفی بود که مقابل مظلومیت این بچه‌ها از گلوی ما بیرون می آمد. http://eitaa.com/shahidaneh110
خاطره هنوز هم با یادآوری خاطره آن دو نوجوان گردان سیدالشهدا بغض می کنم دلم می خواست داد بزنم. صورت کم مو و بچه گانه شان دلم را جزاند. پشت تخته سنگ دست گردن هم انداخته بودند، بلکه گرم شوند. همه تنم تلخ شد دایره خون روی زمین زیر سینه شان لخته شده بود بچه‌ها نمی‌توانستند بدن های لاغر و یخ زده شان را از هم جدا کنند. آقای احمدی‌ نگاهشان می کرد و لبهایش روی هم می لرزید. چند نفر با احتیاط جسم شهدا را روی قاطر گذاشتند تا طناب پیچ شان کنند. در دل کوهستان پای ارتفاعات لری وسیله دیگری برای عقب بردن پیکر شهدا نبود. برای شناسایی آمده بودیم که در مسیر، این دو نوجوان سر راهمان را گرفتند. با صورت های بی روح و یخ زده از روی شان خجالت کشیدیم. فکر کردم باقی عمرمان را بدهکارشان خواهم بود. خون خشکیده سینه لباس هایشان را سیاه کرده بود. شبِ پیش که منطقه در آتش می سوخت، اینجا تیر خورده بودند. پشت تخته سنگی در انتظار رسیدن نیروهای امداد به همدیگر پناه برده بودند. دست گردن هم از زور سرما و خونریزی یخ زده بودند. مثل صدها نفر دیگر که خونشان برای آزادی ارتفاعات لری این زمین یخ زده را گرم کرد. کنار رود نشستم. سرما رنگ همه چیز را برده بود. اشکهایم روی گونه‌ها راه باز کرد. آن دورها آسمان هم گرفته و خاکستری روی ارتفاعات خیمه زده بود. نیروها مشغول بستن تن یخ زده بچه‌ها روی قاطر بودند که آقا مهدی زین الدین رسید. صورتش از سرما سرخ شده بود. موتور را کنار رود گذاشت و جلو رفت. تن یخ زده بچه‌ها را که دید بغض در گلو هیچ حرفی نزد. سرش را پایین انداخت. خط کنار رود نشست. لرزها در شانه هایش افتاد و به هق هق گریه اش بلند شد. صدای گریه ها حرفی بود که مقابل مظلومیت این بچه‌ها از گلوی ما بیرون می آمد. http://eitaa.com/shahidaneh110
@pelak_channel1_3518974212.mp3
زمان: حجم: 7.95M
حاج حسین یکتا رو به معمولا به حرفهای تبشیری اش می شناسیم. یه کم تلنگر و حرفهای انذاری از حسین یکتا .... آدم باش بسیجی!! 🔻حرف‌های کمتر شنیده شده از درمورد کار جهادی و روحیه بسیجی. حرفهاش از تلخی گذشته و گزنده است. اگر حسین یکتا را به شبهای "بله برون" می‌شناسید، حاجی رو در این صوت به "شب اول قبر" بشناسید. اگر زود می رنجید بهتره گوش ندید. https://eitaa.com/shahidaneh110