شهید منصور سودی بعد از ۲۸ سال در منطقهی پنجوین عراق تفحص شد.
مراسمی برای وداع با پیکر شهید بود.
مجری مراسم بودم و می خواستم از سردار کرمی برای سخنرانی دعوت کنم تا به جایگاه تشریف بیاورند.
ناگاه مادر شهید را دیدم که نگاه نافذی به تابوت فرزندش داشت.
از حضار اجازه خواستم و بی مقدمه گفتم:
مادر سلام! آمدهام بعد سالها
انگار انتظار تو را پير کرده است
... زود است باز اين همه پيري براي تو
شايد منم که آمدنم دير کرده است
مادر مرا ببخش اگر دير آمدم
جايي که بودم از نفس جاده دور بود
آماج سنگ حادثه بودم ولي شگفت
آيينه ي شکسته من پر غرور بود
ديرينه سال بود که در دور دستها
يک سرزمين به گرده ي من بار درد بود
در من کسي شبيه يلان حماسهساز
بيوقفه با زمين و زمان در نبرد بود
ديرينه سال بود که سرپنجههاي من
چنگال بسته بود به حلقوم خاک سرد
تا مغز استخوان مرا خورده بود خاک
تا مغز استخوان مرا خورده بود درد
قصد تو را زمين و زمان کرده بود و من
تنها براي خاطر تو اين چنين شدم-
-که چنگ بر گلوي زمين و زمان زدم
يک عمر استخوان گلوي زمين شدم
مادر! مرا ببخش اگر دير آمدم
يک مشت استخوان شدنم طول ميکشيد
تا ارتفاع شانه مردان شهرمان
از دست خاک پر زدنم طول ميکشيد
مادر نمير! زندگي من از آن تو!
مادر نمير! زندگي از آن ميهن است
بعد از من آفتاب تو هرگز مباد سرد!
بعد از من آسمان تو هرگز مباد پست!
به اواسط شعر رسیدم که صدای شیونی وبلند شد،
دختر شهید بود که گویی بعد این سالها تازه عقده ی دلش باز شده بود.
مجلس همهمه ای شد و همه به گریه ی خانواده ی شهید گریه می کردند.
#خاطرات_شفاهی
#آقای_مهدی_بیات
#زنجان
https://eitaa.com/shahidaneh110