سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل...
منطقه ی حمیمه، سوریه
هوا خیلی سرد بود.
اونقدر سرد که حتی با وجود لباسی که به تن داشتم و سه چهار پتو باز هم خواب به چشمم نیامد.
بلند شدم و از چادر بیرون زدم.
دیدم رزمنده های دیگه هم از شدت سرما بیدارن.
رفتم برای تجدید وضو.
دیدم حاج امیر( شهید حمید رضا ضیایی) با سختی نبود یک پا داره وضو میگیره و خودش رو مهیای نماز شب می کنه.
وضو و گرفت و در گوشه ای به نمازی عاشقانه ایستاد و ذره ای از تألّم ناراحتی از سوز سرما در چهره نداشت.
گویا در عالمی دیگر بود...
شهید حمیدرضا ضیایی ۱۵ سال داشت که راهی جبهه شد و مفتخر به مدال جانبازی...
اما روح بی قرارش او رو به وادی دیگری دعوت کرد و با وجود جانبازی خودش رو به سوریه رساند تا سرانجام در آبان ماه ۹۶ و در منطقه ی بوکمال به یاران شهیدش پیوست.
راوی: حجة الاسلام آبیار
#شهید_حمیدرضا_ ضیایی
#حاج_ امیر
#خاطرات_شفاهی
http://eitaa.com/shahidaneh110