eitaa logo
زندگی شهیدانه
217 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
757 ویدیو
77 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند». ادمین: @Ashahidaneh110 #زندگی_شهیدانه
مشاهده در ایتا
دانلود
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت الله مصباح یزدی (ره): شفاعت هیچ شفیعی به اندازه سیدالشهداء علیه السلام نمی باشد... سرّ آن فقط شهادت حضرت است... طالب آن چیزی باشیم که خدا دوست دارد، عاشق فقط باید ببیند معشوق چه می خواهد، من در آن نباشد... رحمة الله علیه http://eitaa.com/shahidaneh110
برادران شهید، حسینعلی و عباسعلی خراسانی، شهادتی به فاصله یک روز. خاطره 🔻معمار روستای ما نامش نوروز عبدالحمید و اهل ترکیه بود. ایشان در جوانی به ایران آمده بود و در جبهه‌های دفاع‌مقدس هم حضور یافته بود. سه سال هم در میان رزمنده‌ها حضور داشت و جنگید، اما قسمتش شهادت نبود و جانباز شد. بعد از اتمام جنگ، نوروز به ترکیه رفت و بعد مدتی برگشت و معمار روستای ما شد. سال ۷۸ معماری مزار شهدای روستای خورزان (حوالی دامغان) را نوروز به عهده گرفت. کار‌های مقدماتی انجام شد و نقشه جدید با گچ روی زمین حک شد. قرار بود بعد از کار‌های مقدماتی، کار روی مزار شهدا از بالاترین نقطه آغاز شود. اولین قبر‌ها مربوط به فرزندانم شهیدان عباسعلی و حسینعلی خراسانی بود. زمین کنده شد تا آرماتوربندی و صفحه ستون نصب شود. کندن بین دو قبر شروع شد. هنوز ارتفاع کندن به ۶۰ سانتیمتر نرسیده بود که با یک سنگ مواجه شدند. ابتدا فکر کردند مثل تمام سنگ‌های دیگری است که در مسیر کندن قرار می‌گیرند؛ پس بی اعتنا آن را بیرون آوردند و به کندن ادامه دادند. ناگهان در امتداد تیزی کلنگ و ضربه محکم آن حفره‌ای بزرگ ایجاد شد. تازه متوجه شدند که آن سنگ، همان سنگ لحد قسمت بالای پیکر دو شهید بوده است. دو شهید به فاصله ۳۰ سانتیمتر از هم قرار داشتند. ۱۳ سال از عروج‌شان می‌گذشت، اما گویی تازه و چند ساعتی است که به خاک سپرده شده‌اند. طراوت و تازگی پیکر‌های حسینعلی و عباسعلی به اندازه‌ای بود که حتی قطرات خونی که از زخم هایشان چکیده بود رنگ خون تازه داشت. شهدای کربلای ۵ خانه‌مان یکی با لباس رزم و دیگری با کفنی سرتا پا سفید آرمیده بودند. راوی: پدر شهیدان خراسانی http://eitaa.com/shahidaneh110
🌿دیدم یک شیلنگ باریک سرم از سوراخ قفل در زندان داخل شد. 🌿 از جایمان بلند شدیم ببینیم چیست. یکی از بچه ها پشت در بود و با نجوا می خواست به ما بفهمانند که مقداری آب قند داخل یک ظرف سرم ریخته ولوله اش را فرستاده داخل تا ما آن را بمکیم به نوبت. 🌿،سرشیلنگ را در دهانمان می گذاشتیم و مقداری آب قند می خوردیم ولی آنقدر نبود که سیر شویم. 🌿همین که می آمدیم مزه اش را بفهمیم باید کنار می‌رفتیم وجایمان را به یک نفر دیگر می دادیم. 🌿بعضی وقتها هم چندتا بیسکوییت داخل آب حل می کردند و ما از شیلنگ آن را مک می زدیم. 🌿من وقتی لوله در دهانم بود و می مکیدم، به این فکر میکردم که بچه‌ها با چه دردسری شلینگ گیر آورده آمد و با چه درد سرهای بیشتری، دور از چشم عراقی ها آن را به ما می‌رسانند. 🌿از خطر این کار برای آنها می ترسیدم. 🌷کلاه قرمزی ها خاطرات حجت السلام شیخ عبدالکریم کریم پور آزاده ای روحانی از اهالی نجف آباد اصفهان https://eitaa.com/shahidaneh110
آلوده ها لب حوض می نشینند...! https://eitaa.com/shahidaneh110
بخشی از وصیت نامه دانش آموز 13 ساله ی شهید محمودی پارسا: مگر نه اینکه درخت اسلام همیشه از خون عزیزانی چون فرزندان زهرا(س) آبیاری شده و اگر در جامعه‌ای خون نباشد، آن جامعه رو به خشکی و انزوا خواهد رفت و به قول استاد مطهری، شهادت تزریق خون است بر پیکر اجتماع، همانطوری که خون به انسان حیات می‌بخشد، شهادت نیز باعث حیاتی جدید و جاودانه برای جامعه‌ ما می‌شود. خداوند انشاءالله به ما هم این نعمت را عطا می‌نماید. http://eitaa.com/shahidaneh110
امام خامنه ای: 🌱انسان احتیاج دارد به تذکر. خیلی چیزها را می داند، اما باید مرتب به انسان یادآوری شود. 🌱 توجه کنیم که ما کجا هستیم؟ چه کار داریم می‌کنیم؟ هدف چیست؟ هدف این یک شاهی صناار دنیا نیست، که به خاطر آن وظیفه بزرگ را فراموش کنیم و اهداف عالی را زیر پا بگذاریم. 🌱 هدف مدح و تمجید این آن نیست که مثلاً چند صباحی به یک کرسی ای تکیه بزنیم، چهار نفر جلوی ما خم و راست شوند یا اطاعت کنند. 🌱 اینها که برای بشر کوچک است هدف فلاح است، نجاح است، «قد افلح المومنون» باید آن را هدف گرفت. 🌱 باید به فکر زندگی حقیقی بود. این زندگی حقیقی شروع خواهد شد. حالا دیر یا زود، برای همه ما ها، چند روز ، دیگر چند ساعت دیگر، چند سال دیگر، بالاخره آن زندگی حقیقی با مرگ مادی و جسمانی آغاز خواهد شد. 🌱 هدف این است که آنجا را آباد کنیم همه اینها مقدمات است. زندگی http://eitaa.com/shahidaneh110
نرم افزار رایگان مناسب دوستانی که به متن اشعار و نوحه های مادحین و ذاکرین کشور نیاز دارند «‏نوا ( نوای هیئت ) - مداحی» در مایکت: https://myket.ir/app/ir.navayeheiat
سامانه اولین موکب این سامانه قصد دارد موکبهایی که نیاز به خادم دارند را معرفی کند فقط مسئولین ثبت نام خدام موکب ها این فرم را تکمیل کنند پس از بررسی، برای هماهنگی های بیشتر با شما تماس گرفته میشود https://digiform.ir/w14ed2727 @Arbaeen_robot در پیام رسان بله
امسال می تونید گذرنامه زیارتی بگیرید، هزینه اش هم ۵۰ تومن بیشتر نیست. برای درخواست هم یا به صورت غیر حضوری از طریق اپلیکیشن پلیس من اقدام کنید و یا برید دفاتر پلیس+۱۰. ولی هر کار می خواید کنید برای دقایق آخر نگذارید. https://eitaa.com/shahidaneh110
امسال در دوره طرح ولایت در خدمت فرهنگیان محترم هستیم. نکته ای که در طرح ولایت امسال نظر من رو به خودش جلب کرد نام گذاری کلاس ها به نام خانم های معلم شهید و نصب تصویری از شهیده بر سر در کلاس بود. به غیر یه شهیده تقریبا هیچ کدومشون رو نمی شناختم و همین مسأله بهانه ای برای مطالعه درباره ی این شهدا بود. اسم کلاس های من، کلاس شهیده طیبه فرقدان و کلاس شهیده مرضیه عذباشی بود.
توجه توجه علامتی که هم اکنون می‌شنوید اعلام وضعیت قرمز  یا علامت خطر است و معنی و مفهوم آن این است که حمله‌ی هوایی صورت خواهد گرفت. محل کار خود را ترک کرده به پناهگاه بروید. راننده، اتوبوس را در کنار جاده متوقف می‌کند و از مسافران خواست که پیاده شوند. وضعیت قرمز ه بپرید پایین، این جا که پناهگاه ندارد، آقای راننده گازشو بگیر بریم اینجا کاری ندارن، روی زمین بخوابید و گوش‌ها تونو با دستاتون محکم بگیرید.  آقای صحیفی همراه فرزندانش زهرا و بهنام و همسرش خانم فرقدان از اتوبوس پیاده شدند. زهرا در حالی که آسمان را نگاه می‌کرد، گفت: «بابا چرا روی سر ما بمب می‌ریزند؟» و آقای صحیفی پاسخ داد: «زورشون به رزمنده‌ها نمی‌رسد می‌خوان دق دلی شونو سر مردم بی‌دفاع خالی کنند».  با اعلام وضعیت سفید از رادیو، مسافرها سوار اتوبوس شدند. همه دلواپس و نگران بودند. حالا ببینیم کجا را زده. خدا «صدامو» لعنت کنه. برای سلامتی رزمنده‌ها صلوات.  اتوبوس از پیچ جاده که گذشت بهنام با خوشحالی گفت: «رسیدیم». نهم بهمن‌ماه 1365 بود و روستای وفس در زیر حریر برف چهره‌ی زیبایی به خود گرفته بود. اتوبوس در میدان ده ایستاد، آقای صحیفی و خانم فرقدان و بچه‌هایشان از اتوبوس پیاده شدند و یک راست به خانه‌ای که کنار یک باغ قرار داشت رفتند آن‌ها برای حذر ماندن از خطر بمباران به این محل امن آمده بودند و قصد داشتند چند روزی بمانند تا اوضاع بمباران شهرها آرام‌تر شود.  بچه‌ها که وارد حیاط شدند. برف بازی را شروع کردند. آقای صحیفی به طرف اتاق‌ها رفت تا بخاری‌ها را روشن کند و خانم فرقدان به طبیعت زیبای حیاط چشم دوخته بود او که متولد ساوه و سی هفت ساله بود از سال 1353 با مدرک دیپلم به استخدام آموزش و پرورش درآمده بود. کارش را با معلمی در روستاهای اراک آغاز کرد و سپس دفتر داری را پیش گرفت.  کانون خانواده‌ی آقای صحیفی از فروغ عشق و محبت گرم بود و بچه‌ها در آن محیط سرشار از عطوفت و معنویت و روح فرهنگی از فضایل اخلاقی و تربیت خوبی برخوردار شده بودند.  خانه‌ای که آن‌ها در آن پناه گرفته بودند. خانه‌ی معلم قدیمی وفس، پدر آقای صحیفی بود که با کوچ پدر به شهر، سال‌های سال خالی مانده بود و مش رجب، همسایه‌ی دیوار به دیوار، هر روز سری به آنجا می‌زد و درخت‌های آن را آبیاری می‌کرد. البته خود آن‌ها هم چند باری به این خانه آمده بودند و بچه‌ها طبیعت باصفای آن را خیلی دوست داشتند.  یک شبانه روز از اقامت آقای صحیفی و خانواده‌اش در خانه‌ی پدری گذشته بود که مش رجب خبر آورد بهرام از سربازی به مرخصی آمده است و می‌خواهد شب باز گردد و گفته نمی‌تواند به وفس بیاید.  آقای صحیفی مشتاق دیدار فرزند و همسر و فرزندان تا شنیدند بهرام آمده هم صدا گفتند که باید برگردیم، بی‌خبر از این که خدا آنها را برگزیده است، بار و بندیل را بستند و با اتوبوس به طرف اراک راه افتادند و ساعتی بعد در گاراژ حبیب خان از اتوبوس پیاده شدند و راه خانه را پیش گرفتند خانه‌ی آقای صحیفی در کوچه‌ی انتقال خون واقع در خیابان  امام خمینی (ره) بود. رابطه‌ی عاطفی بین خانواده‌ی آقای صحیفی وجود داشت و به همین خاطر آن‌ها تا چشمشان به بهرام افتاد از خوشحالی بال درآوردند.  بهرام از حال و هوای دوره خدمت برای آن‌ها گفت و با چند لطیفه که از دوستانش شنیده بود، لبخند را بر لبان افراد خانواده نشاند. هنوز گل لبخند بر لبانشان شکوفا بود که آژیر قرمز در فضای شهر به صدا در آمد در هجوم بمب افکن‌های دشمن در یک چشم به هم زدن خانه‌ی آقای صحیفی به تلی از خاک مبدل شد، صدای ضد هوایی‌های پراکنده در شهر طنین‌انداز بود آژیر آمبولانس‌ها و ماشین‌های پلیس، خبر از عمق فاجعه داشت. این بمباران برای چندمین بار در روز جمعه در نزدیکی مصلی بیت‌المقدس اراک بعد از نماز جمعه صورت گرفت. امداد گرها ساعتی بعد در نگاه بهت زده مردم شهر، پیکر آقای صحیفی، خانم فرقدان و بهنام 3ساله، بهرام 20 ساله، و زهرای 13 ساله را از زیر آوار بیرون آوردند، مردم مویه کنان بر سر و صورت خویش می‌زدند و مرگ خفت بار صدام را از خداوند می‌خواستند فردای آن روز پیکر پاک دو معلم شهید و سه گل پرپر و دیگر شهدای آن جنایت روی دست مردم سوگوار شهر تشییع شد و اینک سال‌هاست که خانواده آقای صحیفی، در گلزار شهدای اراک در کنار هم آرامشی سبز دارند.  «محمدعلی صحیفی» در تاریخ 20 دی‌ماه 1311 در شهر اراک متولد شد و در سال 1330 به عنوان متصدی خدمات استخدام آموزش و پرورش درآمد. وی با تلاش‌هایی که کرد در سال 1348 بعد از اخذ دیپلم در رشته ادبی به عنوان آموزگار مشغول به کار شد و با شایستگی و توانمندی‌هایی که آقای صحیفی از خود نشان می‌داد در کارهای کلیدی مانند متصدی دفتر محرمانه، مسؤول حفاظت و رمز محرمانه، کارشناس حفاظت سازمان، کارشناس امور اسناد و کمک کارشناس تشکیلات در اداره آموزش و پرورش استان به کار گرفته شدند.