تمجید رهبر انقلاب از کتاب «دلتنگ نباش!»
روز شنبه ۱۱ خردادماه، خانم زینب مولایی نویسندهی کتاب «دلتنگ نباش!» - کتاب شرح زندگی شهید مدافع حرم روح الله قربانی - به همراه سرکار خانم زینب عبد فروتن، همسر شهید قربانی، با رهبر انقلاب دیداری کوتاه داشتند.
رهبر انقلاب در جریان این دیدار، از کتاب «دلتنگ نباش!» و قلم نگارنده، تقدیر و در ضمن گفتگو با همسر شهید از وی تجلیل کردند.
این کتاب خیلی حالم رو خوب کرد.
https://eitaa.com/shahidaneh110
31.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#درحاشیهمراسمیادوارهعملیاتمرصاد
📽روایت جالب جناب عباسی رزمنده عزیز و راوی دفاع مقدس در خصوص عملیات مرصاد و شاهکار شاهرودی ها بخصوص شهید رضا نادری در ایستادگی مقابل منافقین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 حجتی برای زمانه ما، حجتی در دل روزمرگی ها
https://eitaa.com/shahidaneh110
10.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با ایشان قبلا در مستند میراث آلبرتا آشنا شدم،
و جمله معروف ایشان که می گوید امروز ایران کشتی نوح است...
در سایت پذیرش ۲۴ نظرات هم وطنانی که تحت درمان ایشان قرار گرفته بودند رو خووندم و خیلی برام جالب بود.
https://www.paziresh24.com/dr/%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%B7%D9%86%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%AD%D8%B1%DB%8C/
تا حالا ندیده بودم که نسبت به یه پزشک اینطور ابراز محبت و احترام کنند.
بعد در این سطح سواد و تخصص کار جهادی هم انجام بدی...
از آمستردام تا زابل
https://eitaa.com/shahidaneh110
هدایت شده از حدائِقَ ذاتَ بَهجةٍ
💥 داستانهای جالب
🌺 داستان بیادبی، مجازات و توبهی مُقبل و خواب جالب وی 🌺
🌸 محمد شیخا ( متخلص به مُقبل ) در اصفهان زاده شد و مدتی در کاشان زیست و سرانجام در سال ۱۱۵۷ ق. در هند درگذشت و بعدها پسرش استخوانهای او را به کربلا برد و آنجا دفن کرد.
💧اما برخی وی را کاشانی میخوانند و قبری در کاشان را مرقد او میدانند. والله العالِم!
- - - - - - - -
✍ ۱. بیادبی، مجازات و توبهی او:
💧محمد شیخا ( متخلص به مُقبل ) در جوانی شاعری طنزپرداز بود و اشعار هجو و هزل میسرود.
💧در یکی از روزهای محرم به گروهی برخورد که به سینهزنی در عزای سیدالشهداء - علیهالسلام - مشغول بودند اما مصراع آخر شعری که به عنوان دَم سینهزنی میگفتند، مطابق وزن شعر نبود و آنان متوجه این نکته نبودند؛ آن دَم این بود:
عزا عزاست امروز
روز عزاست امروز
در کربلای پر خون،
زهرا صاحبعزاست امروز
محمد شیخا شعرِ غلط آنان را مسخره کرد و پس از چندی به جُذام مبتلا شد؛ به ریختی که مردم از او متنفر شدند و ناگزیر ساکن گُلخَنِ حمام شد.
💧سال بعد، روزی مُقبل در کنار خرابه - با دلی شکسته - نشسته بود که دید چند نفر سینهزنان میآیند و میخوانند:
🦋 چه کربلاست امروز
چه پر بلاست امروز
سر حسین مظلوم
از تن جداست امروز
💧همان لحظه وی هم سرود:
روز عزاست امروز
جان در بلاست امروز
فغان و شور محشر
در کربلاست امروز
و روی خاک افتاد و بسیار گریه کرد.
💧همان شب پیامبرخاتم - صلیاللهعلیهوآله - را در خواب دید که وی را نوازش کردند و از بیادبیاش گذشتند.
پس از آن خواب، داستان کربلا را به شعر سرود.
- - - - - - - - - -
✍ ۲. خواب بسیار جالب او:
💧مُقبل گفته است:
در سالیکه زائران بسیاری به کربلا میرفتند، من خرج سفر نداشتم؛ به یکی از دوستان گفتم: "میترسم بمیرم و آرزوی زیارت سیدالشهداء در دلم بماند."
او پذیرفت که هزینهی سفرم را بدهد؛ همراه وی و کاروان، به راه افتادیم اما راهزنان ما را غارت کردند.
دل بازگشت به وطن نداشتم؛ در گلپایگان ماندم و در عزاداری ماهِ محرم آنجا شرکت میکردم.
اواخر شبی خوابم بُرد و در خواب دیدم وارد کربلا شدم و رفتم به جانب حرم که زیارت کنم.
شخصی جلوِ مرا گرفت و با دست اشاره کرد که برگردم و گفت: "الآن هنگام زیارتِ تو نیست"!
گفتم: "بنا نبود حرم امامحسین هم دربان داشته باشد!"
گفت: "اکنون حضرت زهرا و مادرشان، خدیجهکبری و مریم و حوا و آسیه و گروهی از حورِ عِین با شماری از پیامبران به زیارت آمدهاند.
کمی صبر کن؛ آنها که رفتند، نوبت تو میشود."
گفتم: "تو کیستی؟"
گفت: "فرشتهای از فرشتگانی که گِردِ حرم امامحسین میگردند و پیوسته برای زائران ایشان استغفار میکنند."
💧آنگاه دست مرا گرفت و در میان صحن گردش میداد؛ گروهی را در صحن میدیدم که شباهتی به مردم دنیا نداشتند.
تا اینکه به جائی رسیدیم که در آنجا محفلی آراسته بود و جمعی با وقار و با خضوع و خشوع نشسته بودند؛ آن فرشته پرسید: "آیا اینها را میشناسی؟"
گفتم: نه؛ گفت: "اینان پیامبراناند که به زیارت سیدالشهداء آمدهاند؛ او که بالاتر از همه نشسته، آدم ابوالبشر است و آن که در طرف راست او نشسته، حضرت نوح و آن که در سمتِ چپش نشسته، حضرت ابراهیم است و آن یکی شیث است و دیگری ادریس و آن هود و آن صالح و آن اسماعیل و آن اسحاق و آن داوود و آن سلیمان و آن موسی و آن عیساست."
💧آنگاه دیدم بزرگی از حرم بیرون آمد در حالتی که دو نفر زیر بغلهای او را گرفته بودند.
همهی پیامبران به احترام او برخاستند و وی را تعظیم نمودند. و او رفت و در بالای مجلس نشست و پس از لحظهای سر بلند کرد و فرمود: "محتشم را بیاورید."
💧از آن فرشته پرسیدم: "این بزرگوار کیست؟"
گفت: "خاتم الانبیاء محمٌد مصطفاست."
💧چند لحظه بعد، محتشم را آوردند و دیدم مردی زیبا و کوتاه قد، با دستاری ژولیده بر سر بود.
هنگام واردشدن، تعظیم کرد و ایستاد.
رسولالله فرمودند: "ای محتشم! امشب، شب عاشوراء است پیامبران برای زیارت پسرم، حسین آمدهاند و میخواهند عزاداری کنند؛ برو بالای منبر و از اشعار دلسوز خود بخوان تا ما بگرییم." 👇
هدایت شده از حدائِقَ ذاتَ بَهجةٍ
👆به دستورِ پیامبر، منبری گذاشتند و محتشم رفت و بر پلّهی اول آن ایستاد؛ پیامبر اشاره کردند بالاتر برود؛ محتشم به پلّهی دوم رفت اما باز پیامبر فرمودند بالاتر برود تا آنکه در پلّهی نهم منبر ایستاد.
حضرت فرمودند: "بخوان."
دقت کردم ببینم محتشم کدام بند مرثیه را میخواند که از همه دلسوزتر است؛ شروع کرد به خواندن این بند:
🦋 کشتیشکستخوردهی طوفان کربلاء
در خاک و خون فتاده به میدان کربلاء
🦋 گر چشم روزگار بر او فاش میگریست،
خون میگذشت از سر ایوان کربلاء
🦋 از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلاء!
🦋 بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید،
خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا
💧در اینجا صدای پیامبر به ناله بلند شد و رو به پیامبران دیگر کردند و فرمودند: "ببینید امّت من با پسرم چه کردند! آبی را که خدا بر سگها و گرگها و کافران مباح کرده، امّت من بر فرزندانِ من حرام کردند!"
💧آنگاه محتشم این را خواند:
🦋 روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار،
خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار
🦋 موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
💧به این شعر که رسید، پیامبران همه دست بر سر زدند.
محتشم رو به پیامبران کرده و گفت:
🦋 جمعی که پاس محملشان بود جبرئیل،
گشتند بیعماری و محمل، شترسوار
💧پیامبر فرمودند: "بله! این جزای من بود که دختران مرا در کوچه و بازار، مانند اهل زنگبار بگردانند!"
محتشم سکوت کرد و ایستاد که پیامبر او را مرخص فرمایند و از منبر به زیر آید.
رسولالله فرمودند: "محتشم! هنوز دل ما از گریه خالی نشده است؛ بخوان!"
محتشم از این که دید پیامبر میل دارند با اشعار او بگریند، شوق و هیجانی پیدا کرد؛ دستار را از سر برداشت و بر زمین زد و با دستش به سوی مرقد امامحسین اشاره کرد و گفت: یا رسولالله! منتظرید من بخوانم و بشنوید؟ اینجا را ببینید!
🦋 این کُشتهی فُتاده به هامون حسین توست
و ین صید دستوپازده در خون، حسین توست
🦋 این ماهی فُتاده به دریای خون که هست،
زخم از ستاره بر تنش افزون، حسین توست
🦋 این شاهِ کمسپاه که با خیل اشک و آه،
خرگاه از این جهان زده بیرون، حسین توست
🦋 این خشکلب فُتاده و ممنوع از فرات،
کز خون او زمین شده جیحون، حسین توست
🦋 و ین نخل تر، کز آتش جانسوز تشنگی،
دود از زمین رسانده بگردون، حسین توست
🦋 این قالب تپان که چنین مانده بر زمین،
شاه شهیدِ ناشده مدفون، حسین توست
💧در این زمان فرشتهای گفت: "محتشم! پیامبر غش کرد."
محتشم از منبر به پائین آمد.
رسولخدا که به هوش آمدند، ردای مبارک خود را به عنوان صله و خلعت به او عطاء فرمودند.
💧من به خود گفتم: "خاک بر سرت، ای بیقابلیت! این همه شعر و مرثیه گفتهای، اکنون معلوم شد که پسند نشده؛ تو حاضر بودی اما پیامبر به تو اعتنا نفرمودند."
و خود را بسیار سرزنش کردم و راضی بودم که زمین شکافته شود و من در زمین فرو روم و خواستم زودتر از صحن بیرون روم که مبادا آشنایی مرا ببیند و خجالت بکشم.
چون روانه شدم و نزدیک درِ صحن رسیدم، دیدم حورائی سیاهپوش از حرم بیرون آمد و دواندوان خدمت پیامبر رفت و عرض کرد: "یا رسولالله! دخترتان فاطمه میگوید: مُقبل هم اینجاست؛ او هم برای فرزندم حسین مرثیه گفته است."
پیامبر فرمودند: "مُقبل! بیا؛ دخترم فاطمه میل دارد تو هم اشعار خود را بخوانی."
نزدیک بود از خوشحالی بمیرم؛ آمدم تعظیم کردم و رفتم بالای منبر، در پلهی اول ایستادم اما حضرت پیامبر نفرمودند بالاتر بروم و فرمودند: "بخوان." از اینجا دانستم که میان من و محتشم، چهاندازه فرق است!
💧با خود فکر میکردم که در مقابل آن مرثیههای دلسوز و پرگریهی محتشم چه بخوانم، که به یادم آمد واقعهی شهادت را از همه بهتر به نظم آوردهام؛ عرض کردم: "یا رسولالله!
🦋 روایت است که چون تنگ شد بر او میدان،
فُتاد از حرکت ذوالجناح و ز جَوَلان،
🦋 نه سیدالشهدا، بر جدال طاقت داشت
نه ذوالجناح دیگر تاب استقامت داشت
🦋 کشید پا زِ رکاب آن خلاصهی ایجاد
به رنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد
🦋 هوا زِ جور مخالف چو قیرگون گردید،
عزیز فاطمه از اسب، سرنگون گردید
🦋 بلندمرتبهشاهی، ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد
💧به اینجا که رسیدم، کسی اشاره نمود که پائین بیایم؛ زیرا دخترِپیامبر بیهوش شد.
از منبر پائین آمدم؛ در دلم گذشت که "کاش به من هم خلعتی میدادند تا پیش محتشم و دیگر شاعران سرافراز میشدم!" که همان دم دیدم مردی بیسر و با بدن پارهپاره و حلقوم بُریده از حرم مطهّر بیرون آمد و از حلقوم بریده فرمود: "مُقبل! دلت نشکند؛ خلعت تو را هم خودم میدهم." عرض کردم: "فدایت گردم! تو کیستی؟" فرمود: "من حسینم."
دو توصیه امام سجاد دست به دست گشت!
على بن جعفر از برادرش حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كند كه فرمود:
پدرم (امام صادق)دست مرا گرفت آنگاه بمن فرمود: پسرم همان طور كه من دست تو را در دست گرفتهام پدرم محمد بن على عليهما السلام(امام باقر) دست مرا در دست گرفت و فرمود: همانا پدرم على بن الحسين عليهما السلام دست مرا گرفت و فرمود:
پسرم
۱-هر كس كه از تو درخواست كار خير و نيكى كرد نسبت باو انجام بده زيرا اگر آن شخص سزاوار آن باشد، كه تو كار بجائى كردهاى
و اگر هم سزاوار آن نباشد تو خود سزاوار آنى.
۲- و اگر مردى از سمت راست بتو دشنام داد سپس بسمت چپت آمد و از تو معذرت خواهى كرد تو عذرش را بپذير.
عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ أَبِي اَلْحَسَنِ مُوسَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: أَخَذَ أَبِي بِيَدِي ثُمَّ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّ أَبِي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَخَذَ بِيَدِي كَمَا أَخَذْتُ بِيَدِكَ وَ قَالَ إِنَّ أَبِي عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ أَخَذَ بِيَدِي وَ قَالَ يَا بُنَيَّ اِفْعَلِ اَلْخَيْرَ إِلَى كُلِّ مَنْ طَلَبَهُ مِنْكَ فَإِنْ كَانَ مِنْ أَهْلِهِ فَقَدْ أَصَبْتَ مَوْضِعَهُ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ مِنْ أَهْلِهِ كُنْتَ أَنْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ إِنْ شَتَمَكَ رَجُلٌ عَنْ يَمِينِكَ ثُمَّ تَحَوَّلَ إِلَى يَسَارِكَ فَاعْتَذَرَ إِلَيْكَ فَاقْبَلْ عُذْرَهُ.
روضه کافی
#منبر
#امام_سجاد
این ایران هست که جبهه های یمن، عراق، سوریه، لبنان را علیه اسرائیل باز کرده است
قطعا اسرائیل خواهان گسترش درگیری با جبهه های مقاومت نیست بلکه مجبور است
#انسان در حال غرق دست به هر کاری برای نجات می زند
پس حملات اسرائیل نه از روی قدرت بلکه دست و پا زدن برای ماندن است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷از صبح که خبر را شنیدم مدام این بیت به ذهنم می آمد.
هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست.
بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می کند. 🥀
https://eitaa.com/shahidaneh110