هدایت شده از مذهــبـیـون
یکیبهآیتاللّٰهبهاالدینیگفت:
حاجآقا!دعاکنيدمنآدمبشم؛
ایشونباخندهیمليحیگفتن:
بادعایخالیکسیآدمنمیشه
بایدزحمتبکشید . .!
🌱|@Mazhabi_yon
هدایت شده از مذهــبـیـون
_بیشترینآزمایشهازمانی
رخمیدهکهدرحالرشدهستی
پسنشکن...!
🌱|@Mazhabi_yon
هدایت شده از مذهــبـیـون
آخریندستنوشته
شهیدحجتاللهرحیمی:
شیعهچهبدباغیبتِمولایشخوگرفته...!!
🌱|@Mazhabi_yon
8.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷امامرضا در زِندان (دوربین مخفی)
🔸به زِندانی که هیچ کس و کاری نداره میگن: یک نفر ضامنت شده.
زندانی با تعجب جواب میده: من که هیچ کسو ندارم🥺
@shahidaneh_zh
🕊 ﷽ 🕊
♡| #امام_خمینی(ره) |♡
وقتیمیگیمامامرهبرمستضعفینبود منظورموندقیقاهمینتصویره!!
نهاینحرمیکهالانساختهشده...!
#شهیدانه
|• @shahidaneh_zh •|
🕊 ﷽ 🕊
♡|#امام_خمینی (ره) |♡
همسرامامخمینیمیگفتنمنشصتسالبا
آقازندگیکردمویکمرتبههمندیدمکه
#غیبت کسیروبگن!
📌 کاش بتونیم روی خودمون کار کنیم😢
#شهیدانه
|• @shahidaneh_zh •|
🕊 ﷽ 🕊
♡| آیت الله #بهجت (ره) |♡
✍🏼 خدا می داند که #غذا چه قدر در ایمان و کفر و اعمال خیرو شر انسان مدخلیت دارد!
🌺 علمای سابق که آن همه در علم و عمل موفق بودند و عمر با برکت داشتند و از انحراف فکری سالم بودند، در اثر خوردن غذای حلال و اجتناب از غذاهای شبهه ناک بوده است.
#کلام_بزرگان
#سخن_ناب
#شهیدانه
|• @shahidaneh_zh •|
🕊 ﷽ 🕊
♡| #شهید_مجید_قربانخانی |♡
تا پیش از سفرش به کربلا پسر خیلی شری بودهمیشه چاقو در جیبش بود خالکوبی هم داشت خیلی قلدر بود و همه کوچک تر ها باید حرفش را گوش میدادند . مجید کسی بود که زیر بار حرف زور نمی رفت بچه ای نبود که بترسدخیلی شجاع بود اگر می شنید کسی دعوا کرده هر دو طرف را زور می کرد آشتی کنند و گرنه با خود مجید طرف بودند
وقتی از سفر کربلا برگشت مادرم از او پرسید
چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟
مجید گفت: یک نگاه به گنبد حضرت ابوالفضل
و یک نگاه به گنبدامام حسین کردم وگفتم آدمم کنید
#شهیدانه
|• @shahidaneh_zh •|
🕊 ﷽ 🕊
♡| #شهید_محسن_حججی |♡
✤ ذوق می کرد که علی می تواند دستش را بگیرد به صندلی و بایستد. دلش می خواست زیاد بچه داشتیم، آن عقب ماشین شیطنت کنند و بزنند توی سر و کله هم. رویا پردازی می کرد: «علی بشین، زینب شیشه را بده بالا، حسین مگه با تو نیستم؟ فاطمه حواست به خواهرت باشه»
✤ راهی سفر مشهد بودیم. علی از در و دیوار قطار بالا می رفت. تازه می خواست راه بیفتد. هی خودش را می چسباند به در کوپه که باز کنید بروم بیرون. محسن کارش شده بود اینکه دست علی را بگیرد و از این سر واگن تاتی تاتی ببرد آن سر واگن و برگرداند.
✤ از توی کوپه صدایش را می شنیدم که قربان صدقه اش می رود: «پسر داریم، جیگر داریم. جیگر داریم، پسر داریم...» جلوی در کوپه که می رسید، می خندید: «زهرا بیا از ثمره عشقمون فیلم بگیر»
📚 سربلند، خاطرات شهید محسن حججی
#فرزند_آوری
#شهیدانه
|• @shahidaneh_zh •|