#شاعری_گمنام
آقا مهدی شعر می گفت ، مداحی می کرد. دلش نمی خواست شعرهایی که برای مداحی یا برای اهل بیت (ع) می سراید به نام خودش خوانده شود.
به او گفتم این اشعار زمینه خوبی برای چاپ یک کتاب اشعار آیینی می تواند باشد؛ اما آقا مهدی دلش میخواست شعری که برای اهلبیت (ع) می سراید درگمنامی باشد.
مهدی جانم می دانست همه اجرها در گمنامی است و دلش میخواست در شاعری هم گمنام باشد.
#لبخند_فراموش_نشه
به دانشجوها می گفت: لبخند، فراموش نشه ...
ساده ترین کاری که می توانید برای همسر و یا مادرتان انجام دهید همین است!
#مهدی_بی_قرار_رفتن_بود
نهم خرداد ماه 95 بود که مهدی وصیت نامه ی خودش را نوشت چون قرار بود مهدی 9 خرداد به سوریه اعزام شود، ولی سفرش کنسل شد. بعد از دو روز با مهدی تماس گرفتند که دوباره سفرت به عقب افتاده و احتمالا 13 خرداد به سوریه اعزام می شود. از نهم تا 13 خرداد که چهار روز بیشتر نبود در این مدت مهدی خیلی ناراحت بود اما وقتی مطمئن شد که قرار اعزامش حتمی است چهره اش نورانی تر شده بود. روز آخر دو تا پسرانش را روی پاهایش می نشاند و با آنها بازی می کرد، من داشتم مهدی را میدیدم و در دلم می گفتم نکند این آخرین باری باشد که مهدی را می بینم.
#قولی_که مهدی به دختر شهید داد
یک شب دختر سه ساله شهید ابراهیم عشریه را برده بود شهر بازی و کلی برایش عکس و فیلم گرفت.
وقتی به خانه برگشت، گفت: به معصومه کوچولو قول دادم این بار که رفتم هر طور شده بابا ابراهیمش را با خودم بیارم. بچه رنگی به صورت نداشت خیلی لاغر شده بود.
رفت جلوی قاب عکس شهید ایستاد و آه بلندی کشید.
دوباره گفت: هر وقت چشمم به سه دختر قد و نیم قد ابراهیم می افتد، نمی دانی چه حالی می شوم جگرم آتش می گیرد.
آستین های دستش را بالا زد همینطور که داشت به محاسنش دست می کشید، آرام گفت: خجالت می کشم تو صورت دخترها نگاه کنم.
#روحش_شاد
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از سالن مطالعه
خطبه ۴۲.mp3
4.99M
#شرح_نهجالبلاغه
شرح و تفسیر خطبه ۴۲ نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی
یکشنبه ۸ خرداد
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
بسم الله الرحمن الرحیم
#مادر_خوبےها_التماس_دعا
سلامی از عمق #وجود بفرست
بر مادر عشق و#سجود
🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ
🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ
🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ
🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ
🍃السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّة
🌷ُالسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ
🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّه
🌷🕊زیارتنامه ی شهدا🕊🌷
💠 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🌷〰🇮🇷〰🌷
#نثار_ارواح_طیبه#شهداء
#امام شهداء#اموات#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_196
🌷 #آیه_179_سوره_بقره
🌸 وَلَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَياَةٌ يَأُوْلِى الْأَلْباَبِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
🍀ترجمه:اى صاحبان خرد! براى شما در قصاص، حیات(زندگی) است. تا شاید شما تقوا پیشه كنید.
🌷 #قصاص: از ریشه قص به معنای پیگیری است. پیگیری قتل تا مجازات قاتل را قصاص گویند یعنی قاتل به سزای عمل خود برسد.
🌷 #حیاة:زندگی
🌷 #اولی_الألباب:صاحبان خرد، خردمندان
🔴 گویا آیه در مقام پاسخ به یک سرى ایرادهایى است كه به حكم #قصاص، به خصوص از سوى عده ای که ادعای روشنفکری می کنند مطرح مى شود. #قرآن مى فرماید: حكم قصاص براى جامعه انسانى تأمین كننده ى حیات و زندگى است. قصاص یك برخورد و انتقام شخصى نیست، بلكه تأمین كننده امنیّت اجتماعى است. در جامعه اى كه متجاوز قصاص نشود، #عدالت و #امنیّت از بین مى رود و آن جامعه گویا حیاتى ندارد . اسلام در كنار حكم قصاص، اجازه عفو و اخذ خونبها داده تا به مصلحت اقدام شود.از آنجا كه قانون قصاص، ضامن عدالت و امنیّت و رمز حیات جامعه است، در پایان آیه مى فرماید: «لعلّكم تتقون» یعنى اجراى این قانون، موجب خوددارى از بروز قتل هاى دیگر است.
🔹 پيام های آیه 179 سوره بقره🔹
✅ #اجراى_عدالت، تضمین كننده حیات جامعه است. «لكم فى القصاص حیاة»
✅ تعادل میان رأفت و خشونت، لازم است. خدایى كه رحمان و رحیم است، #قصاص را رمز حیات مى داند. «لكم فى القصاص حیاة»
✅ #تقوا و دورى از گناه، فلسفه احكام دین است. چه احكام عبادى و چه قضایى. «لعلّكم تتقون»
✅ #قصاص، سبب بازدارى مردم از تكرار قتل است. «لعلكم تتقون»
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🤚#سلامامامزمانم♥️
#سلام_فرمانده_جان🌸
هر صبح،
به شوق عهد دوباره با شما
چشمانمان را باز می کنیم
عهد می بندیم با شما،
هر روز که میگذرد،
عاشقانه تر از قبل
چشم به راهتان باشیم
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
ســــلام✋
#صبحتان_شهــ🌹ـدایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
گلی گم کرده ام میجویم او را...🌷
تصویری از سختی های عملیات تفحص پیکرهای مطهر شهدا
#جستجوگران_نور
#خاطرات_شهید
●۱۵ سالش بود کہ برادرم از آلمان یک دست لباس مارک دار آدیداس برایش فرستاد.
یک بار هم نپوشید
گفتم چرا؟
بی درنـگ جـواب داد:« من #تابلوی_استعمار نمی شوم»
#شهید_علی_اکبر_رکابساز
یادش با ذکر#صلوات
#دستم را از تابوت بیرون بگذارید!
🌷شهید "سید عبدالظریف تقوی" در وصیت نامه اش نوشت: دستم را از تابوت بیرون گذارید تا کوردلان بفهمند چیزی با خود نبرده ام.
شهید "سید عبدالظریف تقوی" از اهالی شهرستان بهبهان در وصیت نامه اش نوشته است: "وقاتلوهم حتی لاتکون فتنه و یکون الدین کله لله". ای انسانهایی که بعد از این قیام و خون ریزیها در خواب غفلت هستید و شیطان دست بر روی اعضای بدن شما گذاشته و چشمانتان را کور کرده. سعی کنید که در این دنیا خدا را ببینید تا در آخرت کور نباشید. تقوای الهی پیشه کنید و سعی کنید گوش به فرمان امام و پشتوانه محکمی برای ولایت فقیه باشید.
دستم را از تابوت بیرون بیاورید تا کوردلان بفهمند چیزی با خود نبرده ام و قالب یخی را روی قبرم گذاشته تا به جای مادرم بر روی قبرم آب شده و اشک بریزد.
#شهید_سیدعبدالظریف_تقوی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
.🔸🔹🔸🔹🔸🔹
ماجرای دیدار «حسین» و «منیژه» پس از ۱۸ سال
🔹۲۰ اسفندماه زادروز حسین لشگری از خلبانهای نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است که چند روز قبل از آغاز رسمی جنگ ایران و عراق اسیر شد و پس از ۱۸ سال اسارت در عراق به ایران بازگشت. او اولین ایرانی اسیرشده و آخرین اسیر آزادشده جنگ ایران و عراق است که در مجموع طولانیترین مدت اسارت را در بین تمام اسیران این جنگ تحمل کرده است.
🔹لشگری با شروع جنگ ایران و عراق پس از انجام ۱۲ مأموریت، سرانجام مجبور به ترک هواپیمایش که مورد اصابت موشک قرار گرفته بود، شد و در خاک عراق به اسارت درآمد.
🔹دولت عراق مدعی بود هواپیمای وی ۱۹ شهریور ۵۹ و قبل از حمله عراق به خاک ایران ساقط شده است؛ برای همین او را به عنوان سند برجسته ای که نشانگر آغاز جنگ توسط ایران بود حتی پس از قطعنامه نگه داشتند.
🔹از آغاز جنگ تا زمستان ۱۳۵۹ در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت ۸ سال با حدود ۶۰ نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد. پس از پذیرش قطعنامه، لشگری را از سایر دوستانش جدا کردند و قسمت دوم دوران اسارتش ۱۰ سال طول کشید.
🔹در طی سالهای اسارت، همسرش منیژه لشگری به همراه تنها پسرش (علی) که در زمان رفتن پدرش چندماهه بود، چشمانتظار او بودند. منیژه لشگری در کتاب خاطراتش درباره آن روزهای سخت مینویسد: «بعد از قبول قطعنامه در سال ۱۳۶۷، زمزمه آمدن اسیران همه جا پیچید. خانواده روادگر همسایه طبقه اول ما بودند. آقای روادگر اسیر بود. او از طرف صلیب سرخ ثبت نام شده بود و به همسر و بچههایش نامه مینوشت.
تابستان سال ۱۳۶۹ تابستان گرمی بود. از نیروی هوایی آمدند و ساختمان، ورودی ها، درها و پنجره ها را رنگ زدند. در و دیوار ساختمان پر شده بود از پلاکاردهای خوشآمدگویی. آقای روادگر آمد اما حسین نه! رفتم منزلشان تا از او بپرسم آیا حسین را دیده است؟ اما احساس کردم با من راحت نیست و موقع صحبتکردن سرش را پایین میاندازد. گفت: نه خانم لشگری! آقای لشگری جزء اسیران مخفی بود. ما از اونها جدا بودیم، ایشون رو ندیدم.»
🔹منیژه اما همچنان چشم انتظار است: «خلبانها آخرین گروه اسرا بودند که آزاد شدند و من همچنان منتظر. هر روز جلوی یک ساختمان گوسفند میکشتند و هلهله و چراغانی و یک اسیر میآمد، اما حسین نیامد! به نیروی هوایی رفتم. گفتند «آقای لشگری جزء اسرای خلبان مخفی است. او را به خاطر تاریخ جنگ نگه داشتهاند. اعلام نمیکنند زنده است. اما اطلاع داریم حسین لشگری زنده است». نیروی هوایی صریح گفت که فعلا منتظر حسین نباشم.
🔹چندماه بعد از آزادی کامل اسرا، حدود پنجاه شصت اسیر مخفی هم آمدند اما حسین نیامد. طاقتم طاق شد. راه افتادم به منزل آزادههای خلبان. بیشترشان میگفتند وقتی قطعنامه قبول شد، حسین مدتی کنار ما بود و بعد منتقل شد. نمیدانیم او را کجا بردند.»
🔹منیژه اما همچنان دلش پرامید است: «پسرم از این همه رفتوآمدم به منزل آزادهها و شنیدن جوابهای مشابه خسته شده بود. یک روز گفت «مامان، بسه دیگه! خودت میفهمی رفتارهات کاملاً عصبی و غیرارادی شده؟»
علی راست میگفت؛ طوری شده بود که کاری نداشتم آیا این آزاده خلبان بوده، جزء نیروی هوایی بوده یا نه؛ حتی منزل آزادههایی که جزء نیروی دریایی و زمینی ارتش هم بودند رفتم و سراغ حسین را گرفتم. میخواستم بدانم آخرین نفری که او را دیده کجا و کِی بوده و حسین چه شرایطی داشته؟ وقتی یک نفر یک کلمه میگفت که «او را دیدهام»، امیدوار و خوشحال میشدم. وقتی دیگری هیچ نشانی از حسین نداشت، ناامید مطلق میشدم. غذا نمیخوردم. شبها یک ساعت هم خوابم نمیبرد. منتظر بودم صبح بشود. همه یک جواب می دادند: حسین لشگری را به خاطر تاریخ شروع جنگ نگه داشتهاند.»
🔹منیژه لشگری روزهایش را دراضطراب و بیخبری طی میکند تا اینکه خردادماه سال ۱۳۷۴ با او تماسی از نیروی هوایی میگیرند و میگویند که حسین لشگری اجازه نامه نوشتن پیدا کرده است. اولین نامه به دست منیژه میرسد که در آن نوشته شده بود: «من زندهام ... نمیدانم شما کجا هستید ... از هیچ چیز خبری ندارم ... نمیدانم به چه آدرسی باید نامه بنویسم؛ به خاطر همین نامه را به آدرس نیروی هوایی مینویسم ... منیژه جان، هر جا هستی از وضع خودت و بچه برایم بنویس ... تا امروز امکانش نبود این را به تو بگویم. الان که این امکان را دارم برایت مینویسم. وضع من اصلاً معلوم نیست و تو مختاری ازدواج کنی.»
🔹منیژه و حسین، سه سال برای هم فقط نامه مینویسند. صبح فرودین ۱۳۷۷ تلفن خانه منیژه زنگ میخورد: «مژده بده خانم لشگری! حسین آزاد شد.»
در عرض چند ساعت، خانه منیژه پر از جمعیت اقوام، خبرنگارها و عکاسها میشود تا آنان اولین تماس تلفنی خود را برقرار کنند.
🔹فردای آن روز همه به فرودگاه میروند و لحظه دیدار بالاخره میرسد: «حسین نزدیک شد؛
خیلی نزدیک. همه فامیل و دوست و آشنا دور او ریخته بودند و ماچش میکردند. یکی آویزانش میشد، یکی دستش را میگرفت، یکی به پایش افتاده بود. کاملاً احساس میکردم که حسین از بالای سر همه آنها دنبال کسی میگردد. فقط به او خیره شده بودم. صدایی بلند گفت: لطفاً برید کنار! اجازه بدید همسرش اون رو ببینه! دریای جمعیت کنار رفتند و برای من راه باز کردند. خبرنگارها با دوربینهایشان دویدند. روبهروی هم قرار گرفتیم. دست مرا گرفت و گفت: حالت چطوره؟ گفتم: خوبم! پیشانیام را بوسید و یکدفعه سیل جمعیت من و حسین را از هم جدا کرد. در همین دقایق، خبرنگارها چند بار دورم جمع شدند؛ تلق تلق عکس میانداختند. پرسیدند: خانم لشگری، در این لحظه احساستون چیه؟ جوابی ندادم؛ فقط سکوت کردم. چقدر این سؤال برایم رنجآور بود. خسته شده بودم. سرگیجه و سردرد داشتم. به این نوع شلوغیها عادت نداشتم.
سالهای سال زندگی ساکت و خلوتی داشتم. ما سه نفر انگار در یک تصادف شدید ضربه سختی خورده باشیم و بعد از هجده سال از کُما بیرون آمده باشیم. فقط احتیاج داشتیم ساعتها بنشینیم و به یکدیگر نگاه کنیم؛ ببینیم از لحاظ ظاهری چه تغییری کردهایم تا یخمان آب شود و بعد تازه بتوانیم با هم صحبت کنیم. تعجب میکردم در آن جماعت انبوه هیچکس این را نمیفهمید ...»
فصل جدیدی از زندگی حسین و منیژه آغاز شد؛ این بار با رنگ و بویی دیگر.
اما زندگی مشترک مجدد آنها ۱۱ سال بیشتر طول نکشید. سرلشکر حسین لشگری بامداد دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸ در بیمارستان لاله تهران درگذشت و منیژه لشگری هم ۵ بهمن ۱۳۹۸ بر اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت.
به راستی که برخی ها چه رنج های جانفرسایی که برای این آب و خاک نکشیده اند....!!!!🌹🌹🌹
🌹روح شان شادویادشان گرامی با ذکر#صلوات🌹
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#سیره_شهداء
#یک_ترمز
مهمان داشتیم .یکی از اقوام بود . محمد می خواست با ماشین کمیته از خانه بیرون برود .به او گفتم : - شما که دارید میروید . سر راهتون ایشون رو هم برسونید - سوارش می کنم ولی هر جا توقف کردم باید پیاده بشه حتی حاضر نشد برای آن شخص ترمز کند . این قدر به مراقبت از اموال بیت المال حساس بود *
پستچی نامه ای از جبهه آورد . نامه محمد بود . با اشتیاق آن را بو کردم و بوسیدم و بعد بازش کردم . تاریخش یک روز بعد از فتح خرمشهر بود : - همسر عزیزم از تو ممنونم که مشوق اصلی ام در این راه بودی . قطعا در ثواب این جهاد شریک هستی . دیشب مرحله نهایی عملیات فتح خرمشهر انجام گرفت و این شهر عزیز به میهن بازگشت . نمی دانی چه غوغایی بود . انگار خود صاحب الزمان (عج) فرماندهی عملیات را بر عهده گرفته بود ... *
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#کتاب_با_بابا
براساس خاطراتی از
#سردار_شهید_حاج_محمد_طاهری
و فرزندش#مصطفی
#قسمت_پانزدهم
#احمد
یکی از کساني که در محضر پیامبر(ص) ایشان را مشاهده کردم احمد خدامي بود. او در کنار شهدا و هم مقام با آنها نشسته و سخنان پیامبر(ص) را گوش می کرد. اما احمد
شهید نشده بود! او از دوستان دوران نوجوانی و جواني من بود. او مانند من کوچک بود که جنگ تمام شد، ولي تا توانست در راه شهدا قدم برداشت. یادم هست به مرحوم آیت الله واله و شهید عاصمي(سردار بزرگ تخریب) و دیگر سرداران و شهداي کاشمر خيلي ارادت داشت. احمد یک مربي فرهنگي بود و در راستاي آشنايي نسل جدید با افکار امام و شهدا قدم بر می داشت. او در مسجد و دانشگاه و هرجا مي توانست فعالیت فرهنگی می کرد. او مهندسي متالوژي مي خواند اما خودش را وقف هدایت نسل جوان کرد. احمد اخلاص عجيبي داشت. در تمامی کارهایش رضایت خدا را در نظر می گرفت. مثلا یک بار صبح زود باهم به کوه رفتیم. در مسیر بودیم که متوجه شدیم به خاطر زلزله، قسمتي از کوه ریزش کرده و سنگهاي بزرگ در
طرف دیگر جاده آسفالته ريخته. با اینکه مسیر ما باز بود اما احمد نگه داشت و پیاده شدیم. او گفت: ماشينهايي که از این مسیر عبور مي کنند متوجه ریزش کوه نیستند و خدای نکرده با این سنگ ها برخورد می کنند. ما هم با سختي این سنگ ها را جابجا نمودیم. بعد هم خدا را شکر و حرکت کردیم. احمد در سنین جواني مبتلا به سرطان شد و سختيهاي بسياري کشید. او خواب شهید عاصمي را دیدکه به او گفت: قبل از سی سالگی از دنیا رفته و مهمان ما خواهی شد. سرانجام هم از دنیا رفت. اما برایم عجیب بود که او را هم رتبه شهدا و در حضور
پیامبر(ص) میدیدم! ما از محضر پیامبر(ص) خارج شدیم، بهشت رضوان، مقامي مي خواست که در خور من نبود. اما من از خود بي خود شده و مست آن دیدار بودم.
بار دیگر پدر مي خواست به سراغ اهل دنیا برود. پدر گفت: «برخي از مردم، حاجاتي از خدا دارند که ما شهدا را واسطه قرار مي دهند. ما وظیفه خود
می دانیم که به اذن الهي از مشکلات برخي از آنها گره گشایی کنیم.» پدر خداحافظي کرد و رفت. من ایستاده بودم و از آنچه ميديدم لذت مي بردم. واقعا نمي توانم آنچه میدیدم را توصیف کنم. کلمات و جملات، توانايي وصف آن همه زیبایی و شکوه را ندارد. بيدلیل نیست که می گویند: بهشت ديدني و چشيدني است، گفتني و شنیدنی نیست. وقتي پدر رفت، دیدم در کنار من یک درخت زیبا در کنار نهر آبي زلال قرار دارد. به آن درخت نزدیک شدم. سیب قرمز و زرد و سبز و همچنینانواع گلابي داشت. لابلاي این میوه ها، گلهاي یاس سفید این درخت را پوشانده بود. من از عطر سیب و گلابي و گلهاي ياس و صداي آب، بوي ذکر خدا را حس می کردم و سرمست ميشدم. اولین بار بود که من سیب سبز میدیدم! چند سال بعد، در یک میوه فروشي سیب سبز دیدم و سؤال کردم اینها چه فرقي با سيب هاي دیگر دارد؟ گفت: سیب ترش است و مشتري خودش را دارد.من در انجا محو زيبايي درختان و بوي عطر گلها و ذکر تسبیحي بودم که از حرکت آب درک می کردم. آنجا حدیث پیامبر(ص) که فرمودند:
مردم خوابند، وقتي ميميرند بیدار مي شوند» برایم معنا شد.(بحارالانوار ج۵۵ ص ۱۲) و هرکسي آنچه من دیده بودم را میدید، هرلحظه مشتاق رها شدن از بند دنیا و رسیدن به آن درجات بود. در آنجا افراد مختلف را میدیدم و با یک نگاه از باطن اعمال آنها مطلع مي شدم. مثلا در آنجا کسي را دیدمکه با خود حديث نفس داشت و با زبان بي زباني مي گفت: اي کاش در دنیا به جاي این همه دعا براي گشایش اقتصادي، از خدا رشد معنوي مي خواستم تا جایگاه بهتري نصیبم مي شد. اي كاش هر زمان نمازم قضا مي شد بلافاصله به جا می آوردم. اي كاش مانند مقربين، سحرها را بیدار بودم و لذت مناجات با خدا را بیشتر حس می کردم. اي كاش بین الطلوعین نمي خوابیدم تا بركات و روزي بيشتري نصيبم ميشد و جایگاهی بسیار بالاتر را به دستمی آوردم. اي کاش در امتحان خدا که در طول زندگی برایم پیش آمده بود اینقدر ناله و بي تابي نمي کردم، من با صبر در مقابل سختيها، مقامات بسياري را مي توانستم کسب کنم. اي كاش آن زماني که قدرت انجام گناه داشتم گناه نمی کردم. به راستي اگر به دستورات خدا گوش می کردم به مقامات بسیار بالاتري دست مي يافتم. يكي از حقایقی که برایم آشکار شد در مورد نفس انسان بود. انسان هر قدمي بردارد یک گام خود را به مرگ نزدیک کرده و باید براي سرايآخرت تلاش کند. اما لذت هاي دنيا مانع این امر می شود. اما باید بدانیم تمام لذات دنیا با سختيها و مشکلات آمیخته شده. در مورد حقیقت لذت باید گفت: همه مردم لذت هاي جسمي و دنیايي را درک مي کنند، اما درک لذات معنوي کار هرکسی نیست. اگر کسي لذات معنوي را درک کند دیگر آن را با لذتهاي زودگذر دنياي عوض نخواهد کرد. این را در زندگي بزرگان دیده ایم که حاضر نیستند لذت نماز شب را با هیچ چیزی عوض کنند.یکی دیگر از مواردي که بنده متوجه شدم در مورد حضور در جمع مسلمین و جماعت بود. اسلام دیني است که بیش از فردي بودن به حضور در اجتماع توصیه می کند. من آنجا حديث يدالله مع الجماعه را به خوبی درک کردم. به طور مثال اگر یک گروه به دیدار یک مسئول بروند و تقاضايي داشته باشند خیلی زودتر نتیجه می گیرند تا اینکه تک تک به سراغ او بروند. براي همین است که حضور در نماز جماعت این قدر تاکید شده و براي بسياري از عبادات صفت جمع به کاربرده شده. افرادي که در دنیا در میان اجتماع مسلمین حضور داشته و در راه حل مشکلات مردم تلاش مي کردند نسبت به کساني که گوشه نشيني داشته و مشغول عبادت بودند مقام بسیار بالاتري داشتند از دیگر مواردي که درک نمودم موضوع شیطان بود. شیطان در دنیا در کنار ما هست و ما را وسوسه می کند، اما فراموش نکنیم خالق ما و شیطان، يكي است. يعني خداي ما مي تواند جلوي نفوذ شیطان را بگیرد. براي همين راهکارهايي به ماارائه داده. هرگاه دستورات خدا را انجام ندهیم و مرتکب گناه شویم راه نفوذ شیطان را به سوي خودمان باز کرده ایم. حتي اصرار بر گناهان صغيره شیطان را به ما نزدیک می کند. برعکس وقتي انسان گناه آماده اي را ترک کند یکباره با دریای رحمت الهي مواجه مي شود و در معنویات بسیار رشد می کند. مانند مرحوم ابن سیرین و شیخ رجبعلی خیاط و... اما یکی از مواردي که در دوري شیطان از ما تأثیر دارد توجه ویژه به نماز است. اینکه از دقایقی قبل از نمازبه فکر باشیم و مقدمات را به خوبي انجام دهیم. با لباس پاکیزه و انجام مستحبات وارد نماز شویم، در کسب معنویات و دوري از شیطان بسیار تاثیر دارد..
⬅️ #ادامه_دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
📲نماهنگ ایران مدیون لطف توئه
👌انتشار برای اولین بار
کار مشترک کانون فرهنگی رسالت قم و اداره کل تبلیغات اسلامی استان البرز
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷