eitaa logo
امام زادگان عشق
95 دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
328 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خود را مسافـر آسمان ڪردند ! تا گذرگاه بودن دنیا را اثبات ڪنند ... سلام✋ ‍🌹دایی ‌🔻... 👇 🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی 143.mp3
11.46M
۱۴۳ مبداء : مَـــن مقصد : خُــــدا (کمال مطلق) • بهترین مسیر حرکت از مَــن تا خُـــدا کدام مسیر است؟ • بهترین مرکب برای حرکت در این مسیر کدام است؟ • جواب این سؤالها را در کدام مکتب باید پیدا کنم؟ 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
KayhanNews75979710412148504933100.pdf
10.65M
تمام صفحات امروز شنبه‌ یکم اردیبهشت ۱۴۰۳
1910906627_-1471375178.mp3
3.2M
👈 از کتاب 📚 🔊 «قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» ⏳ مدت: ۶ دقیقه ۳۹ ثانیه 💾 حجم: ۲ مگابایت ✅اولین مستند داستانی گام دوم انقلاب 🎙گویندگان: 🔸 علیرضا سمیع زاده 🔹 سید علی حسینی زاده 💻میکس و مسترینگ: 🔸حسین سنچولی‌ 📝به قلم: روح الله ولی ابرقوئی ناشر: انتشارات شهید کاظمی 4⃣4⃣ ‌🔻... 👇 🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت هشتاد و سه 📝روز مـــــادر♡ 🍃پسرم در شهر کاشان درس می خواند و برای اینکه تحویل سال کنار خانواده باشد به روستا آمد آن روز به محض اینکه وارد منزل شد ساک دستی اش را زمین گذاشت، او را در آغوش کشیدم و سیربوسیدمش بعد شتابان با چشمانی خیس به آشپزخانه رفتم تا چایی بیاورم، 🌷محمّد با برادرانش گرم گفت وگو شد، از صدای خنده هایش جان می گرفتم، کمی بعد با قوری چای برگشتم، محمّد استکان هارا آورد و کنارم نشست  پرسید: امروز چه روزیست؟ گفتم: روز بازگشت عزیزم. خندید و گفت: امروز میلاد حضرت  زهرا(س) ست و این روز را« » نامگذاری شده است، هدیّه ای برایتان تهیّه کرده ام، امیدوارم از سلیقه ام خوشت بیاید. 🍃 وقتی هدیّۀ روزنامه پیچ شده را باز کردم یک قواره مشکی را مشاهده کردم، چیزی که احتیاجم بود و خیلی به دردم میخورد، با خوشحالی کردم روزها گذشت و تعطیلات نوروز هم به پایان رسید و محمّد کوله بار سفرش را بست و به کاشان رفت. 🌷 دوستی داشتم به نام محترم خانم که در شهر زندگی می کرد و خیّاط سفارش هایم بود   پس از چند وقت فرصت فراهم شد و برای انجام کار مهمّی به شهر رفتم، پارچه را هم در کیفم گذاشتم و پس از اتمام کارم به سراغ خیّاطباشی رفتم، پس از اندازه گیری به روستا برگشتم، 🍃مدّتی گذشت چادرم را تحویل گرفتم نزدیک ماه محرّم بود و با خودم می گفتم: چادر مشکی ام را روز اوّل ماه محرّم و در عزای  پسر فاطمه(س)افتتاح خواهم کرد محمّدم با تولّدی سخت روز پنجشنبه ۵خرداد۱۳۶۵ یعنی پنج روز مانده به سیّدالشهدا(ع)  به دنیا آمد و چرخ روزگار چرخیدو سه روز مانده به ماه خبر شهادت محمّد را برایم آوردند و سیاه پوشم کرد، 🌷 هیچ وقت تصوّرش را هم نمی کردم که روز مادرفرزندی ؛ مادرش رااین گونه سیاه پوش کند... ادامه دارد.... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 📚 و حکایات های کوتاه(۸) ⏰ یک ساعت کار 🚶‍♂مردی، دیر وقت، خسته 🥴 و عصبانی🥵، از سر کار به خانه بازگشت. دم در 🚪پسر پنج ساله‌اش 🧍‍♂را دید که در انتظار او بود. بابا! یک سوال از شما بپرسم؟ بله حتما. چه سوالی؟ بابا، شما برای هر ساعت کار، چقدر پول 💵 می‌گیرید؟ 😡مرد با عصبانیت پاسخ داد: «این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سوالی می‌کنی؟» فقط می‌خواهم بدانم، بگویید برای هر ساعت کار، چقدر پول می‌گیرید؟ اگر باید بدانی خوب می‌گویم، ۲۰ دلار💷. پسر کوچک در حالی که سرش پایین بود، آه کشید🤷‍♂. سپس به مرد نگاه کرد و گفت: «می‌شود لطفاً ۱۰ دلار به من قرض بدهید؟» مرد بیشتر عصبانی شد😡 و گفت: «اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال، فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب‌بازی مزخرف از من بگیری، سریع به اتاقت برو، فکر کن و ببین که چرا این‌قدر خودخواه هستی! من هر روز، سخت کار می‌کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه‌ای وقت ندارم.» پسر کوچک، 🚶‍♂آرام به اتاقش رفت و در را بست🚪. 🤦‍♂مرد نشست و باز هم عصبانی‌تر شد: «چطور به خودش اجازه می‌دهد برای گرفتن پول از من چنین سوالی بپرسد؟» بعد از حدود یک ساعت⏱ مرد آرام‌تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعاً چیزی بوده که او برای خریدش به ۱۰ دلار نیاز داشته است. به خصوص این‌که خیلی کم پیش می‌آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد. خواب هستی پسرم؟ نه پدر، بیدارم. فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده‌ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی‌هایم را سر تو خالی کردم، بیا، این ۱۰ دلاری که خواسته بودی. پسر کوچولو نشست، خندید و فریاد زد: «متشکرم بابا» بعد دستش را زیر بالشش برد و چند اسکناس مچاله شده درآورد. مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته است، دوباره عصبانی😠 شد و غرولند کنان گفت: « با اینکه خودت پول داشتی، چرا باز هم پول خواستی؟» 🤷‍♂ پسر کوچولو پاسخ داد: «برای این‌که پولم کافی نبود، ولی الان هست، حالا من ۲۰ دلار دارم💰💵. می‌توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید👨‍🔧؟ ❤️دوست دارم با شما شام 🍜بخورم» 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید این بدبخت فلک زده بعداز دو روز از کما خارج شده . چی میگه آنوقت یک عده مزدور بی هویت داخلی با همراهی یک عده غربزده میگن ۹۹ درصد از پهپادها و موشک ها رو در آسمان رهگیری ومنهدم کردند. https://eitaa.com/iran_kanon_basirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا