سلام 🖐
امیدوارم که تو این شبا ما رو هم از دعای خیرتون فراموش نکنید.
در این سری از #کرونا_کتاب با کتاب🔷 خاطرات سفیر🔷 در خدمتتون هستیم و امیدواریم لذت ببرید از خوندن این کتاب قشنگ👌
🔶 معرفی کتاب
کتاب «خاطرات سفیر» خاطرات خانم نیلوفر شادمهری و شامل بیان چالشهایی است که یک بانوی مسلمان به عنوان دانشجوی ممتاز ایرانی در فرانسه با آن مواجه شده است.
✅رهبر معظم انقلاب در جریان یکی از دیدارها گفتند: کتاب خاطرات سفیر را توصیه کنید که خانمهایتان بخوانند.
📒قیمت پشت جلد این کتاب: ۲۵۰۰۰ تومان می باشد
که در موج دوم #کرونا_کتاب شما می توانید، این کتاب را با قیمت ۲۲۰۰۰ تومان در بسته ی بهداشتی، و با ارسال رایگان دریافت نمایید.
فقط کافیه با شماره ۰۹۱۰۰۱۱۷۶۶۸ تماس بگیرید.
#خاطرات_سفیر
💢#کرونا_کتاب
🔹@ketab_1399
تلاوت مصحف شریف هدیه به حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف . ارواح طیبه شهداء بویژه سرداران جبهه مقاومت.امام شهداء و اموات
🙌 سجده در آیات سجده
در قرآن کریم پانزده آیه وجود دارد که به آنها آیات سجده میگویند. کسی که قرآن میخواند هنگامی که هر کدام از آنها را بخواند و یا از کسی بشنود سزاوار است بعد از تمام شدن آیه سجده کند.
🕌 آیات سجده
۱ - سجدههای واجب قرآن
۲ - سجدههای مستحب قرآن
💫💫آیات سجده
چهار آیه از این آیات پانزده گانه، سجده واجبدارد که آنها را «عزائم» (جمع «عزیمت» در لغت به معنی عزم و اراده است. سورههایی که سجده واجب دارد هنگام خواندن یا شنیدن آیه سجده باید قصد و اراده سجده کرد. مناسبت اینکه چنین سورههایی را «عزائم» نامیدهاند، این است که خداوند سجده آنها را عزم یعنی حکم الزامی فرموده است.) نامیدهاند. هنگام خواندن یا شنیدن این آیات، سجده نمودن واجب است. در یازده مورد بقیه سجده کردن مستحب است و به آن سجده مستحبی یا «سجده مندوبه» نیز میگویند.
🔰 سجدههای واجب قرآن
۱. سوره سجده، آیه ۱۵.
۲. سوره فصلت، آیه ۳۷.
۳. سوره نجم، آیه آخر.
۴. سوره علق، آیه آخر.
← سجدههای مستحب قرآن
۱. سوره اعراف، آیه آخر.
۲. سوره رعد، آیه ۱۵.
۳. سوره نحل، آیه ۵۰.
۴. سوره اسراء، آیه ۱۰۹.
۵. سوره مریم، آیه ۵۸.
۶. سوره حج، آیه ۱۸.
۷. سوره حج، آیه ۷۷.
۸. سوره فرقان، آیه ۶۰.
۹. سوره نمل، آیه ۲۶.
۱۰. سوره ص، آیه ۲۴.
۱۱. سوره انشقاق، آیه ۲۱.
🔸🔸انجام سجده هنگام تلاوت آیه فوق واجب نیست.🔸🔸🔸
تفسیر سوره برائت،ج14.mp3
14.38M
🎙سلسله جلسات «تفسیر سوره برائت»
📅 جلسه چهاردهم
🕌 جلسات مجازی / ماه مبارک رمضان
جزء ۲۴.mp3
3.94M
💠تلاوت تحدیر (تندخوانی)💠
#جزء_24#قرآن_کریم
هدیهبهامالمؤمنینحضرتخدیجه کبری سلام الله علیها و امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
🔻خانم مولاوردی و ترویج همجنسگرایی اش را همه دیدید
مانند همیشه، حرکت خاصی از مدعیان حوزوی به چشممان نیامد. شاید هم فضای مجازی را جدی نگرفته اند.
💢در این میان، یک #شیرزن_انقلابی نسبت به ترویج علنی فساد توسط معاونت سابق امورزنان آقای روحانی، اعتراض کرد. وی شب گذشته را در مقابل ساختمان قوه قضائیه احیاگرفت و هنوز هم این مکان را ترک نکرده است...
غیرت کدام مرد انقلابی قبول میکند که #دختر_شهیدی، شبانه روزش را در کنار خیابان به تحصن بگذراند و او در خنکای کولر، لمیده باشد به توهّم اجر روزه داری؛
ترویج فساد چطور باید اتفاق بیافتد که بعضیها تکانی بخورند❓
⛔️برادران و خواهران انقلابی یادتان باشد که اگر دیربجنبید، روزی میرسد که در درون خانه خود درگیر مسائلی خواهید شد که امثال مولاوردی دنبال میکند.
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
سلام
طاعات قبول
شرح آیهای برگزیده از جزئ ۲۴ قرآن کریم
در محضر استاد غلامعلی 👇
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺
🇮🇷قسمت شصت و پنجم🇮🇷
✒برو دایسون
یکی از بچه ها موقع خوردن نهار رسما من رو خطاب قرار داد:
- واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه!
همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم. واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم.
سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن.
تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد.
چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن
- چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست ...
گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ...
حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ...
- حتی اگر در حال مرگ هم باشم اصلا به شما مربوط نیست!
و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود.
◀️ ادامه دارد...
با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بیتوهرگز"
قسمتهای قبلی در:
https://eitaa.com/joinchat/2915303469C5da3ae3754
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺
🇮🇷قسمت شصت و ششم🇮🇷
✒با پدرم حرف بزن
پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حال خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد.
- چرا دست از سرم برنمی داری؟ برو پی کارت ...
- در رو باز کن زینب ... من پشت در خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه.
- دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان!
یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم.
- دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟
اشک می ریختم و سرش داد می زدم ...
- واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟
پریدم توی حرفش ...
- باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم!
چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود!
- توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟
آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم ...
- باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم.
- پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو ...
و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم ...
◀️ ادامه دارد...
با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بیتوهرگز"
قسمتهای قبلی در:
https://eitaa.com/joinchat/2915303469C5da3ae3754
🔸یک اربعین باهم خواندیم
🌺 دعای فرج امام زمان ارواحنا فداه....
🌷به نیابت از امام و شهداء و اموات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔸شب چهلم
🔶 شروع از ۱۵ شعبان المعظم تا ۲۴ ماه مبارک رمضان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
تفسیر سوره برائت،ج15.mp3
15.71M
🎙سلسله جلسات «تفسیر سوره برائت»
📅 جلسه پانزدهم
🕌 جلسات مجازی / ماه مبارک رمضان
1_344900289.mp3
4.01M
💠تلاوت تحدیر (تندخوانی)💠
#جزء_25#قرآن_کریم
هدیهبهامالمؤمنینحضرتخدیجه کبری سلام الله علیها و امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺
🇮🇷قسمت شصت و هفتم🇮🇷
✒۴۶تماس بی پاسخ
نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم ...
از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم ... بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون ...
با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد ...
پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم ... انگار نصف جونم پریده بود ...
در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... دایسون پشت در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام ...
- با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری ...
این رو گفت و بی معطلی رفت ...
خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرف غذا بود ... با یه کاغذ ... روش نوشته بود ...
- از یه رستوران اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری ...
نشستم روی مبل ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
◀️ ادامه دارد...
با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بیتوهرگز"
قسمتهای قبلی در:
https://eitaa.com/joinchat/2915303469C5da3ae3754
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بمناسبت روز ملی جمعیت.
16.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام
توزیع بستههای حمایتی قرارگاه فرهنگی اجتماعی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/پایگاههای عقیله و شهید قلیزاده
۲۵ رمضان المبارک بعد از افطار
۱۳۹۹/۲/۳۰
جزء ۲۶.mp3
3.98M
💠تلاوت تحدیر (تندخوانی)💠
#جزء_26#قرآن_کریم
هدیهبهامالمؤمنینحضرتخدیجه کبری سلام الله علیها و امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺
🇮🇷قسمت شصت و هشتم🇮🇷
✒احساساتت را نشان بده
برگشتم بیمارستان ... باهام سرسنگین بود ... غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار ... حرف دیگه ای نمی زد ...
هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید ... اولین چیزی که می پرسید این بود ...
- با هم دعواتون شده؟ ... با هم قهر کردید؟
تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم ... چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد ... و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست.
- واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه!
- از شخصی مثل شما هم بعیده ... در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه ...
- من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم!
- پس چطور انتظار دارید ... من احساس شما رو قبول کنم؟... منم احساس شما رو نمی بینم ...
آسانسور ایستاد ... این رو گفتم و رفتم بیرون.
تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود ...
چنان بهم ریخته و عصبانی ... که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه ...
سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد ... تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد ...
گوشیم زنگ زد ... دکتر دایسون بود ...
- دکتر حسینی ... همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم... بیاید توی حیاط بیمارستان ...
رفتم توی حیاط ... خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد ... بعد از سه روز ... بدون هیچ مقدمه ای ...
- چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ ... من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ ... حتی اون شب ... ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد ... که فقط بهتون غذا بدم ... حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من ... و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟
◀️ ادامه دارد...
با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بیتوهرگز"
قسمتهای قبلی در:
https://eitaa.com/joinchat/2915303469C5da3ae3754
شهادت پاسدار اسلام محمد مهدی خادم الشریعة
1361/02/31محمد مهدی خادم الشریعه در سال 1377 در شهرستان ﺳﺮﺧﺲ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ.در دوران ﻗﺒﻞ از انقلاب،تحول فکری و اعتقادی وی شروع شد و گرایشهای ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻗﻮى پیدا ﻛـﺮد. محمد مهدی در تظاهرات پیشاپیش صفوف ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻰ ﻛﺮد و ﻓﻴﻠﻢ و ﻋﻜﺲ ﺗﻬﻴﻪ ﻣﻰ ﻛﺮد.در جلسات درس دﻛﺘﺮ ﺷﺮﻳﻌﺘﻰ در دانشگاه و آیت الله خامنه ای در ﻣﺴﺠﺪ ﻛﺮاﻣﺖ ﺷﺮﻛﺖ داشت .وی اﻏﻠﺐ اوقات فراغت خود را ﺻـﺮف مطالعه می کرد و ﻋﻼﻗﻪ زیادی ﺑـﻪ ﺧﻠﺒﺎﻧﻰ داﺷﺖ و درسال1360، ﺑﻪ ﻣﺮﻛﺰآموزش و فنون ﺧﻠﺒﺎﻧﻰ رﻓﺖ و دورهﻫﺎﻳﻰ را گذراند و تحولات ﺑﻌﺪ ازانقلاب، وى را جذب سپاه و ﺟﺒﻬﻪ ﻛﺮد .محمد مهدی در 4 /11/ 1358 ﺑﻪ ﺳﭙﺎه سپاه پاسداران انقلاب اﺳﻼﻣﻰ ﭘﻴﻮﺳﺖ و دوره های آموزشی لازم را گذراند. و به سمتهای رﺋﻴﺲ دفترمدیریت داﺧﻠﻰ و فرمانده ستاد ﻣﻨﻄﻘﻪ 4 مشهد منصوب شد، ﻟﻴﻜﻦ ﻧﺘﻮاﻧـﺴﺖ ﻣﺎﻧﺪن در ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ را ﺗحمل ﻛﻨﺪ و اواﻳﻞ ﻣﻬﺮ ﻣﺎه سال 1360 ﺑﻪ خوزستان رﻓﺖ و در ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻬﺎ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮد، از ﺟﻤﻠﻪ عملیات طرق القدس ﻛﻪ ﺑﺮاى آزادﺳـﺎزى بستان انجام گرفت.وى از دى ماه سال 1360 به فرماندهی ﺗﻴﭗ 21 امام رضا(ع) منسوب شد.
در ﻳﻜﻰ از ﺷﺪﻳﺪﺗﺮﻳﻦ نبردهای ایران و عراق، در ﺟﺒﻬﻪ ﺗﻨﮕـﻪ ﭼﺰّاﺑـﻪ ﺷﺮﻛﺖ داشت.ﺑﺎ ﺷﺮوع عملیات بیت المقدس، او ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه ﺗﻴﭗ 21 امام رضا(ع) ابتدا ﺑـﻪ ﺟﺒﻬـﻪ ﻃـﺮاح ودر مراحل بعدی ﺑﻪ جبهه خونین شهررفت. ﻳﻜﻰ از دوستان ﺷـﻬﻴﺪ می گوید: ... ﺑﻌﺪ از عملیات در ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﻣﺠﺮوح بودم مرا ﺑﺎ ﻫﻠﻴﻜﻮﭘﺘﺮ ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ می بردند. داﺧـﻞ ﻫﻠﻴﻜـﻮﭘﺘﺮ ﻋﺪه اى ﺷﻬﻴﺪ و مجروح دﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﻮد.
ناخودآگاه خودم را ﺑﻪ ﻃﺮف ﻳﻜﻰ از ﺗﺎﺑﻮﺗﻬﺎ ﻛﺸﺎﻧﺪم و روى جنازه را کنار زدم، ناگهان خودم را ﺑﺎ ﭼﻬﺮه ﺷﻬﻴﺪ ﺧﺎدم اﻟﺸﺮﻳﻌﻪ روﺑﻪ رو دیدم. ﺷﻬﻴﺪ محمد مهدی ﻛﻪ در روز ﺟﻤﻌﻪ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪه بود، در روز ﺟﻤﻌﻪ 31 /2/ 1361، در سالروز ﺑﻌﺜﺖ رسول اکرم(ص)، بر اثر اﺻﺎﺑﺖ ﺗﺮﻛﺶ ﺧﻤﭙﺎره ﺑﻪ ﺳـﺮ در منطقه حسینیه خوزستان ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﻴﺪ و در روز ﺟﻤﻌﻪ ﻛﻪ ﻣﺼﺎدف ﺑﺎ روز پاسدار ﺑـﻮد پیکر مطهراو در اﻳـﻮان طلای صحن امام رضا(ع) ﺑﻪ ﺧﺎک سپرده شد.
خواهرش می گوید: بسیار ﻣﺘﻴﻦ ﺑﻮد و دربرخورد با افرادی که نظرات مخالف انقلاب می دادند، نرم و مدارا ﭘﻴﺸﻪ ﻣﻰﻛﺮد. ﮔﺎﻫﻰ اوﻗﺎت ﻣـﻰدﻳـﺪم ﻛـﻪ ﻧﻤـﺎز ﺷـﺐ می خواند. او مهربان بود و اﻣﺮ واﻟﺪﻳﻦ را اﻃﺎﻋﺖ ﻣﻰﻛﺮد. در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻛﺎرى ﻛﻪ ﺑـﺮاﻳﺶ انجام ﻣـﻰدادﻳـﻢ ﺑﺴﻴﺎر ﺗﺸﻜّﺮ ﻣﻰﻛﺮد. ﻳﻜﻰ از دوستان شهید می گوید: او ﻫﻤﻴﺸﻪ درحال ذﻛﺮ ﺑﻮد. ﮔﺎﻫﻰ ﻛﻪ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎى ﻣﺘﻔﺮّﻗﻪ ﻣﻰﻛـﺮدم، می گفت: سید، ﺑﻬﺘﺮ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻤﺘﺮ ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﻴﻢ و ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ ذﻛﺮ ﺧـﺪا بپردازیم. همیشه شهید دوستان خود را ﺑﻪ ﻧﻤﺎز اول وﻗﺖ و خانواده شهداﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻰﻛﺮد. او هفته ای دوبار ﺑﻪ ﺣﺮم ﻣﺸﺮّف می شد. دربرنامه های ﻣﺬﻫﺒﻰ وجلسات قرآن ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮ. ﻳﻜﻰ از یکی از دوستان او می گوید: ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﺴﺘﻤﻨﺪان بود او برای پیرزنی ﻛﻪ ﺳﻘﻒ ﺧﺎﻧﻪاش ریخته بود، در هوای گرم، روزى پانزده اﻟﻰ ﺷﺎﻧﺰده ﺳﺎﻋﺖ ﻛﺎر ﺳﺨﺖ و ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎى ﺑﻨّﺎﻳﻰ انجام داد ﺗـﺎ ﺳﻘﻒ ﺗﺮﻣﻴﻢ شود. پدر ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﻳﻚﻫﻔﺘﻪ ﻗﺒﻞ از شهادت ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ آمد. ﮔﻮﻳﻰ از شهادت ﻗﺮﻳﺐ الوقوعش خبر داشت تمام وسایل اتاقش آنچه متعلق به سپاه بود با برچسب مشخص کرده بود که ما آنها را به سپاه برگرداندیم .موتوری خریده بود که به دلیل ترورهای منافقین در سال 1360 از آن استفاده نمی کرد . وصیت کرد موتورش را بعد از شهادتش به جبهه اهدا کنند .بعدها فهمیدم از آن موتور در جبهه برای حمل مجروح استفاده می کردند.
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈کار نیمه تمامت را تمام خواهیم کرد فرمانده!
🎥در آستانه روز جهانی قدس، با هشتگ کووید 1948، یک راهپیماییء جهانی در فضای مجازی به راه افتاده است.
#روز_قدس
#اسرائیل_ویروس_منحوس
#Covid1948
╭━━━⊰•❀🇪🇭❀•⊱━━━╮
@Tanhamasir_Yazd
╰━━━⊰•❀🇪🇭❀•⊱━━━╯