eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
331 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 اسفندماه شهید علائی در سال 1343 در روستای " فولاد قویوسی" از توابع شهرستان بیله سوار به دنیا آمد. او در تنگنای مالی دوران کودکی همراه با برادرش دور از خانواده در اردبیل تحصیل کرد و با پشتکاری که داشته وارد مرکز آموزشی تبریز در یکی از رشته های فنی می شود برگ برگ دفتر خاطرات به یادگار مانده از این شهید درس های صبر و مقاومت برای خواندگان است. این شهید دفاع مقدس در دوران پیروزی انقلاب اسلامی نقش مهمی ایفا کرده و همزمان با آغاز جنگ تحمیلی با ورود به سپاه پاسداران به جبهه های مبارزه حق علیه باطل اعزام می شود. گفتگوی متفاوت شهید با خویشتن خویش را با هم می خوانیم. شهید در پاسخ به نخسیتن سوال خود با عنوان آرزوی شما به عنوان یک رزمنده اسلام چیست؟ می گوید: بزرگترین آرزویم فقط و فقط شهادت است و برایم کشور مهمتر از تحصیل است و آنقدر به جبهه می روم و می جنگم تا شهید شوم. ❤️عشق به اسلام و حسین (ع) مرا به جبهه کشاند؛ و اینکه چه خصوصیات اعتقادی و اخلاقی در شما بوده است که افتخار شرکت در جنگ را پیدا کرده اید پاسخ می دهد: آمدن من به جبهه و در این خط و راه سرخ شهادت قرار گرفتن یکی از موهبات عظیم الهی است که به من عنایت فرموده، مکانی که سنگرهایش مقدس تر از کعبه در پیش خداوند است و غیر از مسئله اعتقادی و دینی هیچ چیز دیگر توان آن را ندارد و نداشت که مرا به جبهه بکشاند.
🔹شهیدعلائی افزوده است: جایی که با مرگ و زندگی انسان بازی می کند اگر کسی اعتقاد به خدا و پیامبر و قیامت و به راه سرخ شهادت و اولیاء(ع) نداشته باشد دیوانه است که به جبهه می آید و خود را به کشتن می دهد، ⬅️ سالها آرزو داشتم که اسلحه بگیرم و مستقیما با طاغوت و کفر جهانی بستیزم. جنایات این سران مرا به خشم می آورد که الحمدالله این کار عظیم نصیب بنده نالایق شده که انشاالله خداوند قبول کند. این شهید انگیزه آمدن خود را به جبهه در عشق به مولا، علاقه به دین و اعتقاد به پیامبری رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) می داند و اعتقاد دارد؛ ⬅️ من وقایع عاشورا و هجرت امام حسین (ع) را از مدینه تا کربلا خوانده ام و شهادت طلبی و مظلومیت امام و اهل خانواده اش و یاران صدیق اش پی برده ام و همه اینها و فهمیدن مظلومیت های دیگران چون مظلومیت علی، فاطمه، حسن، زینب و دیگران مظلومان مرا به صحنه نبرد حق علیه باطل کشانده است. 🔹شهید علائی در پاسخ به سئوال خودش درباره برپایی نماز می گوید: ⬅️ یکی از برکات جبهه و جنگ خواندن نماز اول وقت رزمندگان است و نمازها بصورت جماعت با حالات و روحیات خیلی عالی ادا می شود بخصوص نماز جماعت صبح ها که رزمندگان بعد از اتمام سر به  سجده گذاشته و دعای مصباح علی (ع) را با زمزمه ملکوتی می خوانند و بنده حقیر هم قطرهای از دریای رزمندگان هستم که در میان آنها گم می شوم. به گفته این شهید؛ ⬅️ دعا به خصوص دعای کمیل در جمع رزمندگان با معنویت خاصی برگزار می شد بطوریکه در یکی از دعاها که همه گریه می کردند ولی صدای یک بسیجی که به نظر از نظر سنی خیلی کوچک بود از همه بلند بود و با گریه امام زمان (عج) را صدا میزد و با اینکه دعا تمام شده بود ولی گریه او همه را به شدت گریاند. وی در پاسخ به این سوالی که در جبهه به چه حقایقی پی برده اید که شما را در شناخت عمیق اسلام یاری می کند، تاکید کرده است: ⬅️ در جبهه حقایقی است که نمی شود همه آنها را احساس و نوشت اما آنچه احساس کرده ام این است که جبهه حق است و توحید، عرفان، اخلاق، ایثار، جانبازی و شهامت و شهادت است. به عقیده شهید علائی ⬅️ تا انسان به جبهه نیاید نمی تواند خیلی از مسائل را درک کند با اینکه انسان در پشت جبهه خیلی حرفها می شنود ولی چون با چشم ندیده کمتر ایمان پیدا می کند که به جبهه خدا نظر دارد و رحمت ائمه اطهار به رزمندگان قوت و قدرت می دهد و حتما جهاد اسلام در مقابل کفر جهانی است. 🔹جهاد مقدس هجرت از هوای نفس است ⬅️ وی درباره احساس خود نسبت به خانواده و مادیات در زمانی که در سنگر جهاد حضور دارد، گفته اسند: یکی از مقدمات برای اقدام به جهاد مقدس هجرت از خود است؛ یعنی دست کشیدن از خودی خود، خانواده و مایملک و خداحافظی با تمام دار و ندار دنیوی یعنی طلاق دادن دنیاست. وی ادامه می دهد: ⬅️ وقتی به جبهه می آیی تنها یک ساک دستی با خود دارید و عجیب اینجاست که زمان عملیات آن تنها مایملک را نیز به تعاونی گردان می دهی و تنها خود می مانی و خدایت. بنده حقیر هم تا می توانم سعی در قطع علاقه به خانواده و مایملک خود دارم. ⬅️ این شهید در ادامه این گفتگویش از احساس خود از امام (ره) سخن باز می کند به عقیده او انسان در مورد برخی مسائل نمی تواند نظر بدهد و تا انسان از چیزی شناخت نداشته باشد نمی تواند احساس حقیقی خود را ابراز کند. ⬅️ او تاکید کرده است که امام دست ذخیره و یکی از موهبات الهی است که به ملت اسلام ارزانی شده و هنوز ابعاد معنوی، اخلاقی و علمی امام شناخته نشده است و تنها صورت کامل آن را خدا می داند. شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
دلم انتهای نگاه تو را می خواهد نگاه تو یعنی ..... اللهم الرزقنا توفیق الشهادة 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍سردار قاسم سلیمانی : 🔹برادری داشتیم به نام علی ماهانی خیلی آدم مقدسی بود. این آقای ماهانی یه زخمی در دستش و شبیه آن در پایش داشت و همیشه آن را مخفی می کرد که تظاهر به این زخم نکرده باشد (اینها خیلی حرف هست برادرا خیلی خودسازی میخواهد) آن وقت این فرد در والفجر ۳ در میدان مین ماند(رفت روی مین) آمدند تا به مجروحین آب بدهند اول رفتند به سمت علی ماهانی تا به او آب بدهند... نخورد! گفت به فلانی بدهید ... دادند و بازهم که برگشتند باز علی آقا آب نخورد و گفت به فلانی بدهید! 🔹 همینجور به همه آب دادند و وقتی برگشتند به سمت علی، شهید شده بود.... آن وقت ما در موضوعات مادی و موضوعاتی که خیلی ارزشی ندارد چه رقابت هایی میکنیم... در موضوعاتی که حیات ما به آن بستگی ندارد و ناجی جان ما نیست... در چیزهایی که یه ذره ما را بالا میبرد ...از نظر رتبه یا درجه یا هر چیز دیگری... چه رقابت های می کنیم #صلوات 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 😊 تعداد مجروحین بالا رفته بود فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت: سریع بی سیم بزن عقب و بگو یه آمبولانس بفرستند مجروحین رو ببره بی سیم زدم 📞 به خاطر اینکه ممکن بود عراقی ها شنود کنن ، از پشت بی سیم با کُد حرف می زدیم گفتم: حیدر... حیدر ... رشید! چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید و بعد صدای کسی امد: - رشید به گوشم 👂 - رشید جان حاجی گفت یه دلبر قرمز بفرستید! - هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟ 🤔 - شما کی هستید؟ پس رشید کجاست؟ - رشید نیست. من در خدمتم - اخوی! مگه برگه ی کُد نداری؟ - برگه کُد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟ بد جوری گرفتار شده بودم از یه طرف باید با کُد حرف می زدم که خواسته مون لو نره از طرفی هم با یه آدم شوت برخورد کرده بودم بازم تلاشمو کردم و گفتم: - رشید جان! از همون ها که چرخ دارند! - چی میگی؟ درست حرف بزن ببینم چی می خوای؟ - بابا از همون ها که سفیده - هه هه. نکنه ترب می خواهی؟ - بی مزه! بابا از همون ها که رو سقفش یه چراغ قرمز داره - دِ لا مصب زودتر بگو آمبولانس می خوام دیگه! 🚑 کارد می زدند خونم در نمی اومد هر چی بد و بیراه بود پشت بی سیم بهش گفتم اونهمه تلاش کردم دشمن نفهمه چی می خوایم ، اما این بنده خدا... 😊😊 #صلوات 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 دوم ۹ رفتیم داخل پذیرایی، هنوز ننشسته بودیم که پدرم آمد. روی پیراهن سفید و بلندی که به تن داشت، ژاکت شکلاتی‌رنگی پوشیده بود. پیژامۀ گشاد و راه‌راه‌اش از زانو به پایین دیده می‌شد. موهای سرش سفید یک‌دست بود، اما داخل ریش‌هایش هنوز چند تار سیاه دیده می‌شد . پدرم چون فرهنگی بود کمی از هم‌سن و سال‌های خودش متفاوت‌تر بود؛در لباس‌پوشیدن، در آداب معاشرت، اما باز هم نمی‌توانست بعضی سنت‌های نو را تاب بیاورد، مثل همین صحبت‌کردن دختر و پسر قبل از ازدواج. پذیرایی‌مان دو ورودی داشت، یکی به هال‌مان باز می‌شد و یکی به اتاق دیگر. پدرم درها را باز کرد و پرده‌ها را بالا زد. از ارتعاش صدایش فهمیدم کمی عصبی و کج‌خُلق است. گفت: «ما رسم نداریم دختر و پسر این جوری با هم صحبت کنن. من هم خوشم نمیاد. به خاطر اصرار شما قبول کردم. در و پنجره‌ها باید باز باشه.» این رفتار پدرم برای آقامصطفی خیلی جای تعجب داشت. با فاصله نشستیم. آقامصطفی گفت: «حتماً متوجه دلیل نیومدن پدر و مادرم شدین. اونها مخالف‌اند. حتی هر سه تا خواهرهام هم مخالف‌اند. به خاطر اینکه من نه کار دارم نه مسکن و نه پول. شما چند سال اول زندگی‌مون رو شاید خیلی سختی بکشین. ولی من قول میدم که بیکار نمونم. هر جور شده نون حلال درمیارم.» گفتم: «چند وقت پیش مشهد بودم. رفتم حرم دعا کردم. برای تنها چیزی که دعا نکردم مادیات بود. گرچه باید دعا می‌کردم، ولی دعا نکردم. از امام رضا علیه السلام خواستم همسر مؤمنی نصیبم کنه. برای من ایمان مرد و چشم‌پاکی‌اش می‌ارزه به تمام ثروت دنیا. چشم‌پاکی شما برای من خیلی اهمیت داره. خیلی برای من مهمه که شما همیشه همین‌جور چشم‌پاک بمونین.» آقامصطفی کمی سرخ شد. چند دانه عرق روی پیشانی‌اش جوشید. گفت: «برای من هم نجابت و حجاب شما خیلی باارزشه.» مکثی کرد. سپس ادامه داد: «گمونم عمو و زن‌عمو هم مثل پدر و مادر من، زیاد راغب به این ازدواج نیستن.» گفتم: «راستش، پدرم به خاطر اینکه شما فامیل هستین کوتاه اومدن، اما مادرم سعی داره من رو منصرف کنه، میگه صبر کن سربازی آقامصطفی تموم بشه و بره سرکار. عجله نکن.» گفت: «البته مادرتون درست میگن ولی...» حرفش را نیمه‌تمام گذاشت. اواخر آبان ماه بود. خش‌خش برگ‌های پاییزی همراه سوزی سرد از پنجره‌های باز به درون می‌آمد. چند لحظه مکث کرد. دستمالی از جیبش درآورد و عرق‌های پیشانی‌اش را پاک کرد و ادامه داد: «ولی از روزی که شما رو دیدم، آروم و قرار ندارم.» گفتم: «من انتخابم رو کردم. درست یا غلطش رو نمی‌دونم. از بچگی سعی کردم خودم برای زندگی‌ام تصمیم بگیرم.» پرسید:«مثلاً چه تصمیمی؟» ⬅️ ادامه دارد ...... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 😊 رفتم اسم بنویسم برای اعزام به جبهه گفتند سنّت کمه یه کم فکر کردم یه راهی به ذهنم رسید...   ... رفتم خونه و شناسنامه خواهرم رو برداشتم « ه » سعیده رو با دقت پاک کردم شد سعید این بار ایراد نگرفتند و اعزامم کردند هیچ کس هم نفهمید از آن روز به بعد دو تا سعید توی خونه داشتیم..😊😊 رزمندگان اسلام 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
●حقوقم زیاد است در اسرع وقت کم کنید ! شهید ذبیح اله عالی یادش گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
39 تقلب! ❇️ یکی از تفاوت های امتحانات الهی با امتحانات مدرسه اینه که در مدرسه، کسی حق تقلب کردن رو نداره و هر کسی تقلب کنه و مچش رو بگیرن تنبیه میشه! 👈🏼 اما در امتحانات الهی، علاوه بر اینکه تقلب بد نیست، بلکه خداوند مهربان خودش به آدم تقلب هم میرسونه! 😊 🔶 وقتایی که آدم سر دوراهی گیر میکنه و واقعا میمونه که چیکار کنه، خداوند متعال به روش های مختلف به آدم راه رو نشون میده. 🔹 مثلا گاهی یه آدم خوب رو سر راهت قرار میده که یه نکته ای بهت بگه! که اتفاقا تو هم به همون نکته نیاز داشتی تا در مورد یه موضوع مهم تصمیم بگیری.😌 ☢️ گاهی داری رد میشی یه دفعه ای میبینی توی تلویزیون یه حدیثی رو دارن توضیح میدن و تو هم از اون مطلب راه برات روشن میشه. 🔹 گاهی خدا با صدای یه زنگ گوشی راه رو به آدم نشون میده، گاهی با یه رفیق، یه کتاب، یه کانال معنوی، یه فیلم و... ✅ خدای مهربون وقتی میبینه بنده ش داره میره سمت گناه، یه دفعه ای یکی از رفقاش رو میفرسته تا سرش رو گرم کنه و وقت گناه رو از دست بده! 🔶 واقعا اگه کسی میخواد مهربونی خدا رو ببینه باید به تقلب های بی شماری که در طول زندگی به آدم میده نگاه کنه... یه سوال! تا حالا شده که تقلب رسوندن خدا رو توی زندگیت ببینی؟! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
🔅 در روز میلاد امام مهربانی‌ها حضرت صراط المستقیم، امیرالمؤمنین علیه‌السلام، با ؛ ـ انجام یک کار نیک ـ یک تصمیم انسانی ـ یک مهربانیِ دلچسب ـ یک دستگیریِ خیرخواهانه ـ ترک یک عادت غلط ـ ترک یک گناه تکراری ـ ترک افکار منفی و ... دنیایِ مهربانتری خواهیم ساخت؛ ❤️ تصاویر فعالیتهای خود را با دو هشتگ ؛ ◽️ ◽️ در صفحات مجازی خود منتشر نموده، یا برای ما ارسال کنید تا از صفحات مجازی ، انتشار یابند. پویش ❤️ @ostad_shojae
40 🔶 گفته شد که خداوندمتعال مهربونی های خودش رو "در امتحاناش نشون میده". ❇️ خصوصا وقتی خدا از یه بنده امتحان میگیره حتما به روش های مختلف بهش تقلب میرسونه و راه رو نشون میده. فقط این وسط یه چشم بینا میخواد که این کمک های خدا رو ببینه و تشکر کنه. 💢 کلا آدم اگه توی زندگیش تیز نباشه و حواسش به اتفاقات زندگیش نباشه خیلی چیزا رو نمیبینه ولی اگه آدم سعی کنه دقتش رو توی همه چیز بالا ببره کم کم احساس میکنه که داره با یه نفر زندگی میکنه. 🌺 کم کم احساس میکنه که کار دست یکی دیگه هست... احساس میکنه همه چیز کاملا برنامه ریزی شده براش... به بهترین شکل ممکن... ⭕️ ولی اگه خدا از یه آدمی که خیلی دیگه خراب کرده بخواد امتحان بگیره، دیگه بهش تقلب نمیرسونه... هر چی جلوتر میره هی خراب میکنه! هر چی جلوتر میره کمتر میفهمه... اصلا دیگه کور میشه... 💢 و خدا نکنه که آدم انقدر بد بشه که دیگه چیزی رو نبینه.. اونجایی که خداوند متعال در مورد کفار میفرماید که اون ها مثل کر و کورهایی هستند که فکر نمیکنند یعنی همین... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 💠 ماجرای قاب عکس شهید سلیمانی ، در اتاق وزیر جنگ آمریکا اگر چه دشمنان در ظاهـر ما را تحریم کرده و یا فحاشی هایی می کنند اما در دلشان اذعان می کنند با یک قدرت رو بـه رو هستند و این نکته مهمی است چنانچه وزیر دفاع آمریکا عکس سردار " شهید قاسم سلیمانی " را در اتاقش آویخته و این اقدام نشان می دهد که او ، سردار سلیمانی را به عنوان شخصیتی بزرگ و رقیب خود می پندارد . 💢راوی : دکتر کمال خرازی، رییس شورای راهبردی روابط خارجی ایران 📚من هستم ... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
79.Naziat.06-14.mp3
3.11M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌺 🌺 🌸 تفسیر قطره ای🌸 💐 💐 استاد گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین 🌸- نازعات🌸 💐 6-14💐 💐 💐 🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿 هر روز با تفسیر یکی از سوره های جزء ۳۰قرآن کریم توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در 👇👇👇👇👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab🇮🇷〰〰〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 از شخصی پرسیدند : تا چقدر راه است ؟ گفت : گفتند : چطور ؟! گفت : مثلِ یک پایتان را کہ روی شیطانی بگذارید پای دیگرتان در است . 😊 منور به نگاه شهداء 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
قبول کرده بود سخنران مراسم یادواره‌ی شهدای یک روستا باشد، وقتی متوجه شد برای مراسم مردم را بازرسی می‌کنند گفت با این وضعیت سخنرانی نمی‌کنم، مگر اینکه دست از بازرسی مردم بردارید شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 ماه 🌷شهید نبی اله محمدی🌷 در سوم خرداد سال1341دریکی ازروستاهای شهرستان قزوین به دنیاآمد. از همان کودکی علاقه شدیدی به کارهای فنی داشت وبیشترساعات روز رادرگوشه ای ازمنزل درحال ابداع ،اختراع وکندوکاو به سرمی برد،طوری که همسایه ها حضوراو را درخانه ازطریق جنجال وسروصدای انفجارهای حاصل ازشیرین کاریهایش تشخیص می دادند. درصورت سکوت،متوجه میشدند که درخانه حضورندارد. شهید درمقطع دبیرستان به کارهای فنی مانند مکانیکی،تعمیرماشین آلات کشاورزی پرداخت وسپس دیپلم خودرادررشته علوم انسانی اخذ نمود. درهمان سالها پیشنهاد ازدواج با دختری راداد،که پدرش موافق نبود.با اصرار واستفاده از اهرم های فشار ، پدرخود وپدردختررا مجبوربه پذیرش این وصلت نمود و بالاخره ازدواج صورت گرفت. عشق آنهاهنوزهم زبانزد خاص وعام است. اومانندپروانه ای به دورشمع وجودهمسرش می چرخید و زندگی عاشقانه ای تشکیل داد. طولی نکشید اولین فرزندآنها بدنیاآمد ونام او را مجید گذاشتند. درآن زمان شهید به خدمت سربازی رفت ودرارتش خدمت خود را سپری نمود. زمان جنگ بود وهربارکه شهید به مرخصی می آمدوبه جبهه برمی گشت،دل همسرواطرافیان مانندسیروسرکه میجوشید. باهرسختی خدمت سربازی تمام شد و فرزنددوم نیز بدنیا آمد. اماباوجودجنگ تحمیلی،اورا تاب وتحمل ماندن درخانه نبودوباوجودداشتن یک پسریکساله ویک نوزاد دختر،مجددا باسمت بسیجی به جبهه برگشت وبعنوان سنگرساز بی سنگر،سواربرلودر،درجبهه ها فعالیت میکرد.اوهمچنان عاشق صنعت وفعالیت های فنی بود ....
و تمام مدت در حال تعمیر لودرهای جهاد سازندگی ویاساخت سنگر برای ادامه دفاع ازمیهن عزیزمان بود.بالاخره روز موعود فرارسید. عملیات کربلای5شروع شده بود. شلمچه غرق درتیروتفنگ وانفجاروفریاد بود. وی بی وقفه سنگرهای مورد نیاز رزمندگان رامی ساخت وپس از ساعتها فعالیت، لودر را درپشت یکی ازخاکریزها گذاشته وبرای چنددقیقه استراحت به پشت سنگر میرود که ناگهان صدای خمپاره توجه اوراجلب می کند. سریعا به حالت درازکش خودرابه روی زمین می اندازد غافل ازاینکه هدف خوداوبود. خمپاره کناراو فرود می آیدواو را درحالیکه همچون مولایش امام حسین(ع)،سرازبدنش جداشده بودبه آغوش معشوقش،شهیدکربلا روانه ساخت. و اینگونه در پنجم اسفندماه سال1365برگ دیگری ازکتاب ایثاروشهادت جمهوری اسلامی ایران ورق می خورد. ✅ فرازی از وصیت نامه شهید: آرزویم این است که شهیدان رابربالای بلندی به خاک بسپارند که نسیم صبحدم عطر این شهیدان وپیام خون آنها رابه جهانیان برساند. شاد گرامی با ذکر ⚘نثارارواح طیبه شهدا . امام شهداء و اموات صلوات⚘ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 ۱۰ گفتم:«تصمیم‌هایی که فکر می‌کردم درسته؛ مثلاً چهارم دبستان بودم که تصمیم گرفتم چادر سر کنم. خانواده‌ام مخالف بودند، مخصوصاً مامانم. می‌گفت تو هنوز بچه‌ای دختر، نمی‌تونی چادر سر کنی، اما من سمج بودم. گریه می‌کردم که چادر بخرین. قبول نمی‌کردند. مادرم به خیال خودش من رو فرستاد دنبال نخودسیاه. گفت که برو توی پستو، تو صندوقچۀ چوبی، لابه‌لای لباس‌ها رو بگرد. یه چادر مشکی هست. بردار، سرت کن. فکر می‌کرد من این کار رو نمی‌کنم. رفتم و چادر رو برداشتم. قدیمی بود و سنگین. گل‌های درشتی هم داشت. سرم کردم. . خانواده‌ام مخالف بودند، مخصوصاً مامانم. می‌گفت تو هنوز بچه‌ای دختر، نمی‌تونی چادر سر کنی، اما من سمج بودم. گریه می‌کردم که چادر بخرین. قبول نمی‌کردند. مادرم به خیال خودش من رو فرستاد دنبال نخودسیاه. گفت که برو توی پستو، تو صندوقچۀ چوبی، لابه‌لای لباس‌ها رو بگرد. یه چادر مشکی هست. بردار، سرت کن. فکر می‌کرد من این کار رو نمی‌کنم. رفتم و چادر رو برداشتم. قدیمی بود و سنگین. گل‌های درشتی هم داشت. سرم کردم. . دیدم هم چروکه هم بلند. شستمش. اتو کشیدم. دادمش به آبجی‌ام و گفتم برام کوتاه کن. هیچ‌کس فکر نمی‌کرد که من این چادر رو سرم کنم. سرم که می‌کردم، می‌افتاد. هم سُر بود و هم سنگین. اونها من می‌خندیدن. می‌گفتن کسی که مجبورت نکرده، برای چی سرت می‌کنی؟ می‌گفتم خوشم نمیاد بدون چادر برم مدرسه. سرم می‌کردم، می‌رفتم مدرسه. بچه‌های مدرسه مسخره‌ام می‌کردن. توی مسیر هر کسی می‌دید مسخره‌ام می‌کرد. بلد نبودم. چادر سنگین بود. از پایین جمع می‌کردم، از بالا می‌افتاد. از بالا جمع می‌کردم، از پایین ول می‌شد. خواهرم چادر رو قایم می‌کرد، بلد نبودم. چادر سنگین بود. از پایین جمع می‌کردم، از بالا می‌افتاد. از بالا جمع می‌کردم، از پایین ول می‌شد. خواهرم چادر رو قایم می‌کرد، می‌رفتم پیدا می‌کردم. چادر سر کردن چیزی بود که خودم تصمیم گرفته بودم. هرچه مخالفت کردند، نتونستن از من بگیرند.» آقامصطفی لبخند معناداری زد و گفت: «تعبیر جالبی بود. این ازدواج هم گمونم همین‌طوره. باید با سنگینی‌اش، سُریش، کوتاهی و بلندیش کنار بیان.» چیزی نگفتم. پرسید: «شما موسیقی گوش می‌کنین؟» گفتم: «خانوادۀ ما مشکلی با موسیقی ندارن، گوش می‌کنن، اما من علاقه‌ای ندارم. من معمولاً کاست‌های حاج‌آقای کافی رو گوش می‌کنم و از نظر ایشون رقص و موسیقی حرامه!» گفت : «نظرتون دربارۀ مهریه چیه؟ به نظر من مهریه نباید زیاد باشه.» گفتم: «پدر و مادرم کنار نمیان. همین‌جوری هم شما توی خانوادۀ ما، بین دوستان و آشنایان ما مخالف زیاد دارین ولی سعی کنین برای مهریه زیاد پاپیچ نشین. تا حالا هیچ کدوم از خواهرهام نگرفتن. من نمیگم کی داده کی گرفته، چون از لحاظ شرعی درست نیست، ولی من کسی نیستم که بخوام این مهریه رو از همسرم کامل بگیرم. شما قبول کنین. در این‌باره حرفی نزنین. چون پدرم تا حالا خیلی کوتاه اومدن. از اینکه پدر و مادرتون نیومدن، از اینکه شغل ندارین، مسکن ندارین، اگه تو این مورد هم بخواین چونه بزنین ممکنه پشیمون بشن. ولی من شاید بخشی یا همه‌اش رو به شما ببخشم.» آقامصطفی شرایطش را روی برگۀ کوچکی نوشته بود. یکی‌یکی می‌خواند و سؤال می‌کرد؛ دربارۀ ولایت‌مداری، اعتقاد به رهبری و... و من پاسخ می‌دادم. آخرش پرسید: «شما چرا سؤال‌هاتون رو ننوشتین؟» گفتم: «نمی‌دونستم قراره صحبت کنیم.» ⬅️ ادامه دارد .... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
41 امتحان مجدد 🔶 یکی دیگه از تفاوت های امتحانات مدرسه با امتحانات الهی اینه که در مدرسه معمولا یه بار امتحان مجدد گرفته میشه یا نهایتا دو بار. 💢 اگه آدم رد بشه دوباره باید سال بعد همون درس ها رو بخونه. 🌷 ولی خداوند متعال معمولا خیییلی امتحان مجدد میگیره. هرچی آدم خراب میکنه بازم امتحانات بیشتری از انسان میگیره 💕 کلا خدای مهربون به این سادگی ها انسان رو کنار نمیذاره... بالاخره بنده ش هست دیگه! باید هواشو داشته باشه.🌹😌 هر چی آدم توی امتحاناتش رد میشه و فرشته ها هی میگن خدایا این خیلی خراب کرده و باید باهاش برخورد کنی! 🌷🌺 خداوند میفرماید نه بذار یه امتحان دیگه بگیرم این بار خراب نمیکنه... این بار حتما قبول میشه... اما آدم دوباره خراب میکنه.... 🌹 باز خدا میفرماید: بازم امتحان میگیرم... این دفعه میتونه... این دفعه بیشتر کمکش میکنم تا متوجه بشه... اما بازم آدم خراب میکنه... و...💢 ما چه میکنیم...؟ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷