✍سردار قاسم سلیمانی :
🔹برادری داشتیم به نام علی ماهانی خیلی آدم مقدسی بود. این آقای ماهانی یه زخمی در دستش و شبیه آن در پایش داشت و همیشه آن را مخفی می کرد که تظاهر به این زخم نکرده باشد (اینها خیلی حرف هست برادرا خیلی خودسازی میخواهد) آن وقت این فرد در والفجر ۳ در میدان مین ماند(رفت روی مین) آمدند تا به مجروحین آب بدهند اول رفتند به سمت علی ماهانی تا به او آب بدهند... نخورد! گفت به فلانی بدهید ... دادند و بازهم که برگشتند باز علی آقا آب نخورد و گفت به فلانی بدهید!
🔹 همینجور به همه آب دادند و وقتی برگشتند به سمت علی، شهید شده بود.... آن وقت ما در موضوعات مادی و موضوعاتی که خیلی ارزشی ندارد چه رقابت هایی میکنیم... در موضوعاتی که حیات ما به آن بستگی ندارد و ناجی جان ما نیست... در چیزهایی که یه ذره ما را بالا میبرد ...از نظر رتبه یا درجه یا هر چیز دیگری... چه رقابت های می کنیم
#یاد_شهداء_ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#طنز_جبهه 😊
#خاطرات_زیبا
تعداد مجروحین بالا رفته بود
فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت:
سریع بی سیم بزن عقب و بگو یه آمبولانس بفرستند مجروحین رو ببره
بی سیم زدم 📞
به خاطر اینکه ممکن بود عراقی ها شنود کنن ، از پشت بی سیم با کُد حرف می زدیم
گفتم: حیدر... حیدر ... رشید!
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید و بعد صدای کسی امد:
- رشید به گوشم 👂
- رشید جان حاجی گفت یه دلبر قرمز بفرستید!
- هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟ 🤔
- شما کی هستید؟ پس رشید کجاست؟
- رشید نیست. من در خدمتم
- اخوی! مگه برگه ی کُد نداری؟
- برگه کُد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟
بد جوری گرفتار شده بودم
از یه طرف باید با کُد حرف می زدم که خواسته مون لو نره
از طرفی هم با یه آدم شوت برخورد کرده بودم
بازم تلاشمو کردم و گفتم:
- رشید جان! از همون ها که چرخ دارند!
- چی میگی؟ درست حرف بزن ببینم چی می خوای؟
- بابا از همون ها که سفیده
- هه هه. نکنه ترب می خواهی؟
- بی مزه! بابا از همون ها که رو سقفش یه چراغ قرمز داره
- دِ لا مصب زودتر بگو آمبولانس می خوام دیگه! 🚑
کارد می زدند خونم در نمی اومد
هر چی بد و بیراه بود پشت بی سیم بهش گفتم
اونهمه تلاش کردم دشمن نفهمه چی می خوایم ، اما این بنده خدا...
😊😊
#سلامتی_رزمندگان_اسلام#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_ دوم
#قسمت ۹
رفتیم داخل پذیرایی، هنوز ننشسته بودیم که پدرم آمد. روی پیراهن سفید و بلندی که به تن داشت، ژاکت شکلاتیرنگی پوشیده بود. پیژامۀ گشاد و راهراهاش از زانو به پایین دیده میشد. موهای سرش سفید یکدست بود، اما داخل ریشهایش هنوز چند تار سیاه دیده میشد
. پدرم چون فرهنگی بود کمی از همسن و سالهای خودش متفاوتتر بود؛در لباسپوشیدن، در آداب معاشرت، اما باز هم نمیتوانست بعضی سنتهای نو را تاب بیاورد، مثل همین صحبتکردن دختر و پسر قبل از ازدواج. پذیراییمان دو ورودی داشت، یکی به هالمان باز میشد و یکی به اتاق دیگر. پدرم درها را باز کرد و پردهها را بالا زد. از ارتعاش صدایش فهمیدم کمی عصبی و کجخُلق است. گفت: «ما رسم نداریم دختر و پسر این جوری با هم صحبت کنن. من هم خوشم نمیاد. به خاطر اصرار شما قبول کردم. در و پنجرهها باید باز باشه.»
این رفتار پدرم برای آقامصطفی خیلی جای تعجب داشت. با فاصله نشستیم. آقامصطفی گفت: «حتماً متوجه دلیل نیومدن پدر و مادرم شدین.
اونها مخالفاند. حتی هر سه تا خواهرهام هم مخالفاند.
به خاطر اینکه من نه کار دارم نه مسکن و نه پول.
شما چند سال اول زندگیمون رو شاید خیلی سختی بکشین. ولی من قول میدم که بیکار نمونم. هر جور شده نون حلال درمیارم.»
گفتم: «چند وقت پیش مشهد بودم. رفتم حرم دعا کردم. برای تنها چیزی که دعا نکردم مادیات بود. گرچه باید دعا میکردم، ولی دعا نکردم. از امام رضا علیه السلام خواستم همسر مؤمنی نصیبم کنه.
برای من ایمان مرد و چشمپاکیاش میارزه به تمام ثروت دنیا. چشمپاکی شما برای من خیلی اهمیت داره. خیلی برای من مهمه که شما همیشه همینجور چشمپاک بمونین.»
آقامصطفی کمی سرخ شد. چند دانه عرق روی پیشانیاش جوشید. گفت: «برای من هم نجابت و حجاب شما خیلی باارزشه.»
مکثی کرد. سپس ادامه داد:
«گمونم عمو و زنعمو هم مثل پدر و مادر من، زیاد راغب به این ازدواج نیستن.»
گفتم: «راستش، پدرم به خاطر اینکه شما فامیل هستین کوتاه اومدن، اما مادرم سعی داره من رو منصرف کنه، میگه صبر کن سربازی آقامصطفی تموم بشه و بره سرکار. عجله نکن.»
گفت: «البته مادرتون درست میگن ولی...»
حرفش را نیمهتمام گذاشت.
اواخر آبان ماه بود. خشخش برگهای پاییزی همراه سوزی سرد از پنجرههای باز به درون میآمد. چند لحظه مکث
کرد. دستمالی از جیبش درآورد و عرقهای پیشانیاش را پاک کرد و ادامه داد:
«ولی از روزی که شما رو دیدم، آروم و قرار ندارم.»
گفتم: «من انتخابم رو کردم. درست یا غلطش رو نمیدونم. از بچگی سعی کردم خودم برای زندگیام تصمیم بگیرم.»
پرسید:«مثلاً چه تصمیمی؟»
⬅️ ادامه دارد ......
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#طنز_جبهه😊
#خاطرات_زیبا
#لبخند_بزن_بسیجی
رفتم اسم بنویسم برای اعزام به جبهه
گفتند سنّت کمه
یه کم فکر کردم
یه راهی به ذهنم رسید...
... رفتم خونه و شناسنامه خواهرم رو برداشتم
« ه » سعیده رو با دقت پاک کردم شد سعید
این بار ایراد نگرفتند و اعزامم کردند
هیچ کس هم نفهمید
از آن روز به بعد دو تا سعید توی خونه داشتیم..😊😊
#سلامتی رزمندگان اسلام #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#مکتب_شهداء
●حقوقم زیاد است
در اسرع وقت کم کنید !
#سردار شهید ذبیح اله عالی
یادش گرامی با ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#افزایش_ظرفیت_روحی 39
تقلب!
❇️ یکی از تفاوت های امتحانات الهی با امتحانات مدرسه اینه که در مدرسه، کسی حق تقلب کردن رو نداره و هر کسی تقلب کنه و مچش رو بگیرن تنبیه میشه!
👈🏼 اما در امتحانات الهی، علاوه بر اینکه تقلب بد نیست، بلکه خداوند مهربان خودش به آدم تقلب هم میرسونه! 😊
🔶 وقتایی که آدم سر دوراهی گیر میکنه و واقعا میمونه که چیکار کنه، خداوند متعال به روش های مختلف به آدم راه رو نشون میده.
🔹 مثلا گاهی یه آدم خوب رو سر راهت قرار میده که یه نکته ای بهت بگه! که اتفاقا تو هم به همون نکته نیاز داشتی تا در مورد یه موضوع مهم تصمیم بگیری.😌
☢️ گاهی داری رد میشی یه دفعه ای میبینی توی تلویزیون یه حدیثی رو دارن توضیح میدن و تو هم از اون مطلب راه برات روشن میشه.
🔹 گاهی خدا با صدای یه زنگ گوشی راه رو به آدم نشون میده، گاهی با یه رفیق، یه کتاب، یه کانال معنوی، یه فیلم و...
✅ خدای مهربون وقتی میبینه بنده ش داره میره سمت گناه، یه دفعه ای یکی از رفقاش رو میفرسته تا سرش رو گرم کنه و وقت گناه رو از دست بده!
🔶 واقعا اگه کسی میخواد مهربونی خدا رو ببینه باید به تقلب های بی شماری که در طول زندگی به آدم میده نگاه کنه...
یه سوال!
تا حالا شده که تقلب رسوندن خدا رو توی زندگیت ببینی؟!
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
🔅 در روز میلاد امام مهربانیها حضرت صراط المستقیم، امیرالمؤمنین #علی علیهالسلام، با ؛
ـ انجام یک کار نیک
ـ یک تصمیم انسانی
ـ یک مهربانیِ دلچسب
ـ یک دستگیریِ خیرخواهانه
ـ ترک یک عادت غلط
ـ ترک یک گناه تکراری
ـ ترک افکار منفی و ...
دنیایِ مهربانتری خواهیم ساخت؛
#فقط_به_عشق_علی ❤️
تصاویر فعالیتهای خود را با دو هشتگ ؛
◽️ #فقط_به_عشق_علی
◽️ #LiveLikeAli
در صفحات مجازی خود منتشر نموده،
یا برای ما ارسال کنید تا از صفحات مجازی #استاد_شجاعی ، انتشار یابند.
پویش #فقط_به_عشق_علی ❤️
@ostad_shojae
#افزایش_ظرفیت_روحی 40
🔶 گفته شد که خداوندمتعال مهربونی های خودش رو "در امتحاناش نشون میده".
❇️ خصوصا وقتی خدا از یه بنده #مومن امتحان میگیره حتما به روش های مختلف بهش تقلب میرسونه و راه رو نشون میده.
فقط این وسط یه چشم بینا میخواد که این کمک های خدا رو ببینه و تشکر کنه.
💢 کلا آدم اگه توی زندگیش تیز نباشه و حواسش به اتفاقات زندگیش نباشه خیلی چیزا رو نمیبینه
ولی اگه آدم سعی کنه دقتش رو توی همه چیز بالا ببره کم کم احساس میکنه که داره با یه نفر زندگی میکنه.
🌺 کم کم احساس میکنه که کار دست یکی دیگه هست... احساس میکنه همه چیز کاملا برنامه ریزی شده براش... به بهترین شکل ممکن...
⭕️ ولی اگه خدا از یه آدمی که خیلی دیگه خراب کرده بخواد امتحان بگیره، دیگه بهش تقلب نمیرسونه...
هر چی جلوتر میره هی خراب میکنه! هر چی جلوتر میره کمتر میفهمه... اصلا دیگه کور میشه...
💢 و خدا نکنه که آدم انقدر بد بشه که دیگه چیزی رو نبینه.. اونجایی که خداوند متعال در مورد کفار میفرماید که اون ها مثل کر و کورهایی هستند که فکر نمیکنند یعنی همین...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_پنجاه_و_نهم
💠 ماجرای قاب عکس شهید سلیمانی ، در اتاق وزیر جنگ آمریکا
اگر چه دشمنان در ظاهـر ما را تحریم کرده و یا فحاشی هایی می کنند اما در دلشان اذعان می کنند با یک قدرت رو بـه رو هستند و این نکته مهمی است چنانچه وزیر دفاع آمریکا عکس سردار " شهید قاسم سلیمانی " را در اتاقش آویخته و این اقدام نشان می دهد که او ، سردار سلیمانی را به عنوان شخصیتی بزرگ و رقیب خود می پندارد .
💢راوی : دکتر کمال خرازی، رییس شورای راهبردی روابط خارجی ایران
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
79.Naziat.06-14.mp3
3.11M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌸 تفسیر قطره ای🌸
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸#سوره- نازعات🌸
💐#آیات 6-14💐
💐 #التماس_دعای_فرج 💐
🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿
هر روز با تفسیر یکی از سوره های جزء ۳۰قرآن کریم
توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab🇮🇷〰〰〰〰🌷
#فقط_برای_خدا
قبول کرده بود سخنران مراسم یادوارهی شهدای یک روستا باشد، وقتی متوجه شد برای مراسم مردم را بازرسی میکنند گفت با این وضعیت سخنرانی نمیکنم، مگر اینکه دست از بازرسی مردم بردارید
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#مناسبت
#پنجم_اسفند ماه
#سالروز_شهادت
#شهید_نبی_الله_محمدی
🌷شهید نبی اله محمدی🌷
در سوم خرداد سال1341دریکی ازروستاهای شهرستان قزوین به دنیاآمد.
از همان کودکی علاقه شدیدی به کارهای فنی داشت وبیشترساعات روز رادرگوشه ای ازمنزل درحال ابداع ،اختراع وکندوکاو به سرمی برد،طوری که همسایه ها حضوراو را درخانه ازطریق جنجال وسروصدای انفجارهای حاصل ازشیرین کاریهایش تشخیص می دادند.
درصورت سکوت،متوجه میشدند که درخانه حضورندارد.
شهید درمقطع دبیرستان به کارهای فنی مانند مکانیکی،تعمیرماشین آلات کشاورزی پرداخت وسپس دیپلم خودرادررشته علوم انسانی اخذ نمود.
درهمان سالها پیشنهاد ازدواج با دختری راداد،که پدرش موافق نبود.با اصرار واستفاده از اهرم های فشار ، پدرخود وپدردختررا مجبوربه پذیرش این وصلت نمود و بالاخره ازدواج صورت گرفت. عشق آنهاهنوزهم زبانزد خاص وعام است.
اومانندپروانه ای به دورشمع وجودهمسرش می چرخید و زندگی عاشقانه ای تشکیل داد.
طولی نکشید اولین فرزندآنها بدنیاآمد ونام او را مجید گذاشتند.
درآن زمان شهید به خدمت سربازی رفت ودرارتش خدمت خود را سپری نمود.
زمان جنگ بود وهربارکه شهید به مرخصی می آمدوبه جبهه برمی گشت،دل همسرواطرافیان مانندسیروسرکه میجوشید.
باهرسختی خدمت سربازی تمام شد و فرزنددوم نیز بدنیا آمد.
اماباوجودجنگ تحمیلی،اورا تاب وتحمل ماندن درخانه نبودوباوجودداشتن یک پسریکساله ویک نوزاد دختر،مجددا باسمت بسیجی به جبهه برگشت وبعنوان سنگرساز بی سنگر،سواربرلودر،درجبهه ها فعالیت میکرد.اوهمچنان عاشق صنعت وفعالیت های فنی بود ....
و تمام مدت در حال تعمیر لودرهای
جهاد سازندگی ویاساخت سنگر برای ادامه دفاع ازمیهن عزیزمان بود.بالاخره روز موعود فرارسید.
عملیات کربلای5شروع شده بود.
شلمچه غرق درتیروتفنگ وانفجاروفریاد بود.
وی بی وقفه سنگرهای مورد نیاز رزمندگان رامی ساخت وپس از ساعتها فعالیت، لودر را درپشت یکی ازخاکریزها گذاشته وبرای چنددقیقه استراحت به پشت سنگر میرود که ناگهان صدای خمپاره توجه اوراجلب می کند.
سریعا به حالت درازکش خودرابه روی زمین می اندازد غافل ازاینکه هدف خوداوبود.
خمپاره کناراو فرود
می آیدواو را درحالیکه همچون مولایش امام حسین(ع)،سرازبدنش جداشده بودبه آغوش معشوقش،شهیدکربلا روانه ساخت.
و اینگونه در پنجم اسفندماه سال1365برگ دیگری ازکتاب ایثاروشهادت جمهوری اسلامی ایران ورق می خورد.
✅ فرازی از وصیت نامه شهید:
آرزویم این است که شهیدان رابربالای بلندی به خاک بسپارند که نسیم صبحدم عطر این شهیدان وپیام خون آنها رابه جهانیان برساند.
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر #صلوات
⚘نثارارواح طیبه شهدا . امام شهداء و اموات صلوات⚘
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_اول
#قسمت ۱۰
گفتم:«تصمیمهایی که فکر میکردم درسته؛ مثلاً چهارم دبستان بودم که تصمیم گرفتم چادر سر کنم. خانوادهام مخالف بودند، مخصوصاً مامانم. میگفت تو هنوز بچهای دختر، نمیتونی چادر سر کنی، اما من سمج بودم. گریه میکردم که چادر بخرین. قبول نمیکردند. مادرم به خیال خودش من رو فرستاد دنبال
نخودسیاه. گفت که برو توی پستو، تو صندوقچۀ چوبی، لابهلای لباسها رو بگرد. یه چادر مشکی هست. بردار، سرت کن. فکر میکرد من این کار رو نمیکنم. رفتم و چادر رو برداشتم. قدیمی بود و سنگین. گلهای درشتی هم داشت. سرم کردم.
. خانوادهام مخالف بودند، مخصوصاً مامانم. میگفت تو هنوز بچهای دختر، نمیتونی چادر سر کنی، اما من سمج بودم. گریه میکردم که چادر بخرین. قبول نمیکردند. مادرم به خیال خودش من رو فرستاد دنبال نخودسیاه. گفت که برو توی پستو، تو صندوقچۀ چوبی، لابهلای لباسها رو بگرد. یه چادر مشکی هست. بردار، سرت کن. فکر میکرد من این کار رو نمیکنم. رفتم و چادر رو برداشتم. قدیمی بود و سنگین. گلهای درشتی هم داشت. سرم کردم.
. دیدم هم چروکه هم بلند. شستمش. اتو کشیدم. دادمش به آبجیام و گفتم برام کوتاه کن. هیچکس فکر نمیکرد که من این چادر رو سرم کنم. سرم که میکردم، میافتاد. هم سُر بود و هم سنگین. اونها
من میخندیدن. میگفتن کسی که مجبورت نکرده، برای چی سرت میکنی؟ میگفتم خوشم نمیاد بدون چادر برم مدرسه. سرم میکردم، میرفتم مدرسه. بچههای مدرسه مسخرهام میکردن. توی مسیر هر کسی میدید مسخرهام میکرد. بلد نبودم. چادر سنگین بود. از پایین جمع میکردم، از بالا میافتاد. از بالا جمع میکردم، از پایین ول میشد. خواهرم چادر رو قایم میکرد،
بلد نبودم. چادر سنگین بود. از پایین جمع میکردم، از بالا میافتاد. از بالا جمع میکردم، از پایین ول میشد. خواهرم چادر رو قایم میکرد، میرفتم پیدا میکردم. چادر سر کردن چیزی بود که خودم تصمیم گرفته بودم. هرچه مخالفت کردند، نتونستن از من بگیرند.»
آقامصطفی لبخند معناداری زد و گفت: «تعبیر جالبی بود. این ازدواج هم گمونم همینطوره. باید با سنگینیاش، سُریش، کوتاهی و بلندیش کنار بیان.»
چیزی نگفتم.
پرسید: «شما موسیقی گوش میکنین؟»
گفتم: «خانوادۀ ما مشکلی با موسیقی ندارن، گوش میکنن، اما من علاقهای ندارم. من معمولاً کاستهای حاجآقای کافی رو گوش میکنم و از نظر ایشون رقص و موسیقی حرامه!»
گفت : «نظرتون دربارۀ مهریه چیه؟ به نظر من مهریه نباید زیاد باشه.»
گفتم: «پدر و مادرم کنار نمیان. همینجوری هم شما توی خانوادۀ ما، بین دوستان و آشنایان ما مخالف زیاد دارین
ولی سعی کنین برای مهریه زیاد پاپیچ نشین. تا حالا هیچ کدوم از خواهرهام نگرفتن. من نمیگم کی داده کی گرفته، چون از لحاظ شرعی درست نیست، ولی من کسی نیستم که بخوام این مهریه رو از همسرم کامل بگیرم. شما قبول کنین. در اینباره حرفی نزنین. چون پدرم تا حالا خیلی کوتاه اومدن. از اینکه پدر و مادرتون نیومدن، از اینکه شغل ندارین، مسکن ندارین، اگه تو این مورد هم بخواین چونه بزنین ممکنه پشیمون بشن. ولی من شاید بخشی یا همهاش رو به شما ببخشم.»
آقامصطفی شرایطش را روی برگۀ کوچکی نوشته بود. یکییکی میخواند و سؤال میکرد؛ دربارۀ ولایتمداری، اعتقاد به رهبری و... و من پاسخ میدادم. آخرش پرسید: «شما چرا سؤالهاتون رو ننوشتین؟»
گفتم: «نمیدونستم قراره صحبت کنیم.»
⬅️ ادامه دارد ....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#افزایش_ظرفیت_روحی 41
امتحان مجدد
🔶 یکی دیگه از تفاوت های امتحانات مدرسه با امتحانات الهی اینه که در مدرسه معمولا یه بار امتحان مجدد گرفته میشه یا نهایتا دو بار.
💢 اگه آدم رد بشه دوباره باید سال بعد همون درس ها رو بخونه.
🌷 ولی خداوند متعال معمولا خیییلی امتحان مجدد میگیره. هرچی آدم خراب میکنه بازم امتحانات بیشتری از انسان میگیره
💕 کلا خدای مهربون به این سادگی ها انسان رو کنار نمیذاره...
بالاخره بنده ش هست دیگه! باید هواشو داشته باشه.🌹😌
هر چی آدم توی امتحاناتش رد میشه و فرشته ها هی میگن خدایا این خیلی خراب کرده و باید باهاش برخورد کنی!
🌷🌺 خداوند میفرماید نه بذار یه امتحان دیگه بگیرم این بار خراب نمیکنه... این بار حتما قبول میشه...
اما آدم دوباره خراب میکنه....
🌹 باز خدا میفرماید: بازم امتحان میگیرم... این دفعه میتونه... این دفعه بیشتر کمکش میکنم تا متوجه بشه...
اما بازم آدم خراب میکنه... و...💢
ما چه میکنیم...؟
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#طنز_جبهه
#لبخند_بزن_بسیجی
هوا خیلی سرد شده بود
فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد
بعد هم با صدای بلند گفت:
کی خسته است؟
همه با انرژی گفتیم: دشمن!!!
ادامه داد:
* کی ناراحته؟
- دشمن!!!!
* کی سردشه؟!
- دشمن!!!
* آفرین... خوبه!
حالا برید به کارتون برسید
پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده..
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_شصت
💠 ماجرای شکست طرح ترور حاج قاسم سلیمانی
در این طراحی قرار بود، تیم تروریستی وابسته و اجیر شده با ورود به کشور در ایام فاطمیه ، محلی در جوارحسینیه مرحوم پدر شهید سردار سلیمانی را خریداری کرده و با استقرار در آن ۳۵۰ تا ۵۰۰ کیلو مواد منفجره را تهیه و از طریق ایجاد کانال در زیر حسینیه قرار دهند .
آنها با این اقدام شوم درصدد بودند یک جنگ مذهبی را راه اندازی و بگویند مسئله انتقام داخلی بوده است .
به فضل الهی برغم برنامه ریزی چند ساله به سد هوشمندی و هوشیاری فرزندان ملت ایران برخورد و قبل از اقدام در تور اطلاعاتـی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قرار گرفتند.
اعضای این تیم پس از دستگیری گفتند می خواستیم عملیات ایام فاطمیه را به ایام محرم و تاسوعا و عاشورا بیاوریم تا با ترور سردار سلیمانی اتفاق بزرگی را برای بر هم زدن اوضاع داخلی و افکار عمومی رقم زنیم .
💢راوی حجت الاسلام حسين طائب رئیس سازمان اطلاعات سپاه
💠💠💠💠💠💠
مادر شهید اکبري ، شهید حادثه تروریستی اتوبوس سپاه تعريف مي کرد : چهارشنبه خواب امید رو دیدم دنبال تدارك یک مراسم بزرگ بود گفتم چه خبراست ؟
گفت همین چند روز یک مهمان خيلی عزيز داريم ...
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷