#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_ششم
#قسمت ۳۹
بنایی بههمریختگی و دردسرهای خاص خودش را داشت که همۀ افراد خانواده را درگیر کرده بود و آن آرامش و سکون گذشته را بر هم زده بود. گاه من خودم را باعث همۀ این ناآرامیها میدانستم. اگر من با آقامصطفی ازدواج نکرده بودم و طبق خواستۀ آنها آقامصطفی سرکار میرفت و قبل از ازدواج پولی برای رهن یا خرید خانه پسانداز میکرد، این همه دردسر بهوجود نمیآمد، اما من پشیمان نبودم و اگر هزار بار به عقب برمیگشتم باز هم همین راه را انتخاب میکردم. خواهرشوهرم و نامزدش از درهای باز، پردههای جمع شده، گرد و خاک و سر و
صدای حاصل از بردن مصالح به طبقۀ بالا اذیت بودند و ترجیح میدادند اغلب داخل اتاق خودشان باشند. اتاق دیگر هم دست پدر و مادر آقامصطفی بود. طاها هم برای خودش میچرخید و به همه جا سرک میکشید، اما مأمن من گوشۀ آشپزخانه بود. بعضی روزها که حوصلۀ خلوتنشینی نداشتم، صبح دست طاها را میگرفتم و دوتایی میرفتیم حرم و تا شب میماندیم. گاهی هم قبل
از اینکه خستگی و فشار بیجایی بر من غلبه کند و موجب کدورتی شود، میرفتم زابل. ده روزی میماندم، انرژی میگرفتم و خودم را برای مقابله با مشکلات آماده میکردم. آقامصطفی هم تشویقم میکرد. هرگز نمیگفت نرو. میگفت: «وظیفۀ من بوده که برای تو مَسکنی تهیه کنم تا زندگی آرومی داشته باشی، ولی متأسفانه نتونستم.»
بیش از یکسال ساخت طبقۀ بالا طول کشید، اما بالاخره آن روزهای سخت تمام شد. گچکاریها، کاشیکاریها، سیمکشی برق و تلفن، لولهکشی آب و گاز و امدیافکاری آشپزخانه و اتاق
ها همه و همه را آقامصطفی با صبر و دقت انجام داد. فقط مانده بود نمای بیرونی که کار را تعطیل کردند، چون پولی برای ادامه نداشتیم. خانوادۀ شوهرم بهتر دیدند اسباب و اثاثیهشان را
جمع کنند و بروند طبقۀ بالا و طبقۀ پایین را به ما بسپارند. چند روزی درگیر اسبابکشی و جابهجایی بودیم. تازه داشتیم سامان میگرفتیم که آقامصطفی تصمیم گرفت قسمتی از طبقۀ پایین را بهصورت یک سوئیت شصتمتری جدا کند، بسازد و بفروشد،
چون پدرش مدام نگران قسطهای وام مسکن بود. یکی از اتاقهای طبقۀ پایین، بهاضافۀ پارکینگ و قسمتی از هال تبدیل به سوئیتی شیک شد و با فروش آن، آقامصطفی اول وام مسکن را تسویه کرد، بعد نمای ساختمان را انجام داد. من از وضعیت
جدید خشنود نبودم. آقامصطفی برای خوشحالکردن من، به جای اتاقی که کم شده بود، یک اتاق داخل حیاط ساخت و درش را از داخل هال باز کرد.
بعد از ده سال بیجایی، بنایی و سختی، سرانجام به سامان رسیدیم. حالا خانۀ مرتبی از خودمان داشتیم. آنهم درست زمانی که طاها میخواست برود کلاس اول و این تقارن برای ما بسیار لذتبخش بود. این خوشبختی زمانی کامل شد که پدر
آقامصطفی دستمزد بناییهای آقامصطفی را یکجا پرداخت کرد و ما توانستیم ماشینمان را با یک تویوتا کریسیدا عوض کنیم. حالا دیگر از هر لحاظ راحت بودیم. اول مهر بود. کارهای ثبت نام
طاها را انجام داده بودم. مشغول جلدکردن دفترهای طاها بودم و خیال داشتم روز اول همراه او به مدرسه بروم و طاها را با محیط مدرسه و معلمها آشنا کنم. آقامصطفی گفت: «چمدونهات رو ببند، بریم مسافرت!»
با تعجب گفتم: «تازه از زابل اومدیم، طاها هم باید بره مدرسه.»
گفت: «تا کتاب بِدن برگشتیم.»
مدان را پر کردم از لباسهای خودم، طاها و آقامصطفی. یک توپ پلاستیکی، زیرانداز، پتو و فلاسکی که تازه خریده بودم و دو جفت دمپایی و چیزهای دیگر را گذاشتیم عقب ماشین و راه افتادیم سمت تهران. آقامصطفی به پرنده علاقۀ زیادی داشت. طاها هم مثل خودش بود. ما را برد باغ پرندگان. پدر و پسر مقابل هر قفس میایستادند و چنان با دقت به آن پرندهها نگاه میکردند که زمان از دستشان درمیرفت و اگر اعتراض
میکردند که زمان از دستشان درمیرفت و اگر اعتراض معدههایشان نبود، هرگز قصد خروج نمیکردند. بعد از باغپرندگان رفتیم قم. زیارتی کردیم و راه افتادیم سمت شمال. آقامصطفی خسته شده بود.
گفتم: «نگهدار استراحت کنیم.»
جای سرسبزی دور از جاده نگه داشت. یک روفرشی تمیز و بزرگ پهن کردیم روی علفها. روز آفتابی و گرمی بود. آقامصطفی دراز کشید روی روفرشی. طاها هم کنارش، من هم بدون آنکه منتظر چادر و بند و بساط باشم سر روفرشی را گرفتم و کشیدم روی هر سهمان و یکساعتی استراحت کردیم. وقتی خستگیمان را گرفتیم، بلند شدیم و قدمزنان به مناظر سرسبز اطراف نگاه کردیم. دیوار گلی نسبتاً کوتاهی توجهمان را جلب کرد. ظاهراً این دیوار قدیمی، اطراف باغ بزرگی کشیده شده بود که درختانی زیبا با قامتی بلند و برگهای انبوه داشت. خرامان دیوار باغ را دور زدیم و مقابل درخت بسیار بلندی ایستادیم.....
⬅️ ادامه دارد.....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
به بهانه ۶ فروردین
🔴 #بازخوانی_یک_نامه_تاریخی
وقتی امام آرزوی مرگ کرد‼️
متن کامل پیام حضرت امام در عزل منتظری
بسم الله الرحمن الرحیم
🔻جناب آقای منتظری
🔹با دلی پر خون و قلبی شکسته چند کلمهای برایتان مینویسم تا مردم روزی در جریان امر قرار گیرند. شما در نامه اخیرتان نوشتهاید که نظر تو را شرعاً بر نظر خود مقدم میدانم؛ خدا را در نظر میگیرم و مسائلی را گوشزد میکنم. از آنجا که روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین میسپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده نظام را از دست دادهاید.
🔹 شما در اکثر نامهها و صحبتها و موضعگیری هایتان نشان دادید که معتقدید لیبرالها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که میگفتید دیکته شده منافقین بود که من فایدهای برای جواب به آنها نمیدیدم. مثلا در همین دفاعیه شما از منافقین تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و میبینید که چه خدمت ارزندهای به استکبار کردهاید. در مساله مهدی هاشمی قاتل، شما او را از همه متدینین متدینتر میدانستید و با اینکه برایتان ثابت شده بود که او قاتل است مرتب پیغام میدادید که او را نکشید.
🔹از قضایای مثل قضیه مهدی هاشمی که بسیار است و من حال بازگو کردن تمامی آنها را ندارم. شما از این پس وکیل من نمیباشید و به طلابی که پول برای شما میآورند بگویید به قم منزل آقای پسندیده و یا در تهران به جماران مراجعه کنند. بحمد الله از این پس شما مساله مالی هم ندارید. اگر شما نظر من را شرعاً مقدم بر نظر خود میدانید -که مسلماً منافقین صلاح نمیدانند و شما مشغول به نوشتن چیزهایی میشوید که آخرتتان را خرابتر میکند-، با دلی شکسته و سینهای گداخته از آتش بیمهریها با اتکا به خداوند متعال به شما که حاصل عمر من بودید چند نصیحت میکنم دیگر خود دانید:
1⃣ سعی کنید افراد بیت خود را عوض کنید تا سهم مبارک امام بر حلقوم منافقین و گروه مهدی هاشمی و لیبرالها نریزد.
2⃣ از آنجا که سادهلوح هستید و سریعاً تحریک میشوید در هیچ کار سیاسی دخالت نکنید، شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد.
3⃣ دیگر نه برای من نامه بنویسید و نه اجازه دهید منافقین هر چه اسرار مملکت است را به رادیوهای بیگانه دهند.
4⃣ نامهها و سخنرانیهای منافقین که به وسیله شما از رسانههای گروهی به مردم میرسید؛ ضربات سنگینی بر اسلام و انقلاب زد و موجب خیانتی بزرگ به سربازان گمنام امام زمان -روحی له الفدا- و خونهای پاک شهدای اسلام و انقلاب گردید؛ برای اینکه در قعر جهنم نسوزید خود اعتراف به اشتباه و گناه کنید، شاید خدا کمکتان کند.
🔹 و الله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولی در آن وقت شما را سادهلوح میدانستم که مدیر و مدبر نبودید ولی شخصی بودید تحصیلکرده که مفید برای حوزههای علمیه بودید و اگر این گونه کارهاتان را ادامه دهید مسلما تکلیف دیگری دارم و میدانید که از تکلیف خود سرپیچی نمیکنم. و الله قسم، من با نخستوزیری بازرگان مخالف بودم ولی او را هم آدم خوبی میدانستم. و الله قسم، من رای به ریاست جمهوری بنیصدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم.
🔹سخنی از سر درد و رنج و با دلی شکسته و پر از غم و اندوه با مردم عزیزمان دارم: من با خدای خود عهد کردم که از بدی افرادی که مکلف به اغماض آن نیستم هرگز چشمپوشی نکنم. من با خدای خود پیمان بستهام که رضای او را بر رضای مردم و دوستان مقدم دارم؛ اگر تمام جهان علیه من قیام کنند دست از حق و حقیقت برنمیدارم.
🔹من کار به تاریخ و آنچه اتفاق میافتد ندارم؛ من تنها باید به وظیفه شرعی خود عمل کنم. من بعد از خدا با مردم خوب و شریف و نجیب پیمان بستهام که واقعیات را در موقع مناسبش با آنها در میان گذارم. تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام؛ سعی کنند تحت تاثیر دروغهای دیکته شده که این روزها رادیوهای بیگانه آن را با شوق و شور و شعف پخش میکنند نگردند. از خدا میخواهم که به پدر پیر مردم عزیز ایران صبر و تحمل عطا فرماید و او را بخشیده و از این دنیا ببرد تا طعم تلخ خیانت دوستان را بیش از این نچشد. ما همه راضی هستیم به رضایت او؛ از خود که چیزی نداریم، هر چه هست اوست.
و السلام. یکشنبه ۶۸/۱/۶
روحالله الموسوی الخمینی
هدیه به روح ملکوتیشان #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
💐🌼بسم الله الرحمن الرحیم🌼💐
🌸سلام علیکم🌸
🌼اعیاد و ایام مبارک🌼
هفتم روز هنرهای نمایشی 🤠
نهم (نیمه شعبان )ولادت حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف 🕋
روز سربازان گمنام امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف 🇮🇷
و روز جهانی مستضعفین 😔
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
✨مهدی جان✨
من هستم و دوباره دلی بیقرار تو
این جمعه های خسته ی چشم انتظار تو
جایی که عشق نیز دچار تو می شود
از من عجیب نیست که شوم بیقرار تو
┅┅═• ☀️حدیث هفته☀️ ┅┅═•
نهج البلاغه
الحكمة ۴۳۸
حضرت علی علیه السلام فرمودند:
النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا .
مردم با آنچه كه نمي دانند، دشمنند.
•┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
🌹شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🌷
🍃 قسمتی از وصیت نامه شهید هادی صدیقی تنکابنی
– الابذکر الله تطمئن القلبوب و در این راه شهادت زیباست .
2- ... شهادت یک انتخاب است مرگ نیست بلکه حیات است.........
❥◎🌺•❥•═┅•❥•🌸◎❥•
سوره انعام
☀️بسم الله الرحمن الرحیم☀️
وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ «22»
و روزى كه آنان را يكسره محشور مىكنيم، سپس به كسانى كه شرك ورزيدند گوييم: كجايند شريكان خدا كه شما بر ايشان گمان (خدايى) داشتيد
🌼تعجیل درامرفرجش✨۱۰ صلوات🌼
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
امام زادگان عشق
💐🌼بسم الله الرحمن الرحیم🌼💐 🌸سلام علیکم🌸 🌼اعیاد و ایام مبارک🌼 هفتم روز هنرها
ضمن تشکر از خانواده بزرگوار شهید محجوبی که جمعه هر هفته با ارسال مطالب ارزنده خادمان خود را در کانال همراهی می کنند.
اجرکم عندالله
‼️استفاده از آلات موسیقی در جشن نیمه شعبان
🔷س 5354: در مورد به کار بردن دف یا نی و تار در جشن نیمه شعبان برای برگزاری جشن و خواندن متن های مجاز نظر حضرت آقا چیست؟
✅ج: هر موسیقی که به سبب ویژگی هایی که دارد انسان را از خداوند متعال و معنویات و فضائل اخلاقی دور نموده و به سمت بی بندوباری، بیهودگی و گناه سوق دهد، حرام است و اگر موسیقی این گونه نباشد به خودی خود اشکال ندارد.
البته توجه داشته باشید، به کار بردن موسیقی در مناسبتهای مذهبی شایسته مجالس اهل بیت (علیهم السلام)نیست هر چند از نوع حلال باشد و باید قداست و مقام اهل بیت (علهیم السلام) مراعات شود.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
قسمتی از جنایات هولناک داعش...
نیروهـای داعـش ۹۰ درصـد سـوریه و ۵۸ درصـد عـراق را اشـغال کردنـد و حتـی بـه دیـوار زینبیـه دمشـق رسـیدند...
داعــش زمانــی کــه بــه نزدیکــی حــرم حضــرت زینــب)س( رســید بــر روی دیــوار حــرم شــعار مــی نوشــت کــه هنــوز بخشــی از ایــن شــعارها موجــود اســت...
فرمانــده داعــش بــر روی بــی ســیم خــود در نزدیکــی حــرم حضــرت زینــب(س) رجـز مـی خوانـد و مـی گفـت کـه عبـاس، کجایـی کـه مـا زینـب را از قبـر بیـرون خواهیـم کشـید...
داعــش بــه منزلــی در ســوریه حملــه کــرد، در حالــی کــه در ایــن منــزل چهــار کـودک بـه همـراه پـدر و مـادر در حـال غـذا خـوردن بودنـد، داعـش سـر یکـی از دختـران کـه ۹ سـال بیشـتر نداشـت را بریـد بـه طـوری کـه خـون ایـن دختـر بـر روی غذاهــا ریخــت و خانــواده دختــر را مجبــور کــرد کــه ایــن غــذا را بــه همــراه خـون جگـر گوشـه شـان بخورنـد...
داعــش نــوزاد تــازه بــه دنیــا آمــده را از دســتان پــدر و مــادر مــی گرفــت و آنــان را لخـت مـی کـرد و بـر سـینه دیـوار مـی چسـباند و بـا نیـزه بـا ایـن بـدن دارت بـازی مـی کـرد...
داعـش شـکم مـادر بـاردار را در مقابـل چشــم شـوهرش پــاره مـی کـرد و شـرط بنـدی مـی کـرد کـه فرزنـد دختـر اسـت یـا پسـر، کـه از شـکم ایـن مـادر بیـرون مــی آیــد... در همیــن دیالــه، کودکــی را از ســینه مــادرش گرفتنــد، او را مثــل گوسـفند روی آتـش سـرخ کردنـد، الی پلـو گذاشـتند، بـرای مـادر فرسـتادند. ایـن جنایـت وحشـتناک در تاریـخ بشـریت نایـاب اسـت، پدیـده کوچکـی نیسـت، بـای کوچکـی نیسـت...
قسمتی از سخنرانی سردار عبدالفتاح اهوازیان در مراسم جشن پیروزی جبهه مقاومت در مهدیه ورامین .
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
75.Qiyama.36-40.mp3
3.81M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌸 تفسیر قطره ای🌸
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸#سوره_قیامت 🌸
💐#آیات36-40💐
💐 #التماس_دعای_فرج 💐
🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿
هر روز با تفسیر یکی از سوره های قرآن کریم
توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
نگذارید نام شهدا و یاد شهدا فراموش بشود و یا در جامعهی ما کهنه بشود.
"حضرت امام خامنه ای حفظ الله
سلام✋
#عاقبتتون_شهدایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#مناسبت
#هفتم فروردین ماه
#سالروزشهادت
#شهید_محمد_اسحاقی
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
‼️صرف صدقات در جشن نیمه ی شعبان
🔷س 5355: مبلغی برای صدقه کنار گذاشته شده، آیا می توان از این مبلغ برای جشن نیمه شعبان استفاده کرد؟
✅ج: اگر صدقه مستحبی بوده و مربوط به صدقات خودتان است و یا اگر مربوط به دیگران باشد با اجازه ی آنان باشد، مانعی ندارد.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
15.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔊 #کلیپ زیبای قرائت
«دعای نجات از فتنههای آخرالزمان»
🎙 با صدای سید حجت #بحرالعلومی
💢 انتشار برای اولین بار
📚 (این دعای زیبا در کتاب «سلاح المؤمنین» برای نجات از فتنههای آخرالزمان نقل شده)
🔆 تولید شده توسط مهدیاران در استودیو آوای پردیس، بهمناسبت دههٔ مهدویت
📌 #پیشنهاد_دانلود
#نیمه_شعبان
📥 دانلود با کیفیت بالا
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_ششم
#قسمت ۴۰
. تنه و شاخههای این درخت به طرز جالبتوجهی پیچ و تاب خورده بود و جالبتر از همه تنوع رنگ برگهایش بود. برگهایش زرد، نارنجی، بنفش، قرمز و صورتی بودند.
به آقامصطفی گفتم :«عجب درخت قشنگی!»
گفت: «بهش میگن درخت انجیلی یا چوب آهن. بس که چوبش محکمه، کاربرد صنعتی نداره. بیشتر بهخاطر برگ های رنگارنگش جنبۀ تزئینی داره.»
گفتم: «شاید قبلاً این درخت رو توی پارکها یا کنار خیابونها دیده باشم ولی تا حالا از نزدیک اینطور دقت نکرده بودم.»
آقامصطفی گفت: «رنگها از نشانههای عظمت خداوند و از مهمترین عناصری هستن که در هنر و روح و روان انسان تأثیر بسزایی دارن.»
نگاه دیگری به سر تا پای درخت کردم. نسیمی که از لابهلای درختان میوزید خنک و معطر بود. بعد از ساعتی پیادهروی، برگشتیم نزدیک ماشینمان. تشنه بودیم و هر دو میل شدیدی به نوشیدن چای داشتیم. یک فلاسک دوقلوی بزرگ برای همین مسافرت خریده بودم. اطراف مرقد امام هنگامی که داشتیم وسایلمان را از صندوق عقب ماشین به چادر انتقال میدادیم، متوجه شدم فلاسکمان نیست. با افسوس گفتم: «عجب دزد حرفهای بود. تو یک چشم بههم زدن فلاسک رو دزدید!»
آقامصطفی گفت: «خدا هدایتت کنه مرد. بگو فلاسک به چه درد تو میخوره؟ حالا خوبه ما تو خماریِ چای بمونیم؟»
پرسیدم: «از اینجا کجا بریم؟»
گفت: «هرجا تو بگی.»
گفتم: «بریم شمال!»
نگاه اعتراضآمیزی کرد و گفت: «ولی من جنوب رو ترجیح میدم.»
گفتم: «بندرعباس زیاد رفتیم. این بار بریم رشت.»
گفت: «خُب دلیلش اینه که، اونجا بیحجابی کمتره. باشه این بار میریم شمال.»
راه افتادیم. در طول مسیر، جلو یک فروشگاه لوازم خانگی نگه داشت و یک فلاسک خریدیم.
صبح زود رسیدیم رشت. زیرانداز و سور و سات صبحانه را از داخل ماشین برداشتم. به آقامصطفی گفتم: «صبحونه رو کنار ساحل بخوریم.»
مدتی بر لب ساحل برای یافتن جایی مناسب قدم زدیم. به آسمان ابری، به مرغهای دریایی در حال پرواز، به قوطیهای خالی نوشابه و انواع پوستهای شکلات و چیپس و پفک شناور روی آب نگاه کردیم، به صدای موتور قایقهای بادی که از هر طرف شنیده میشد، گوش سپردیم. چند بار طاها تا زانو توی آب رفت و برگشت و هر بار گفت: «بابا بیا بریم شنا کنیم.»
آقامصطفی زیرانداز را روی یک شانهاش انداخته بود و ساکِ پارچهای سنگینی را روی شانۀ دیگرش. فلاسک چای نیز به یک دست من بود و تیوپ بادی طاها به دست دیگرم. هر جا میرفتیم میدیدیم زنها و مردها با هم درون آب هستند. مردها با رکابی و شلوارکهای نخی و خانمها با شالهای رنگی نازک و لباسهای خیس و چسبان، روی یکدیگر آب میریختند. صدای چلپچلپ همراه با خندههای جیغمانندشان فضا را پر کرده بود و این به مذاق ما خوش نمیآمد.
مجبور شدیم کمی دورتر از ساحل به دنبال جایی برای نشستن بگردیم. آنجا هم هر طرف رفتیم، عدهای دور هم جمع شده بودند و صدای ضبط و دست و آهنگشان تا شعاع چند متری به
گوش میرسید. انگار نمیشد بدون گناه تفریح کرد. ناچار زیراندازمان را خیلی دورتر از ساحل، نزدیک یکی از انشعابات «گوهررود» پهن کردیم. یک تکه کیک شکلاتی جلو طاها گذاشتم و یک قوطی شیر کوچک را برایش نی زدم. برای خودمان چای ریختم. احساس میکردم لباسهایم خیس هستند. مهر ماه بود و هوا بهشدت شرجی. هر آن منتظر باران بودیم. بعد از صرف صبحانه، پیاده به شالیزارهای اطراف سرک کشیدیم.
طاها پرسید: «مامان کی میریم دریا؟»
گفتم: «ناهار بخوریم، کنار ساحل یهکم خلوتتر بشه، میریم عزیزم.»
بعد از ناهار، بهخاطر طاها، با قایق گشتی در دریا زدیم و شبهنگام رهسپار مشهد شدیم.
یک هفته از مهر گذشته بود که برگشتیم خانه. بعد از آنهمه کار و سختی بنایی، حالا زندگی آرامی داشتیم. روزها از پی هم میگذشتند. طاها هر روز صبح به مدرسه میرفت و ظهر که برمیگشت یک عالم حرف برای گفتن داشت.
از وقتی خانهدار شده بودیم، آقامصطفی دنبال فرصت میگشت و به بهانههای مختلف زنگ میزد به پدر و مادرم یا به بچههای خواهرم که پدر نداشتند و میگفت: «آماده باشین میام دنبالتون میارمتون مشهد.»
آنها را میآوردیم، چند روزی میماندند و دوباره میرساندیمشان زابل. گاهی از مهمانداری زیاد گله میکردم و میگفتم: «نرو دنبالشون. خستهام.»
میگفت: «قول میدم بیشتر کمکت کنم. اینها زائر امامرضا هستن. خدا خواسته و توفیق اجبارینصیبمون شده. باید قدر بدونیم.»
بعد از اینکه بناییهایمان تمام شد، آقامصطفی با پسرداییهایشان کارگاه امدیاف دایر کردند. درآمد خوبی هم داشتند.
⬅️ ادامه دارد .....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_هشتاد_و_نهم
💠شاهکار سردار سپهبد شهید، حاج قاسم سلیمانی
داعش نابود شد،اما نیامده بود برای نابود شدن!
داعش را نساخته بودند برای یک سال و دو سال و چند سال!
داعش تجهیز شده بود برای ماندن، برای بودن!
ابوبکر البغدادی رفته بود تلآویو زیر نظر موساد ، آموزش سخنوری و حکومتداری دیده بود!
آمده بود که حکومت کند! اسمش : دولت اسلامی عراق و شام بود ، دولت بود دوووولللتتت ، دقت کن دولت بود. دولت نیاز به عقبه ی فکری، عقیدتی سیاسی ، نظامی و امنیتی دارد!
فقط عربستان 50 میلیارد دلارپول نقد داده بود!
امارات متحده هم 50 میلیارد دلار پول داده بود!
کویت و قطر و بحرین هم همینطور!
غول ترین سرویس های جاسوسی دنیا
موساد اسرائیل،ام آی 6 انگلیس، سیای آمریکا مسئول تغذیه ی اطلاعاتی و امنیتی داعش و... بودند!
اردن محل آموزش شان بود ، ژاپن با آن ته فرهنگ انسانیش هزاران تویوتا داده بود به داعش .
فرانسه، انگلیس،آلمان و...سلاحهای مدرن و اتوماتیک می دادند. ترکیه مسئول ترانسفر (نقل وانتقال) نیروی انسانی و ادوات و خرید نفت از داعش بود ، آمریکا، تجهیزات نظامی و تسلیحاتی را مستقیم برایشان از راه هوا در وسط درگیریها خالی می کرد مخوف ترین تجهیزات نظامی از آسمان برایشان هلی برد می شد!
از کجا بگویم؟ کل آمریکا و اروپا و کانادا و استرالیا و ناتو و... به داعش "کمک رسانی تجهیزاتی، مالی، فکری و عملیاتی" می کردند.
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷