eitaa logo
امام زادگان عشق
92 دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
350 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
17.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 و چهارم_فروردین بدینوسیله از شهیدان و ربانی نژاد بابت ارسال سپاسگزاریم . یاد شهداء بویژه شهیدان محمد حسین و محمد جعفر ربانی نژاد بخوانیم الکتاب با ذکر 🔹-با-لینک-کانال می باشد. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۶ ایام عید دخترعمویم بر اثر عارضه قلبی فوت کرده بود. چون پدرم در آن ناحیه ملّاک و سرشناس بود و خانۀ ویلایی بزرگی داشت، اکثر مجالس فامیل را خانۀ ما می‌گرفتند. یک روز که مراسم ختم دخترعمویم خانۀ ما بود اتاق‌ها، هال و پذیرایی حتی آشپزخانه پر از مهمان بود. همه و از جمله خودم عزادار و ناراحت بودیم. با این‌حال من بی‌صبرانه منتظر تماس آقامصطفی بودم. در همان شلوغی، گوشی‌ام زنگ خورد. آقامصطفی پشت خط بود. آن‌قدر خوشحال شدم که نمی‌توانستم خودداری کنم. گوشی‌به‌دست دویدم بیرون. از ترس اینکه مبادا قطع بشود سریع جواب دادم :«سلام مصطفی‌جان خوبی؟» به هیچ‌کس نگاه نمی‌کردم، نمی‌گفتم که اینجا فامیل نشسته، همه داغ‌دارند، به‌هم ریخته‌اند، من در همان وضعیت بلندبلند ابراز علاقه می‌کردم و خوشحال بودم. آبجی‌هایم اشاره می‌کردند: «یواش‌تر!» من می‌دویدم که از جمع خارج شوم تا کسی صحبت‌های ما را نشنود. هر اتاقی که می‌رفتم پُر بود. رفتم توی حیاط. آنجا هم مردها ایستاده بودند. باز آمدم داخل، گوشه‌ای ایستادم. پرسید: «چه خبره اونجا؟ چه همهمه‌ایه!» گفتم: «تعزیۀ دخترعمومه، تازه فوت شده.» گفت: «داری این‌جوری جلو بقیه با من صحبت می‌کنی؟» گفتم: «ولش کن مصطفی! بعد ده روز زنگ زدی. نمی‌تونم شادی‌ام رو پنهون کنم!» خندید: «الان بهت میگن دیونه شدی ها!» پرسیدم: «کی میای؟» گفت: «هنوز که ده روزه اومدم. حداقل چهل چهل‌وپنج روز باید باشم.» صدای بلندگو زیاد بود و ما مجبور بودیم بلند حرف بزنیم. پرسید: «مداحه چی میگه؟ شهید عارفی کیه دیگه؟ نکنه برای من مراسم گرفتین!» خندیدم: «نه عزیزم، خدا نکنه، این روزا مصادفه با سال‌گشت پسرعموم، محمد امین عارفی. سال شصت شهید شده. به مداح گفتن یادی هم از برادر مرحومه بکنه.» گفت: «از طرف من بهشون تسلیت بگو.» و خداحافظی کرد. بعد از تعطیلات عید آمدیم خانه. غیبت مصطفی طولانی شده بود و جای خالی‌اش بسیار محسوس بود. گاهی این هراس در دلم رخنه می‌کرد که نکند جالی خالی‌اش خالی بماند و من در انتظار آمدنش تا ابد چشم به‌راه بمانم. فروردین بدون هیچ اتفاق خوبی تمام شد. اوایل اردیبهشت بود. توی حیاط قدم می‌زدم. هر سال آقامصطفی خاک باغچه‌ها را با بیل زیر و رو می‌کرد و بذر گل و سبزی می‌کاشت، اما امسال بهار خانۀ ما چندان رونقی نداشت درختان مو هرس نشده بودند و همه‌جا شاخه دوانده بودند. گیاهان خودرو اینجا و آنجا جولان می‌دادند. برگ‌های درخت آلبالو جمع شده بود و نیاز به سم‌پاشی داشت. شیلنگ آب را گذاشتم پای درخت گیلاس. برگ‌ها و آشغال‌های توی باغچه‌ها را جارو کردم. نشستم توی سایه. از لابه‌لای برگ‌های سبز، آسمان آبی را نگاه کردم. بارها با هم زیر همین درخت نشسته بودیم و آسمان را نگاه کرده بودیم. از خودم پرسیدم :«حالا او کجا نشسته آیا سقفی، سایه‌ای روی سرش هست؟» خیلی سخت است آدم عزیزترین کس خود را به میدان جنگ بفرستد و مدام به این فکر کند که او الان کجاست؟ آیا چیزی خورده؟ لباس‌هایش را شسته؟ آیا آفتاب اذیتش نمی‌کند؟ شب‌ها زیراندازی برای خوابیدن دارد؟ اگر اسیر شده باشد چه؟ اینها سؤال‌هایی بود که فکرم را مشغول می‌کرد، به‌خصوص شب‌ها و ترس و بی‌خوابی‌ام را دامن می‌زد. روشن بودن تلویزیون و لامپ‌ها هم برایم تأثیر چندانی نداشت. اغلب تا ساعت دو بیدار می‌ماندم. گاهی به دخترخواهرم زنگ می‌زدم و با او صحبت می‌کردم. تا اینکه شب پنجم اردیبهشت شد. از سر شب دل‌شوره امانم را بریده بود. شارژ نداشتم. یک هفته‌ای بود به آقامصطفی گوشی داده بودند. تلگرام هم داشت و ما با هم در ارتباط بودیم. ساعت یازده بود. رفتم طبقۀ بالا، دیدم بیدارند. خودمان تلفن ثابت نداشتیم. به مادر شوهرم گفتم: «میشه یک زنگ به آقامصطفی بزنم؟» گفت: «به شرط اینکه امیرعلی یک ماچ گنده به مامانی‌اش بده!» امیرعلی پرید توی بغل مادربزرگش. تماس گرفتم. یکی دو تا بوق خورد و بلافاصله جواب داد. خوشحال شد و گفت: «دلم گرفته بود زینب، کار خوبی کردی زنگ زدی. دوست داشتم صدات رو بشنوم.» گفتم: «نگران شدم آنلاین نبودی!» گفت: «اینترنت قطعه.» پرسیدم: «کجایی؟ چه بی‌سر و صداست!» گفت:« من و دوستم، هشیار و بیدار بالای کوه، داخل سنگریم. همه‌جا امن و امانه. راستی خوش‌خبری بهت بدم. تا آخر هفتۀ دیگه پیشتم. داریم کارهای اومدن‌مون رو انجام میدیم.» گفتم: «از خونۀ مادرت صحبت می‌کنم.» گفت: «بچه‌ها رو از طرف من ببوس. خیلی دلم براشون تنگ شده.» گفتم: «امیرعلی می‌خواد صدات رو بشنوه. گوشی رو از دستم می‌کشه.» گوشی را گرفتم نزدیک گوش امیرعلی و گفتم: «امیرعلی باباست!» امیرعلی هنوز نمی‌توانست صحبت کند. فقط سرش را تکان داد یعنی که نیست. دیدم ارتباط قطع شده..... ⬅️ ادامه دارد ..... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
84 🔶 گفتیم که انسان اگه میخواد نگاه خداوند متعال رو به خودش جذب کنه باید "اهل دل کندن" باشه. دل کندن از هر وابستگی که داره. اما چیزی که موجب میشه انسان این دل کندن رو نتونه بهش برسه هست.... ⭕️ آدمیزاد میترسه که از به دیگران بخشید ازش کم بشه.. در حالی که محاسبات خدا واقعا اینجوری نیست. خدا میگه عزیزم چرا میترسی؟ 🌺 تو بده من بهت میدم... من ده برابر بهت میدم... 🔸 فقط هم همین قدم اول سخته. تمام ایمان به خدایی که انسان نیاز داره برای همینجاست... اون لحظه ای که انسان میخواد از یه علاقه ای بگذره و نیاز به یه استارت داره! یه نفر یکمی هلش بده تا حرکت کنه. ⭕️ اصلا کاری هم نداشته باش که طرف مقابلت ارزشش رو داره بهش بدی یا نه. ممکنه آدم یه جایی لازم بشه به فامیل فقیرش که اتفاقا ادم بدی هست کمک کنه! شیطان میاد میگه اون فلان کاره هست! اصلا لیاقت نداره که تو بخوای بهش چیزی بدی!👿 💢 نه!!! به لیاقت اون نگاه نکن... به این نگاه کن که قراره تو با این کمک کردنت بزرگ بشی... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 💠 چگونه سرمایه ملی یمان را از دست دادیم؟!.. وقتی داشتم با سردار خداحافظی می کردم، گفتم تو را به خدا مواظب خود تان باشید شما فقط متعلق به خودتان نیستید، من را بوسید و خداحافظی کرد. بی خبر از آنکه این آخرین مصاحبه ی تفصیلی اش است. به چند روز نکشید که خبر شهادت سردار همدانی منتشر شد . شوکه شده بودم، غم بزرگی داشتم و بر خود می پیچیدم که چرا باید فرمانده ی ارشد ما به جای فرماندهی در ستاد امن این گونه در کف میدان به شهادت برسد. اما باز هم دلخوش به بودن حاج قاسم سردار و فرمانده ی مقاومت داشتم، جای دیگر وقتی با یکی از فرماندهان نیروی قدس مصاحبه می کردم گفتم حضور سردار سلیمانی به عنوان سرمایه ی ملی و بلکه سرمایه ی جهان اسلام و جبهه ی مقاومت ایشان راتبدیل به یک هدف بزرگ و سهل الهدف برای دشمنان کرده؛ خندید و گفت هیچ کس حریفش نیست خودش باید در میدان باشد شما دعا کنید برای سلامتی ایشان و ضمنانگران نباشید ایران کم حاج قاسم ندارد! گفتم ایشان تبدیل به نماد قدرت خارجی ایران شده، اگر خدایی ناکرده ایشان را آمریکاییها یا اسرائیلیها بزنند، آیا ما می توانیم انتقامی درخور بگیریم، آیا این انتقام سخت به جنگ بزرگ که آرزوی برخی از دولت های منطقه ای است، ختم نمی شود؟! گفت نترس آنها جرات چنین کاری را ندارند!... امثال قاسم سلیمانی عصاره ی سال ها تجربه، مقاومت و فرماندهی بودند، از دست دادن چنین نیروهای ارزشمندی برای هر ملت و نظامی یک فاجعه است، شاید هم جبران ناپذیر، همانگونه که از دست دادن امثال شهید بهشتی و شهید مطهری جبران ناپذیر بود. اینها را ننوشتم که نمک روی زخم بریزم یا از ارزش شهادت ایشان بکاهم، نوشتم تا مواظب سایر سرمایه های انسانی مان باشیم نوشتم تا دیگر ملتی سیاهپوش نشود.به نظر خیلی ها از جمله حجت الاسلام قاسمیان در برنامه ی تلویزیونی جهان آرا که از شبکه افق پخش شد، انفعال های ما در مقابل آمریکا عامل شهادت حاج قاسم شد. به قول ایشان "در دوره ی برجام پرچم مقاومت پایین آمد و پرچم وادادگی و ضعف بالا رفت! "حاج قاسم یک دیپلمات حرفه ای بود، اهل گفتگو، گفتمان و مذاکره بود. "اما فرق است بین کسی که میز مذاکره ابزار مبارزه اش است با کسی که ابزار ضعف و وادادگی اش است. " "اقدام متقابل محکمی از سوی ما بعد از نقض برجام توسط آمریکا صورت نگرفت در حالیکه قرآن میگویدحتی اگر نشانه های خیانت پدید آمد، قرارداد را جلوی دشمن پرت کن.واین تفسیرهمان صحبت رهبری است که فرمودند، "اگر آنها برجام را پاره کنند، ما آنرا آتش می زنیم. ولی متاسفانه انفعال های قبلی و فعلی افساد طلبان، اعتدالیون، اصولگرایان خسته، مرفهین بی درد و... عامل جسارت آمریکا و در نهایت سبب شهادت حاج قاسم سلیمانی گردید." 📚من هستم ... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا