Joze23.mp3
4.28M
#تندخوانی_جزء_بیست و سوم _قرآن
استاد_معتز_آقایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد ، و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت .. خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند و بال ، وبال جانشان نشد .
خوشا به حال آنان که .....
خوشا به حال ما ، اگر شهید شویم....
سلام✋
#عاقبتتون_شهدایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃
#خاطرات_تفحص
#زیارت_عاشورا
ما به منطقه طلائیه رفتیم. مدتی بود که هر چه تلاش می کردیم بی فایده بود. #شهدا خودشان را نشان نمی دادند.
شب در مقر سوره واقعه را خواندیم و خوابیدیم. صبح روز بعد در مکانی که محل نگهداری #شهدا بود نماز را خواندیم. سپس در حضور #شهدا یکی از برادران با حال عجیبی خواندن #زیارت_عاشورا را شروع کرد. وقتی به سلام پایانی رسید با حال خاصی گفت: "السلام علیک یا اباعبدالله و علی ارواح التی..." که یکباره پیکر یک #شهید به زمین افتاد! حال همه بچه ها تغییر کرده بود.
بعد از اتمام برنامه با توکل بر خدا و با روحیه ای عالی مشغول کار شدیم. باورش سخت است. اما اولین بیل که به زمین خورد یکی از بچه ها فریاد زد:
#الله_اکبر ... #شهید... #شهید...
به اتفاق بچه ها با دست خاکها را کنار زدیم. شور و حال عجیبی در بین بچه ها بود. همه می گفتند: #زیارت_عاشورا کار خودش را کرد.
پیکر #شهید کاملا از خاک خارج شد. اما هر چه گشتیم از #پلاک او خبری نبود! او یک #شهید_گمنام بود. ما پس از پایان #زیارت_عاشورا همگی #شهدا را به حق سید و سالار #شهیدان قسم داده بودیم. حالا به همراه پیکر این #شهید_گمنام به جز سربند زیبای #یا_حسین_ع کتابچه ای بود که تعجب ما را بیشتر کرد. روی آن کتابچه نوشته شده بود:
#زیارت_عاشورا
کتاب شهید گمنام، صفحه ۱۵۸ - ۱۵۹
جهت سلامتی و تعجیل در فرج
#حضرت_ولیعصر_عج
و شادی روح #امام_راحل و #شهداء
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
‼️باطل کردن روزه به جهت نهی والدین
🔷س 5423: اوائل #سن_تکلیف والدین به جهت لاغر بودن مرا قانع کردن که #روزه_ماه_رمضان برایم ضرر دارد، نسبت به #قضا و #کفاره روزه چه وظیفه ای دارم؟
✅ج: اگر منظورتان از قانع شدن این است که مطمئن شدید برای خوردن روزه، مجوز شرعی دارید، #قضای_روزه واجب است ولی کفّاره ندارد.
#احکام_روزه #روزه_اولی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
عظمای ولایت امام خامنه ای حفظه الله
«فلسطین قطعا روزی را خواهد دید که رژیم صهیونیستی دیگر وجود ندارد.»
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#کتاب
#عصرهای_کریسکان #خاطرات_امیر_سعیدزاده #رزمنده_کرد_اسیر_در_چنگال
#ضد_انقلاب_کومله
#نویسنده_کیانوش_گلزار_راغب
#فصل_چهارم
#قسمت سیزدهم
#سایه_غمبار
همین که عقد کردیم، خبر رسید مصطفی شهید شده و سعید به سردشت رفت. حمیرا زن مصطفی باردار بود و یک بچه سه ماهه در راه داشت. هنوز مراسم چهلم مصطفی نرسیده بود که شایع شد سعید میخواهد با همسر مصطفی ازدواج کند و از بچه برادرش نگهداری کند.
غم و اندوه شهادت مصطفی با سایۀ سنگین حمیرا همگام شد و مانند صاعقه بر زندگیام افتاد. رسم بود برادر با زن برادرش ازوداج کند و با غیرت و فداکاری اجازه ندهد بچۀ برادرش زیر دست و پای مردی غریبه بزرگ شود. ننگ بود زن برادر با مرد دیگری ازدواج کند. برادر باید جور برادر را بکشد و به هر نحوی شده بچههایش را بزرگ کند.
همانطور که پدربزرگم در زمان خواستگاری یک کلام گفته بود: «دختر که به سن بلوغ برسه، نباید تو خونه پدر بمونه. باید زود عروسی کنه و به منزل شوهرش بره.» حالا هم انتظار داشتم بگوید: «رسم و مراممانه، سعید باید از بچه برادرش نگهداری کنه و نذاره بیسرپرست بزرگ بشه. سُعدا هم تکلیفش روشنه، یا
طلاق بگیره و بیخیال سعید بشه یا با حمیرا کنار بیاد و با هم زندگی کنن.»
هول و هراس به جانم افتاده بود و طاقت از کف داده بودم. اگر پدر یا پدربزرگم ازدواج سعید و حمیرا را تأیید میکردند، نمیتوانستم مخالفتی بکنم. معتقد بودند زن باید مطیع شوهرش باشد و نباید در کار او دخالت کند. وظیفۀ زن خانهداری و بچهداری است و نباید به پر و پای شوهرش بپیچد. نباید اجازه دهد حرمت مرد شکسته شود و بر علیه او حرفهای ناشایست به زبان بیاورد.
حمیرا هم بلاتکلیف بود. سعید هم باید تصمیمش را میگرفت؛ یا طلاقم دهد و با حمیرا ازدواج کند یا حمیرا را هم عقد کند و عروسی نکرده صاحب هوو شوم.
باید خودم را از این مخمصه نجات میدادم. کارم دعا کردن و حسادت بود. سعید هم دوست نداشت با حمیرا ازدواج کند ولی سرپرستی و نگهداری فرزند برادرش وظیفهای بود که نمیتوانست از زیر بار آن شانه خالی کند.
باید میجنگیدم و زندگیام را نجات میدادم. نتوانستم دوری سعید را تحمل کنم. وادارش کردم زودتر ترتیب عروسیمان را بدهد و او هم پذیرفت. ولی چهلم مصطفی نرسیده بود و نمیتوانستم زیاد اصرار کنم. بلاتکلیفی خورۀ جانم شده بود. دلشوره و بیقراری باعث شده بود سعید زودتر تصمیمش را بگیرد و تکلیفم را روشن کند.در همین شرایط سخت بود که نامۀ کوتاهی با یک روسری از طرف سعید به دستم رسید و تا حدودی خیالم را راحت کرد. در نامه نوشته بود:
«اول سلام نامزد عزیزم،
به خدمت نامزد عزیزم سُعدا خانم تقدیم میگردد.
سُعدا جان چون دلم گرفته است، نمیتوانم زیاد درد دلم را برایت بنویسم و امیدوارم که این غم، غم آخر هر دومان باشد. و امیدوارم که تو بتوانی غمهای من را از بین ببری. و تو هم از خودت مواظبت کن. سُعداجان احساس تنهایی مکن. این روسری که برایت فرستادم امیدوارم برای همیشه با شادی آن را بپوشی. دیگر عرضی ندارم به امید آینده. 58/6/20 »
بعد از چهلم مصطفی با پیغام سعید آماده عروسی شدم ولی دلم آشوب بود. در فرصت کوتاهی سعید را دیدم و با تعارف و از خودگذشتگی گفتم: «اگه صلاح خودت و خانوادهت در اینه که با حمیرا ازدواج کنی من حرفی ندارم. حاضرم طلاق بگیرم.»
او ناراحت شد و گفت: «یعنی تو منو دوست نداری؟»
ـ چون دوستت دارم و خیر و صلاحت رو میخوام این پیشنهاد رو میدم.
با عصبانیت گفت: «تو حق نداری منو تنها بذاری. خدا بزرگه. همه چی درست میشه.»
چند نفر از همکلاسیهایم را دعوت کردم و دو سه قطعه عکس یادگاری گرفتم.
بدون هیچ مراسمی به خانه بخت رفتم. دوست نداشتم از خانوادهام دور شوم و به سردشت بروم. ولی اوضاع آشفتۀ خانوادۀ سعید ایجاب میکرد کنارشان باشم و دلداریشان دهم.
خانوادۀ سعید با یک ماشین به دنبالم آمدند و با یک خداحافظی ساده از خانوادهام جدا شدم و به سردشت رفتم. عروسیمان شکل عزا داشت.
یک ماهی گذشت. خانهای کوچک و دوطبقه داشتند که هر طبقه دو اتاق داشت. مامرحمان اسب و گاریاش را گوشۀ حیاط بسته بود و با آن امرار معاش میکرد. علی ششساله دائم دور و برم میپلکید. بچهای دلسوز و خوشاخلاق و خندان که علاقۀ زیادی به پول درآوردن داشت. دوست داشت من حمامش کنم. از کیسهکشی و لیفزنی مادرش فرار میکرد. اصلاً آدم را اذیت نمیکرد. هر کاری داشتم به او میسپردم و با شوق برایم انجام میداد....
⬅️ ادامه دارد.....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🔴 پوستر| فلسطین تنها نیست
#روز_قدس
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فلسطین آزاد خواهدشد🇸🇩
#استوری
#روز_قدس
#امام_خامنه_ای
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷
✨#السلام_علی_المهدی_عج ✨
امروز #شنبه برابر است با :
🗓 17اردیبهشت 1400 ه.ش
🗓 24رمضان 1442ه.ق
🗓 7 مه2021
🌸 ذڪر روز 🌸
#اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمد
#و_عجل_فرجهم
سلامتی #امام_زمان_عج
و
#عظمای ولایت امام خامنه ای حفظ الله
و
هدیه به روح #مطهر_شهداء #امام_شهدا
#اموات #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
69.Haaqqa.06-08.mp3
2.86M
🌷〰🌷🇮🇷〰🌷〰🌷
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌸 تفسیر قطره ای🌸
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸#سوره_الحج🌸
💐#آیـات .6-8💐
💐 #التماس_دعای_فرج 💐
🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه #شهداءبویژه سردارحاج قاسم سلیمانی و همرزمانش#امام شهداء #اموات🌿
هر روز با تفسیر آیاتی از سوره های قرآن کریم
توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
💠 دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان
اللهمّ إنّي أسْألُكَ فيه ما يُرْضيكَ وأعوذُ بِكَ ممّا يؤذيك وأسألُكَ التّوفيقَ فيهِ لِاَنْ أُطيعَكَ ولا أعْصيكَ يا جَوادَ السّائلين.
خدايا من از تو ميخواهم در این روز آنچه تو را خوشنود كند و پناه مى برم بتو از آنچه تو را بيازارد واز تو می خواهم توفيق در این روز براى اينكه فرمانت برم ونافرمانى تو ننمايم اى بخشنده سائلان.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
24صوت تحدیر جزء بیست و چهارم.mp3
3.94M
#تندخوانی_جزء_بیست و چهارم _قرآن
استاد_معتز_آقایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷