🔊 اطلاعیه 🔉
به استحضار میرساند که ستاد یادواره امام زادگان عشق جهت #تامین_سلامت و #رفاه_حال #خانواده_های_معزز #شهدای_محل طی هماهنگی بعمل آمده با
#خانم_دکتر_عاشوری (پزشک عمومی و طب سنتی )
قرار شد که ایشان بصورت #حضوری در ماه مبارک رمضان
⬅️#روزهای_چهارشنبه
⬅️#ساعت ۱۰:۰۰صبح تا اذان ظهر
⬅️ در #مهد_کودک_مسجد حضرت زینب علیها السلام
⬅️جهت #ویزیت_و #مشاوره_پزشکی_رایگان
در خدمت خانواده های معزز شهدای محل باشند.
در صورت تمایل جهت ثبت نام
شماره تماس خود را به 09125533018 ارسال نمائید.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
✍ اتفاقی جالب در لحظهی شهادتِ شهید تورجیزاده از زبان خودش
#متن_خاطره :
شهیدتورجیزاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س». آیت الله میردامادی نقل میکرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا ! این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی زاده بلافاصله گفت: همینکه در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه...
🌷 خاطرهای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
📚منبع: کتاب یا زهرا سلام الله علیها ، صفحه 188
#حضرت_زهرا #امام_زمان #عاقبت_به_خیری #شهادت
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
سلام و عرض ادب
زمزمه مناجات عاشقانه شعبانیه
در آخرین شب از ماه شعبان
با نوای دلنشین حجةالاسلام محمدپور
دوشنبه ۲۳ فروردین/پس از نماز عشا
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
امروز زنده نگه داشتن یاد شهدا؛ کمتر از خود شهادت نیست.
امام خامنهای"مدظله"
سلام علیکم
جهت مشارکت در مراسمات ویژه شهداء
می توانید کمک های نقدی و نذورات و خیرات خود را به شماره کارت فوق واریز نمائید .
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
هدایت شده از سالن مطالعه
💠 هو الرحمن 💠
🚨مژده:
📢 سالن مطالعه محله زینبیه به همت بسیجیان پایگاه شهید قلی زاده افتتاح گردید😍
————————-
✅ محیطی آرام جهت مطالعه
✅ دارای دهها کتاب کمک درسی و...
✅ دارای میز و صندلی شخصی
✅ برگذاریکلاسهایرفعاشکالدرسی
✅ برگذاری آزمون آمادگی تحصیلی
✅ تدریس دروس توسط اساتید مجرب—————————
🏫 مکان: بنیاد، مسجد حضرت زینب
⏰ زمان: 9 الی 13 و 16 الی 19
—————————
نشانی ما در فضای مجازی :
@salonemotalee
سالنمطالعه
@Zare108 مدیر
پشتیبان @ketab22
—————--———
واحد کتاب مسجد حضرت زینب (س)
5f5243244f738301145076ec_-7272741941116189517.mp3
13.16M
سفارش عظمای ولایت به خواندن
🎧 #دعای هفتم صحیفه سجادیه
در این روزهای سخت جهت شفای مرضای اسلام بویژه شیعیان با هم این دعای سفارش شده صیفحه را زمزمه کنیم.
🎤 با صدای آقای برخورداری
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_نهم
#قسمت ۵۵
درگیر رفتن او بود. نمیتوانستم از بایگانی مغزم پروندۀ نِرون را بیرون بکشم.
ادامه داد: «میدونی که نرون حتی به مادر و همسر خودش هم رحم نکرد؟ شهر روم رو به آتش کشید. وقتی که هستیِ مردم توی آتش میسوخت، خودش رفته بود بالای تپهای با نواختن چنگ از سوختن شهر لذت میبرد.»
گفتم: «جنون قیصری!»
از جنایتهای داعش میگفت تا حس ترحم مرا برانگیزد و آرامم کند.
میگفت: «میگن داعش مردم رو بهزور توی میدون شهر جمع میکنه، اون وقت در ملأعام به دخترانشون تجاوز میکنه. من که شیعه هستم، غیرت علوی دارم، چهطور میتونم اینا رو بشنوم و به زندگی آروم خودم ادامه بدم؟ زینب! هدف بعدی اونا ایرانه!»
گفتم: «من از اینکه داری میری سوریه ناراحت نیستم، فقط دلتنگتم.»
خیلی آرام و باخنده گفت: «زینب جان تو رو خدا گریه نکن. صدای گریهات رو من نشنوم. تا الان با صدای خندههات با شادیهات، با شوخیهات تونستم با آرامش توی این مسیر برم. الانم بذار همون تصویر توی ذهنم باشه. خرابش نکن.»
بعد از سکوتی طولانی گفت: «حالت چطوره بهتر شدی؟»
گفتم: «بهترم الان. فقط می خوام صدات رو بشنوم.»
پرسید:«کجایی؟ بچهها کجان؟ خرید عیدتون رو کردین؟»
گفتم: «بچهها رو آوردم پارک. امسال برای عیدشون پیراهن سفید خریدم.»
گفت: «کار خوبی کردی، رنگها توی روحیۀ بچهها خیلی تأثیر داره. همیشه براشون رنگهای شاد بخر.»
گفتم: «کاش بودی، مثل هر سال با هم می رفتیم زابل!»
گفت:«زینب از تو انتظار نداشتم. مسلمونا در محاصره باشن، تهدید کرده باشن زنها و دخترهای شیعه رو به بیآبرویی، بعد تو میگی بیا بریم دید و بازدید عیدانه؟»
از حرفی که زده بودم پشیمان شدم و استغفار کردم. گفت: «زینب من باید برم. صدام میزنن.»
تلفن قطع شد. کمی قدم زدم. صورتم را شستم. بغض و غصه را از خودم دور کرد. دوباره تماس گرفتم با صدایی صاف و بلند گفتم: «امسال عید جات خیلی خالیه، ولی هدف تو مهمتره، انشاءالله عید سال بعد داعش نابود شده باشه و ما با خیال راحت بریم سفر.»
گفت: «از سوریه بیام میبرمت ایرانگردی، شما آمادگیاش رو داشته باشین برای یک سفر ده پونزده روزه!»
خندیدم: «فراموش کردی طاها مدرسه میره؟ باید صبر کنیم تعطیل بشه.»
گفت:«خدا خیرت بده زینب، همیشه اینجوری باش. دلم گرفته بود از اینکه ناراحت بودی. همیشه سعی کن خودت رو سرگرم کنی به تفریحهاتت بیشتر اهمیت بده.»
ساعت هشت صبح سال تحویل شد و ما خواب بودیم. دلیلی برای بیداری نداشتیم. امسال نه سفرۀ هفتسینی بود و نه کسی که هنگام تحویل سال ما را ببرد حرم. سالهای قبل با هم میرفتیم حرم. تا جایی که امکان داشت از لابهلای جمعیت جلو میرفتیم. لحظۀ تحویل سال رو به ضریح میایستادیم و سالمان اینطور تحویل میشد.
اولین سالی بود که نوروز آقامصطفی نبود. تماس هم نگرفت. از وقتی رسیده بود سوریه فقط یک بار تماس گرفته بود و گفته بود: «منتظر تماس من نباشین. اینجا دسترسی به تلفن نیست. موبایلهامون رو هم گرفتن. خودم هفتهای یک بار زنگ میزنم.»
با اینکه گفته بود منتظر تماس من نباشید، اما من بیشتر از همیشه منتظر بودم. شبها بعد از اینکه بچهها میخوابیدند، سکوت خانه وهمانگیز میشد. لامپها و تلویزیون را روشن میگذاشتم. باز هم خوابم نمیبرد. میترسیدم. یکی از دغدغههای آقامصطفی این بود که این ترس شبانه از دل من برود. برای همین خوب نخوابیدنها، روزها بیحوصله و کمی گیج بودم. گاهی چرت میزدم. اغلب غذا درست نمیکردم. بچهها میرفتند طبقۀ بالا. مادرشوهرم متوجه میشد من آشپزی نمیکنم و برایم غذا میفرستاد پایین. دفعههای قبل که آقامصطفی میرفت اینطوری نبودم. این حس و حال را نداشتم. اینبار خیلی پریشان بودم. با اینحال سعی میکردم بچهها متوجه حال خرابم نشوند. شبها که آنها میخوابیدند، مداحی میگذاشتم، عکسهای آقامصطفی را نگاه میکردم و اشک میریختم. اگر بیپول بودم، اگر مشکلی داشتم، وقتی کسی میپرسید: «مشکلی نداری؟ کاری هست از دست ما بربیاد؟»
مجبور بودم فقط تشکر کنم. کافی بود بگویم: «میتونید این کار رو برام انجام بدین؟» طرف شروع میکرد: «برای چی شوهرت رو فرستادی؟ بهخاطر پول؟ واقعاً ارزشش رو داره؟»
چه آسان راهی را که ما با هزاران سختی پیموده بودیم به سُخره میگرفتند و با کنایه و تحقیر، پایانی ناخوش برایمان رقم میزدند.
یک هفته از آغاز سال نو گذشته بود که دست بچهها را گرفتم و رفتم زابل. ده روزی میشد که آقامصطفی زنگ نزده بود. مدام حواسم به گوشیام بود که مبادا زنگ بخورد و متوجه نشوم.
⬅️ ادامه دارد ......
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#در_محضر_فرمانده
#یاد_شهدا
#مقام_عظمای_ولایت
#شهید، چیز عظیم و حقیقت شگفت آوری است.
ما چون به مشاهده #شهدا عادت کرده ایم و گذشتها و ایثارها و عظمتها و وصایا و راهی که آنها را به #شهادت رساند، زیاد دیده ایم، عظمت این حقیقت نورانی و بهشتی برایمان مخفی میماند؛ مثل عظمت خورشید و آفتاب که از شدّت ظهور، برای کسانی که دائم در آفتابند، مخفی میماند.
در دوران گذشته، وقتی که یک نمونه از این نمونه های #شهدای امروز ما، از تاریخ صدر اسلام معرفی میشد و شرح حال او بیان می گردید، تغییر واضح و شگفت آوری در دلها و جانها و حتی در نیّتها به وجود میآورد. هر یک از این ستارگان درخشان، میتواند عالمی را روشن کند. بنابراین، حقیقت #شهادت حقیقت عظیمی است.
اگر این حقیقت، به وسیله کسانی که امروز در قبال #شهیدان مسؤلیت دارند، زنده بماند، حفظ و تقدیس گردد و بزرگ نگاه داشته شود، همیشه تاریخ آینده ما، از این ایثار بزرگی که آنان کردند، بهره خواهد برد. همچنان که تاریخ بشریّت، هنوز از خون به ناحق ریخته سرور #شهیدان تاریخ، حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السّلام بهره می برد؛ چون کسانی که وارث آن خون بودند، مدبّرانه ترین و شیواترین روشها را برای زنده نگهداشتن این خون به کار بردند.
گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون #شهید، از خود #شهادت کمتر نیست.
رنج سی ساله امام سجّاد علیه السّلام و رنج چندین ساله زینب کبری سلام الله علیها از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند.
امروز، ما چنین وظیفه ای داریم .
نثار ارواح طیبه #شهداء#امام شهداء و #اموات#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
Voice 001_sd.m4a
10.03M
#مناجات_شعبانیه
هم اکنون در مسجد حضرت زینب علیها السلام برقرار می باشد.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷