شهیدسیدمرتضی آوینی🌹
شهادت🌺
داستان ماندگار🥀
آنانی است که فهمیدند💐
دنیاجای ماندن نیست 🕊🕊🕊
سلام ✋
#عاقبتتون _شهدایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🔊 اطلاعیه 🔉
به استحضار میرساند که ستاد یادواره امام زادگان عشق جهت #تامین_سلامت و #رفاه_حال #خانواده_های_معزز #شهدای_محل طی هماهنگی بعمل آمده با
#خانم_دکتر_عاشوری (پزشک عمومی و طب سنتی )
قرار شد که ایشان بصورت #حضوری در ماه مبارک رمضان
⬅️#روزهای_چهارشنبه
⬅️#ساعت ۱۰:۰۰صبح تا اذان ظهر
⬅️ در #مهد_کودک_مسجد حضرت زینب علیها السلام
⬅️جهت #ویزیت_و #مشاوره_پزشکی_رایگان
در خدمت خانواده های معزز شهدای محل باشند.
در صورت تمایل جهت ثبت نام
شماره تماس خود را به 09125533018 ارسال نمائید.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
✍ اتفاقی جالب در لحظهی شهادتِ شهید تورجیزاده از زبان خودش
#متن_خاطره :
شهیدتورجیزاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س». آیت الله میردامادی نقل میکرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا ! این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی زاده بلافاصله گفت: همینکه در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه...
🌷 خاطرهای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
📚منبع: کتاب یا زهرا سلام الله علیها ، صفحه 188
#حضرت_زهرا #امام_زمان #عاقبت_به_خیری #شهادت
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
سلام و عرض ادب
زمزمه مناجات عاشقانه شعبانیه
در آخرین شب از ماه شعبان
با نوای دلنشین حجةالاسلام محمدپور
دوشنبه ۲۳ فروردین/پس از نماز عشا
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
امروز زنده نگه داشتن یاد شهدا؛ کمتر از خود شهادت نیست.
امام خامنهای"مدظله"
سلام علیکم
جهت مشارکت در مراسمات ویژه شهداء
می توانید کمک های نقدی و نذورات و خیرات خود را به شماره کارت فوق واریز نمائید .
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
هدایت شده از سالن مطالعه
💠 هو الرحمن 💠
🚨مژده:
📢 سالن مطالعه محله زینبیه به همت بسیجیان پایگاه شهید قلی زاده افتتاح گردید😍
————————-
✅ محیطی آرام جهت مطالعه
✅ دارای دهها کتاب کمک درسی و...
✅ دارای میز و صندلی شخصی
✅ برگذاریکلاسهایرفعاشکالدرسی
✅ برگذاری آزمون آمادگی تحصیلی
✅ تدریس دروس توسط اساتید مجرب—————————
🏫 مکان: بنیاد، مسجد حضرت زینب
⏰ زمان: 9 الی 13 و 16 الی 19
—————————
نشانی ما در فضای مجازی :
@salonemotalee
سالنمطالعه
@Zare108 مدیر
پشتیبان @ketab22
—————--———
واحد کتاب مسجد حضرت زینب (س)
5f5243244f738301145076ec_-7272741941116189517.mp3
13.16M
سفارش عظمای ولایت به خواندن
🎧 #دعای هفتم صحیفه سجادیه
در این روزهای سخت جهت شفای مرضای اسلام بویژه شیعیان با هم این دعای سفارش شده صیفحه را زمزمه کنیم.
🎤 با صدای آقای برخورداری
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_نهم
#قسمت ۵۵
درگیر رفتن او بود. نمیتوانستم از بایگانی مغزم پروندۀ نِرون را بیرون بکشم.
ادامه داد: «میدونی که نرون حتی به مادر و همسر خودش هم رحم نکرد؟ شهر روم رو به آتش کشید. وقتی که هستیِ مردم توی آتش میسوخت، خودش رفته بود بالای تپهای با نواختن چنگ از سوختن شهر لذت میبرد.»
گفتم: «جنون قیصری!»
از جنایتهای داعش میگفت تا حس ترحم مرا برانگیزد و آرامم کند.
میگفت: «میگن داعش مردم رو بهزور توی میدون شهر جمع میکنه، اون وقت در ملأعام به دخترانشون تجاوز میکنه. من که شیعه هستم، غیرت علوی دارم، چهطور میتونم اینا رو بشنوم و به زندگی آروم خودم ادامه بدم؟ زینب! هدف بعدی اونا ایرانه!»
گفتم: «من از اینکه داری میری سوریه ناراحت نیستم، فقط دلتنگتم.»
خیلی آرام و باخنده گفت: «زینب جان تو رو خدا گریه نکن. صدای گریهات رو من نشنوم. تا الان با صدای خندههات با شادیهات، با شوخیهات تونستم با آرامش توی این مسیر برم. الانم بذار همون تصویر توی ذهنم باشه. خرابش نکن.»
بعد از سکوتی طولانی گفت: «حالت چطوره بهتر شدی؟»
گفتم: «بهترم الان. فقط می خوام صدات رو بشنوم.»
پرسید:«کجایی؟ بچهها کجان؟ خرید عیدتون رو کردین؟»
گفتم: «بچهها رو آوردم پارک. امسال برای عیدشون پیراهن سفید خریدم.»
گفت: «کار خوبی کردی، رنگها توی روحیۀ بچهها خیلی تأثیر داره. همیشه براشون رنگهای شاد بخر.»
گفتم: «کاش بودی، مثل هر سال با هم می رفتیم زابل!»
گفت:«زینب از تو انتظار نداشتم. مسلمونا در محاصره باشن، تهدید کرده باشن زنها و دخترهای شیعه رو به بیآبرویی، بعد تو میگی بیا بریم دید و بازدید عیدانه؟»
از حرفی که زده بودم پشیمان شدم و استغفار کردم. گفت: «زینب من باید برم. صدام میزنن.»
تلفن قطع شد. کمی قدم زدم. صورتم را شستم. بغض و غصه را از خودم دور کرد. دوباره تماس گرفتم با صدایی صاف و بلند گفتم: «امسال عید جات خیلی خالیه، ولی هدف تو مهمتره، انشاءالله عید سال بعد داعش نابود شده باشه و ما با خیال راحت بریم سفر.»
گفت: «از سوریه بیام میبرمت ایرانگردی، شما آمادگیاش رو داشته باشین برای یک سفر ده پونزده روزه!»
خندیدم: «فراموش کردی طاها مدرسه میره؟ باید صبر کنیم تعطیل بشه.»
گفت:«خدا خیرت بده زینب، همیشه اینجوری باش. دلم گرفته بود از اینکه ناراحت بودی. همیشه سعی کن خودت رو سرگرم کنی به تفریحهاتت بیشتر اهمیت بده.»
ساعت هشت صبح سال تحویل شد و ما خواب بودیم. دلیلی برای بیداری نداشتیم. امسال نه سفرۀ هفتسینی بود و نه کسی که هنگام تحویل سال ما را ببرد حرم. سالهای قبل با هم میرفتیم حرم. تا جایی که امکان داشت از لابهلای جمعیت جلو میرفتیم. لحظۀ تحویل سال رو به ضریح میایستادیم و سالمان اینطور تحویل میشد.
اولین سالی بود که نوروز آقامصطفی نبود. تماس هم نگرفت. از وقتی رسیده بود سوریه فقط یک بار تماس گرفته بود و گفته بود: «منتظر تماس من نباشین. اینجا دسترسی به تلفن نیست. موبایلهامون رو هم گرفتن. خودم هفتهای یک بار زنگ میزنم.»
با اینکه گفته بود منتظر تماس من نباشید، اما من بیشتر از همیشه منتظر بودم. شبها بعد از اینکه بچهها میخوابیدند، سکوت خانه وهمانگیز میشد. لامپها و تلویزیون را روشن میگذاشتم. باز هم خوابم نمیبرد. میترسیدم. یکی از دغدغههای آقامصطفی این بود که این ترس شبانه از دل من برود. برای همین خوب نخوابیدنها، روزها بیحوصله و کمی گیج بودم. گاهی چرت میزدم. اغلب غذا درست نمیکردم. بچهها میرفتند طبقۀ بالا. مادرشوهرم متوجه میشد من آشپزی نمیکنم و برایم غذا میفرستاد پایین. دفعههای قبل که آقامصطفی میرفت اینطوری نبودم. این حس و حال را نداشتم. اینبار خیلی پریشان بودم. با اینحال سعی میکردم بچهها متوجه حال خرابم نشوند. شبها که آنها میخوابیدند، مداحی میگذاشتم، عکسهای آقامصطفی را نگاه میکردم و اشک میریختم. اگر بیپول بودم، اگر مشکلی داشتم، وقتی کسی میپرسید: «مشکلی نداری؟ کاری هست از دست ما بربیاد؟»
مجبور بودم فقط تشکر کنم. کافی بود بگویم: «میتونید این کار رو برام انجام بدین؟» طرف شروع میکرد: «برای چی شوهرت رو فرستادی؟ بهخاطر پول؟ واقعاً ارزشش رو داره؟»
چه آسان راهی را که ما با هزاران سختی پیموده بودیم به سُخره میگرفتند و با کنایه و تحقیر، پایانی ناخوش برایمان رقم میزدند.
یک هفته از آغاز سال نو گذشته بود که دست بچهها را گرفتم و رفتم زابل. ده روزی میشد که آقامصطفی زنگ نزده بود. مدام حواسم به گوشیام بود که مبادا زنگ بخورد و متوجه نشوم.
⬅️ ادامه دارد ......
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#در_محضر_فرمانده
#یاد_شهدا
#مقام_عظمای_ولایت
#شهید، چیز عظیم و حقیقت شگفت آوری است.
ما چون به مشاهده #شهدا عادت کرده ایم و گذشتها و ایثارها و عظمتها و وصایا و راهی که آنها را به #شهادت رساند، زیاد دیده ایم، عظمت این حقیقت نورانی و بهشتی برایمان مخفی میماند؛ مثل عظمت خورشید و آفتاب که از شدّت ظهور، برای کسانی که دائم در آفتابند، مخفی میماند.
در دوران گذشته، وقتی که یک نمونه از این نمونه های #شهدای امروز ما، از تاریخ صدر اسلام معرفی میشد و شرح حال او بیان می گردید، تغییر واضح و شگفت آوری در دلها و جانها و حتی در نیّتها به وجود میآورد. هر یک از این ستارگان درخشان، میتواند عالمی را روشن کند. بنابراین، حقیقت #شهادت حقیقت عظیمی است.
اگر این حقیقت، به وسیله کسانی که امروز در قبال #شهیدان مسؤلیت دارند، زنده بماند، حفظ و تقدیس گردد و بزرگ نگاه داشته شود، همیشه تاریخ آینده ما، از این ایثار بزرگی که آنان کردند، بهره خواهد برد. همچنان که تاریخ بشریّت، هنوز از خون به ناحق ریخته سرور #شهیدان تاریخ، حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السّلام بهره می برد؛ چون کسانی که وارث آن خون بودند، مدبّرانه ترین و شیواترین روشها را برای زنده نگهداشتن این خون به کار بردند.
گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون #شهید، از خود #شهادت کمتر نیست.
رنج سی ساله امام سجّاد علیه السّلام و رنج چندین ساله زینب کبری سلام الله علیها از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند.
امروز، ما چنین وظیفه ای داریم .
نثار ارواح طیبه #شهداء#امام شهداء و #اموات#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
Voice 001_sd.m4a
10.03M
#مناجات_شعبانیه
هم اکنون در مسجد حضرت زینب علیها السلام برقرار می باشد.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
‼️حکم روزه ماه رمضان هنگام شیوع بیماری کرونا
🔷س 5376: در شرایط کنونی که بیماری کرونا شیوع پیدا کرده است، روزه گرفتن در ماه رمضان چه حکمی دارد؟
✅ج: روزه به عنوان یک تکلیف الهی در حقیقت نعمت خاص خداوند بر بندگان است و از پایه های تکامل و اعتلاء روحی انسان به شمار می رود و بر امت های پیشین نیز واجب بوده است.
🔷 از آثار روزه پدید آمدن حالت معنوی و صفای باطن، تقوای فردی و اجتماعی، تقویت اراده و روحیه مقاومت در برابر سختی هاست و نقش آن در سلامت جسم انسان نیز روشن است و خداوند اجر عظیمی برای روزه داران قرار داده است.
🔷روزه از ضروریات دین و ارکان شریعت اسلام است و ترک روزه ماه مبارک رمضان جایز نیست مگر آنکه فرد، گمان عقلایی پیدا کند که روزه گرفتن موجب:
ایجاد بیماری
و یا تشدید بیماری
و یا افزایش طول بیماری و تأخیر در سلامتی می شود.
در این موارد روزه ساقط ولی قضای آن لازم است.
🔺بدیهی است در صورتی که این اطمینان از گفته پزشک متخصص و متدین نیز به دست آید، کفایت می کند.
🔺بنابراین اگر فردی نسبت به امور یاد شده خوف و نگرانی داشته و این خوف منشأ عقلایی داشته باشد، روزه ساقط ولی قضای آن لازم است.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_صد_و_دوم
💠قصاص خون شهید قاسم سلیمانی چیست؟
قصاص عادلانه چیست؟
چه کسی هم وزن قاسم سلیمانیست؟ کفش حاج قاسم از سر ترامپ ارزشمندتر است. همه چیز مشخص است، واضح است نوع عملیات و عاملان آن ،حذف وجود نظامی آمریکا درمنطقه و در نتیجه قصاص عادلانه شهید سلیمانیست.
تنها قصاص عادلانه نبود آمریکا درمنطقه است.
این تنها قصاص عادلانه ی خون شهیدان سلیمانی و ابومهدی است. من مسئولیت سخنان خود را به دوش خواهم کشید. آمریکا را ذلیلانه و بزدلانه و با گریه از منطقه بیرون خواهیم کرد.
💢 سید حسن نصرالله
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
72.Jinn.06-08.mp3
3.2M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌸 تفسیر قطره ای🌸
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸#سوره_جن🌸
💐#آیه 6-8💐
💐 #التماس_دعای_فرج 💐
🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه #شهداءبویژه سردارحاج قاسم سلیمانی و همرزمانش#امام شهداء #اموات🌿
هر روز با تفسیر آیاتی از سوره های قرآن کریم
توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
سلام ✋
#عاقبتتون_شهدایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
26.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#مناسبت
#بیست و چهارم فروردین ماه
#سالروز شهادت
#شهید مدافع حرم
#ابراهیم عشریه
#توصیه های شهید به مردم ایران در آخرین اعزامش به سوریه در روز ۱۸اسفند ماه ۱۳۹۴
از #همسر_و_فرزندان بزرگوار شهید مدافع حرم #ابراهیم عشریه
بابت ارسال این کلیپ سپاسگزاریم.
#نثار ارواح طیبه شهداء بویژه شهید ابراهیم عشریه بخوانیم فاتحه الکتاب با
ذکر #صلوات
💠#نشر_کلیپ_با_ذکر_لینک_کانال
#بلا_مانع_است
#نثار ارواح طیبه #شهداء#امام شهداء و #اموات #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمید_محمودی
#نوجوانی16ساله بود
یه نوار روضه #حضرت_زهرا_س زیر و روش کرد.
بلند شد اومد #جبهه...
یه روز به فرماندمون گفت: من از بچگی #حرم_امام_رضا_ع نرفتم، می ترسم #شهید بشم و #حرم_آقا رو نبینم...
یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم #حرم_امام_رضا_ع زیارت کنم و برگردم...
اجازه گرفت و رفت #حرم_امام_رضا_ع
دو ساعت توی #حرم زیارت کرد و برگشت #جبهه...
توی #وصیتنامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از #حرم_امام_رضا_ع توی ماشین خواب #حضرت رو دیدم...
#آقا بهم فرمود: #حمید اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود...
نیمه شبا تا #سحر می خوابید داخل قبر #گریه می کرد و میگفت:یا #امام_رضا_ع منتظر وعده ام...
#آقا_جان چشم به راهم نذار...
توی #وصیتنامه ساعت #شهادت، روز #شهادت و مکان #شهادتش رو هم نوشته بود...
#شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز،ساعت و مکانی #شهیـد شد که تو #وصیتنامه اش نوشته بود!
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
17.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#بیست و چهارم_فروردین
#سالروز_شهادت
#شهید_محمد_حسین_ربانی_نژاد
بدینوسیله از #خواهر_بزرگوار
شهیدان #محمدحسین و #محمدجعفر ربانی نژاد
بابت ارسال #کلیپ سپاسگزاریم .
یاد شهداء بویژه شهیدان محمد حسین و محمد جعفر ربانی نژاد بخوانیم#فاتحه الکتاب با ذکر#صلوات
🔹#باز_نشر_کلیپ-با-لینک-کانال#بلامانع می باشد.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_نهم
#قسمت ۵۶
ایام عید دخترعمویم بر اثر عارضه قلبی فوت کرده بود. چون پدرم در آن ناحیه ملّاک و سرشناس بود و خانۀ ویلایی بزرگی داشت، اکثر مجالس فامیل را خانۀ ما میگرفتند. یک روز که مراسم ختم دخترعمویم خانۀ ما بود اتاقها، هال و پذیرایی حتی آشپزخانه پر از مهمان بود. همه و از جمله خودم عزادار و ناراحت بودیم. با اینحال من بیصبرانه منتظر تماس آقامصطفی بودم. در همان شلوغی، گوشیام زنگ خورد. آقامصطفی پشت خط بود. آنقدر خوشحال شدم که نمیتوانستم خودداری کنم. گوشیبهدست دویدم بیرون. از ترس اینکه مبادا قطع بشود سریع جواب دادم :«سلام مصطفیجان خوبی؟»
به
هیچکس نگاه نمیکردم، نمیگفتم که اینجا فامیل نشسته، همه داغدارند، بههم ریختهاند، من در همان وضعیت بلندبلند ابراز علاقه میکردم و خوشحال بودم. آبجیهایم اشاره میکردند: «یواشتر!»
من میدویدم که از جمع خارج شوم تا کسی صحبتهای ما را نشنود. هر اتاقی که میرفتم پُر بود. رفتم توی حیاط. آنجا هم مردها ایستاده بودند. باز آمدم داخل، گوشهای ایستادم. پرسید: «چه خبره اونجا؟ چه همهمهایه!»
گفتم: «تعزیۀ دخترعمومه، تازه فوت شده.»
گفت: «داری اینجوری جلو بقیه با من صحبت میکنی؟»
گفتم: «ولش کن مصطفی! بعد ده روز زنگ زدی. نمیتونم شادیام رو پنهون کنم!»
خندید: «الان بهت میگن دیونه شدی ها!»
پرسیدم: «کی میای؟»
گفت: «هنوز که ده روزه اومدم. حداقل چهل چهلوپنج روز باید باشم.»
صدای بلندگو زیاد بود و ما مجبور بودیم بلند حرف بزنیم.
پرسید: «مداحه چی میگه؟ شهید عارفی کیه دیگه؟ نکنه برای من مراسم گرفتین!»
خندیدم: «نه عزیزم، خدا نکنه، این روزا مصادفه با سالگشت پسرعموم، محمد امین عارفی. سال شصت شهید شده. به مداح گفتن یادی هم از برادر مرحومه بکنه.»
گفت: «از طرف من بهشون تسلیت بگو.» و خداحافظی کرد.
بعد از تعطیلات عید آمدیم خانه. غیبت مصطفی طولانی شده بود و جای خالیاش بسیار محسوس بود. گاهی این هراس در دلم رخنه میکرد که نکند جالی خالیاش خالی بماند و من در انتظار آمدنش تا ابد چشم بهراه بمانم.
فروردین بدون هیچ اتفاق خوبی تمام شد. اوایل اردیبهشت بود. توی حیاط قدم میزدم. هر سال آقامصطفی خاک باغچهها را با بیل زیر و رو میکرد و بذر گل و سبزی میکاشت، اما امسال بهار خانۀ ما چندان رونقی نداشت درختان مو هرس نشده بودند و همهجا شاخه دوانده بودند. گیاهان خودرو اینجا و آنجا جولان میدادند. برگهای درخت آلبالو جمع شده بود و نیاز به سمپاشی داشت. شیلنگ آب را گذاشتم پای درخت گیلاس. برگها و آشغالهای توی باغچهها را جارو کردم. نشستم توی سایه. از لابهلای برگهای سبز، آسمان آبی را نگاه کردم. بارها با هم زیر همین درخت نشسته بودیم و آسمان را نگاه کرده بودیم. از خودم پرسیدم :«حالا او کجا نشسته آیا سقفی، سایهای روی سرش هست؟» خیلی سخت است آدم عزیزترین کس خود را به میدان جنگ بفرستد و مدام به این فکر کند که او الان کجاست؟ آیا چیزی خورده؟ لباسهایش را شسته؟ آیا آفتاب اذیتش نمیکند؟ شبها زیراندازی برای خوابیدن دارد؟ اگر اسیر شده باشد چه؟ اینها سؤالهایی بود که فکرم را مشغول میکرد، بهخصوص شبها و ترس و بیخوابیام را دامن میزد. روشن بودن تلویزیون و لامپها هم برایم تأثیر چندانی نداشت. اغلب تا ساعت دو بیدار میماندم. گاهی به دخترخواهرم زنگ میزدم و با او صحبت میکردم.
تا اینکه شب پنجم اردیبهشت شد. از سر شب دلشوره امانم را بریده بود. شارژ نداشتم. یک هفتهای بود به آقامصطفی گوشی داده بودند. تلگرام هم داشت و ما با هم در ارتباط بودیم. ساعت یازده بود. رفتم طبقۀ بالا، دیدم بیدارند. خودمان تلفن ثابت نداشتیم.
به مادر شوهرم گفتم: «میشه یک زنگ به آقامصطفی بزنم؟»
گفت: «به شرط اینکه امیرعلی یک ماچ گنده به مامانیاش بده!»
امیرعلی پرید توی بغل مادربزرگش. تماس گرفتم. یکی دو تا بوق خورد و بلافاصله جواب داد. خوشحال شد و گفت: «دلم گرفته بود زینب، کار خوبی کردی زنگ زدی. دوست داشتم صدات رو بشنوم.»
گفتم: «نگران شدم آنلاین نبودی!»
گفت: «اینترنت قطعه.»
پرسیدم: «کجایی؟ چه بیسر و صداست!»
گفت:« من و دوستم، هشیار و بیدار بالای کوه، داخل سنگریم. همهجا امن و امانه. راستی خوشخبری بهت بدم. تا آخر هفتۀ دیگه پیشتم. داریم کارهای اومدنمون رو انجام میدیم.»
گفتم: «از خونۀ مادرت صحبت میکنم.»
گفت: «بچهها رو از طرف من ببوس. خیلی دلم براشون تنگ شده.»
گفتم: «امیرعلی میخواد صدات رو بشنوه. گوشی رو از دستم میکشه.»
گوشی را گرفتم نزدیک گوش امیرعلی و گفتم: «امیرعلی باباست!»
امیرعلی هنوز نمیتوانست صحبت کند. فقط سرش را تکان داد یعنی که نیست. دیدم ارتباط قطع شده.....
⬅️ ادامه دارد .....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷