تفسیر سوره برائت،ج14.mp3
14.38M
🎙سلسله جلسات «تفسیر سوره برائت»
📅 جلسه چهاردهم
🕌 جلسات مجازی / ماه مبارک رمضان
جزء ۲۴.mp3
3.94M
💠تلاوت تحدیر (تندخوانی)💠
#جزء_24#قرآن_کریم
هدیهبهامالمؤمنینحضرتخدیجه کبری سلام الله علیها و امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
🔻خانم مولاوردی و ترویج همجنسگرایی اش را همه دیدید
مانند همیشه، حرکت خاصی از مدعیان حوزوی به چشممان نیامد. شاید هم فضای مجازی را جدی نگرفته اند.
💢در این میان، یک #شیرزن_انقلابی نسبت به ترویج علنی فساد توسط معاونت سابق امورزنان آقای روحانی، اعتراض کرد. وی شب گذشته را در مقابل ساختمان قوه قضائیه احیاگرفت و هنوز هم این مکان را ترک نکرده است...
غیرت کدام مرد انقلابی قبول میکند که #دختر_شهیدی، شبانه روزش را در کنار خیابان به تحصن بگذراند و او در خنکای کولر، لمیده باشد به توهّم اجر روزه داری؛
ترویج فساد چطور باید اتفاق بیافتد که بعضیها تکانی بخورند❓
⛔️برادران و خواهران انقلابی یادتان باشد که اگر دیربجنبید، روزی میرسد که در درون خانه خود درگیر مسائلی خواهید شد که امثال مولاوردی دنبال میکند.
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
سلام
طاعات قبول
شرح آیهای برگزیده از جزئ ۲۴ قرآن کریم
در محضر استاد غلامعلی 👇
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺
🇮🇷قسمت شصت و پنجم🇮🇷
✒برو دایسون
یکی از بچه ها موقع خوردن نهار رسما من رو خطاب قرار داد:
- واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه!
همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم. واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم.
سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن.
تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد.
چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن
- چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست ...
گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ...
حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ...
- حتی اگر در حال مرگ هم باشم اصلا به شما مربوط نیست!
و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود.
◀️ ادامه دارد...
با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بیتوهرگز"
قسمتهای قبلی در:
https://eitaa.com/joinchat/2915303469C5da3ae3754
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺
🇮🇷قسمت شصت و ششم🇮🇷
✒با پدرم حرف بزن
پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حال خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد.
- چرا دست از سرم برنمی داری؟ برو پی کارت ...
- در رو باز کن زینب ... من پشت در خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه.
- دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان!
یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم.
- دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟
اشک می ریختم و سرش داد می زدم ...
- واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟
پریدم توی حرفش ...
- باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم!
چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود!
- توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟
آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم ...
- باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم.
- پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو ...
و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم ...
◀️ ادامه دارد...
با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بیتوهرگز"
قسمتهای قبلی در:
https://eitaa.com/joinchat/2915303469C5da3ae3754
🔸یک اربعین باهم خواندیم
🌺 دعای فرج امام زمان ارواحنا فداه....
🌷به نیابت از امام و شهداء و اموات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔸شب چهلم
🔶 شروع از ۱۵ شعبان المعظم تا ۲۴ ماه مبارک رمضان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
تفسیر سوره برائت،ج15.mp3
15.71M
🎙سلسله جلسات «تفسیر سوره برائت»
📅 جلسه پانزدهم
🕌 جلسات مجازی / ماه مبارک رمضان
1_344900289.mp3
4.01M
💠تلاوت تحدیر (تندخوانی)💠
#جزء_25#قرآن_کریم
هدیهبهامالمؤمنینحضرتخدیجه کبری سلام الله علیها و امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام