eitaa logo
🇮🇷 دوستی با شهدا و ترک گناه 🇮🇷
60 دنبال‌کننده
69 عکس
26 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻 🌷 🔰 معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران : قزوین : عملیات برون مرزی در منطقه سردشت : گلزار شهدای قزوین 💢 آمریکا بودیم و دوره را می گذراندیم. یک روز داشتم رد میشدم که دیدم جلوی بولتن پایگاه شلوغ شده ، نوشته ای توجه همه را جلب کرده بود. 💢 خودم را از بین جمعیت رساندم جلو. با تیتر درشت نوشته بودند👇🏻 " دانشجو عباس بابایی ساعت ۲ بعد از نیمه شب می دود تا را از خود دور کند ".😈 💢 رفتم سراغش گفتم: عباس بولتن پایگاه رو دیدی؟ اینا چی نوشتن؟ گفت: ول کن چیزی نیست.🙄 💢 پاپی شدم و اصرار کردم تا قضیه را برایم تعریف کند . 💢 گفت: چند شب پیش بد خواب شدم. رفتم میدان چمن کمی بدوم. کُلُنل با خانمش داشت از شب نشینی بر می گشت که من را دید به من گفت: برای چی این موقع شب می‌دوی؟ گفتم: دارم ورزش می کنم . گفت: راستش را بگو ! کی این موقع شب ورزش می کنه که تو می کنی؟🤔 💢 گفتم :حقیقت اینه که محیط خوابگاه آلودست و وسوسه های شیطان بدجوری اذیت میکنه. تو این وضعیت آدم اگه حواسش به خودش نباشه به می افته این کار را انجام می‌دهم که فکر گناه از سرم بیرون بره 🙂 : هم دوره خلبانی ✈️ 📚 علمدار آسمان 📗 شادی روح صلوات ✨ ┏━━━🍃🕊🍃━━━┓    @shahidanesarafraz ┗━━━🍃🕊🍃━━━┛
✍🏻 شهید 🌷 🔰فرمانده سپاه باغ ملک ایذه : خوزستان ،باغ ملک ،روستای می داود ،۱۳۳۷ : به علت مصدومیت شیمیایی ،۱۸خرداد ، ۱۳۷۳ : گلزار شهدای می داود باغ ملک 💢 رفته بود برای آزمون ورودی رشته پرستاری امتحان بدهد. آن موقع این رشته داوطلب زیادی داشت. قبول شده بود و برگشته بود روستا تا خبر قبولی اش را به ما بدهد . 💢 از خوشحالی روی پا بند نبود .چند روز بعد به امید پرستار شدن ساک و وسایلش را جمع کرد و رفت. ذوقش برای قبولی خیلی طول نکشید .سر سه روز برگشت. ما که به این زودی منتظر آمدنش نبودیم غافلگیر شدیم . گفتیم چی شد؟ نرفته برگشتی که!!! 💢 گفت: اونجا جای من نبود .نه از حجاب خبری بود و نه از رعایت محرم و نامحرم اینطوری بگم اونجا اصلاً جای درس خوندن نبود . 💢 گفتم حالا میخوای چیکار کنی؟ برنامه ات چیه ؟ گفت: فعلا نمی خوام پرستاری بخونم پشیمون شدم .چند وقت بعد رفت امتحان دانش سرا شرکت کرد قبول شد و همان جا توی دانش سرا ماندنی شد. : پدر شهید 📚 یادمان سردار شهید علی نوری ممبینی 📗 شادی روح صلوات ✨ ┏━━━🍃🕊🍃━━━┓    @shahidanesarafraz ┗━━━🍃🕊🍃━━━┛
✍🏻 قهرمان 💪🏻 💢 یک روز سیب هایی برای عباس اوردند که درشت و بسیار زیبا و دارای رگ رگه های رنگی بود... شهید بابایی یک سیب رو در دستش گرفت و هی این سیب رو میچرخوند در مقابل صورتش و در دل((سبحان الله ))میگفت... ♦️اونقدر این سیب زیبا رو در مقابل صورت میچرخوند تااااااا هوس کنه این سیب زیبارو که هم حلال وهم مباح بود رو بخوووووره ولییییییی به تحریک نفس برای خوردن سیب میرسید،،سیب را میداد به نفر مقابلش و از او میخواست تا سیب را جلوی بابایی بخورد..... ♦️شهید بابایی میخواست تا صدای قروچ قروچ خورده شدن سیب را بشنود و به نفسش بگوووووید((ای نفس!!بشنووو ونخوووووررر!!! )) ♦️اری اینگونه نفسش را سرکوب میکرد و در همه میوه ها اینگونه عمل میکرد در انگور در انار و.... 🗣 : امیر سرلشگر خلبان چیت فروش دوست وهمرزم شهید شهدا را یاد کنیم با ذکر ✨ ┏━━━🍃🕊🍃━━━┓    @shahidanesarafraz ┗━━━🍃🕊🍃━━━┛