#شهدای_دفاع_مقدس🌹
📝 نمــاز شبی که قضا نشد:
خدمت سربازی در مهاباد بودم که این سعادت نصیبم شد که با شهید ماشاالله شیخی هم خدمتی باشم. ایشان هیچگاه نماز شبش ترک نشد. یک شب هوا به شدت سرد بود. دمای هوا زیر صفر بود، آب لوله ها در اثر سرما یخ بسته بود. دیدم هی به این طرف و آنطرف می رود. ناگهان دیدم کنار حوضچه ایستاد. با پوتین خود یخ ها را شکست و در آن حوضچه غسل کرد.
بعد برای اینکه خودش هم یخ نزند، حدود نیــم ساعت دوید•••
اینــها همه به این خاطر بود که نمازش قضا نگــردد.🍃
#شهید_ماشاالله_شیخی💛
#شهدای_دفاع_مقدس🌹
#پست_سهشنبه🌱
📝 شهــادت در سجده:
می گفت:« دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم.»
یکی از دوستانش می گفت: در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی بر خاک گذاشته است. فکر کردم نماز می خواند؛ اما دیدم هوا کاملا روشن است و وقت نماز گذشته، همه تجهیزات نظامی را هم با خود داشت.✨
جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم.
دستم را که روی کتف او گذاشتم به پهلو افتاد. دیدم گلوله ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده، ارام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت.🕊
صورتش را که دیدم زانوهایم سست شدو به زمین نشستم و با خودم گفتم:« این که یوسف شریف است.»🍃
#شهید_یوسف_شریف💛
••🌸@shahiydarefkayedkhordeh
#شهدای_دفاع_مقدس🌹
#پست_سهشنبه🌱
📝 زورو بازی در جبهه:
از روزی که اومد اتفاقات عجیبی در اردوگاه تخریب افتاد. لباس های نیروها که خاکی بود و در کنار ساک هایشان قرار داشت، شبانه شسته میشد و صبخ روی طناب وسط اردوگاه خشک شده بود. ظرف های بچه ها هر دو سه تا دسته ، نیمه های شب خود به خود شسته می شد.😊
هر پوتینی که شب بیرون از چادر می ماند ، صبح واکس خورده و براق جلوی چادر قرار داشت...
او که از همه کوچکتر و شوخ تر بود ، وقتی این اتفاقات جالب را میدید، می خندید و می گفت: بابا این کیه که شب ها زورو بازی درمیاره و لباس بچه ها و ظرف غذا رو می شوره؟😁
بعد از عملیات وقتی «علی قزلباش» شهید شد، یکی از بچه ها با گریه گفت:
بچه ها یادتونه چقدر قزلباش زوروی گردان رو مسخره میکرد....🍃
زورو خودش بود و به من قسم داده بود به کسی نگم•😢
#شهید_علی_قزلباش💛
@shahiydarefkayedkhordeh