🌻ماجرای دو کبوتر خادم مشهدالرضا که جَلدحرم #بانوی دمشق شدند…🕊
#برادران شهید مدافع حرم_مصطفی و مجتبی بختی🌺
"یه شب به دعوت برادر شهید #قاسمی دانا رفتم
برای سخنرانی تو یه مسجد که حلقه صالحین بود .
➖بعد از پایان مجلس دو تا جوون پیله شدن 😩
که حاجی ما رو هم با خودت ببر،
و کلی اصرار و التماس کردن. گفتم:" راهی نداره بازم ول کن نشدن 😑
گفتم: چه نسبتی با هم دارین🤔 "
گفتن:[[ پسر خاله هستیم... ]]
خلاصه…!!
به اصرار شمارمو گرفتن و تلفنی📞 پیگیر رفتن بودن از من انکار و از اونا اصرار 😑
گفتم :صبر کنین برم اگه شد خبرتون میکنم 🗣
_اگه نشد هم برین دنبال #افغان شدن ..(یعنی :لهجه و مدرک داشته باشین)
⬅️نمیدونم این موجودات غیر زمینی 🙄از کجا شماره سوریه مو هم پیدا کرده بودن
و بعد از رفتنم به سوریه بازم پیگیر بودن.
… اینقدر که بالاخره #فرماندهان رو متقاعد کردم که بیان اما خبری دیگه ازشون نشد...😶
__تا اینکه بعد از دو ماه به #تدمر گردان جدیدی اومد؛
…تو مسجد یکی با لهجه غلیظ #افغانستانی از پشت صدام کرد و حال و احوال کرد ،گفتم: "کجا همو دیدیم …؟؟؟"
گفت:(( از ما فراموش کردی در مسجد برایمان خطابه کردی…!!؟؟😏))
بعد که؛ پسر خالشو #نشونم داد تازه فهمیدم عهههه اینا که همون #دو تا هستن !😄
⁉️جا خوردم 😐
آخه یکیشون #مشهدی حرف میزد تو مسجد دومی #تهرونی!
گفتم :
"دمتون گرم👍
پس بالاخره اومدین …😉
گفت:{{ #۴۵ روزه سوریه هستیم، مرخصیمون هم رسیده اما، شنیدیم #عملیاته نرفتیم….😇}}
💠بعده چند روز برای
#سرکشی به خط و توجیه فرماندهان دفاع وطنی رفتم روی ((ابرویی ۲)) که اسم یه تپه بود.
#پسر خاله ها پر از گرد و خاک😷
از سنگر بیرون اومدن و یه احوال پرسی سریع کردن زود رفتن…
فک کردم از من دلخور شدن😒 که بهشون سر نمیزنم.
رفتم👣 پیش #فرماندشون درخواست کنم،
بدنشون به یه واحد دیگه که دم دستم باشن.
#فرمانده گروه تک تیراندازها, مخالفت کرد😬
و گفت:
" این دو تا پسر خاله بهترین💪 نیروهام هستن به هیچ کس نمیدمشون.…😑
فرداش رفتم، سراغشون گفتم:(( از من دلخورین؟😒))
گفتن:
" نه آقا #ابوزهرا ما سر پستمون بودیم نمیشد ترک پست کنیم گناه بود.☺️☺️
تا اینکه یه روز #داعش😱
به اون #تپه حمله کرد...
#تپه سقوط کرد😣
و چند ساعتی هم دست دشمن بود،
با حاج مهدی ( شهید مهدی صابری )حرکت کردیم،
به سمت تپه⛰ ؛
ماشینهاشون🚍
بالای تپه بود و
با #توپ ۲۳ داشتن به سمتمون شلیک میکردن وقتی به تپه رسیدیم…
ماشینمون🚚 پر از سوراخ تیر و ترکش بود…
حتی لباس تنم سوراخ شده بود♂
اما حتی یه خراش کوچک هم بر نداشتم 😳
#حاج مهدی به توپخانه دستور شلیک داد،
گلوله های توپ رو سر خودمون و دشمن پایین میومد.
یه گروه پشتیبانی🚎
هم از راه رسید و دشمن پابه فرار گذاشت…🤗
به بالای تپه که رسیدیم دو تا👥 پسرخاله کنار هم یا بهتره بگم تو #بغل هم لبخند زنان😌 شهید شده بودن .…😔
#ابو علی(مرتضی عطایی) و چند تا از بچه های فرهنگی رسیدن و شهدا رو به عقب بردن…🚑
"دو تا #پسرخاله ها کسی نبودند،
جز برادران شهید #مجتبی و #مصطفی بختی…😭
چون که میدونستند؛
دو تا برادر #همزمان نمیشه کار کنن…🚫
خودشونو #پسرخاله معرفی کرده بودند.…😞
⬅️عصر اون روز 🌅
خیلی دمغ بودم😔
بغض تو گلوم بود😢
منتظر بودم یه جا خالیش کنم… تا اینکه ؛
سید #ابراهیم رسید…
با چشمان اشک آلود😭 عکسهای سر #متلاشی شده و جسم پاره پارشونو😖
نشونش دادم.
"با یه خنده ای گفت :جووون… چه خوشگل شهید شدن…😳
کفری شدم 😡و افتادم دنبال #سید ابراهیم و
اونم تو خاکا میدوید 👣و میگفت :"ان شالله تو از این بدتر #شهید بشی.…😅"
_هیچ وقت یادم نمیره ،
#مادر بزرگوارشونو که بعد از مجلس ؛
با لبخند😊 متینی میگفت :"مجلس #عقیقه بچه هام حتما بیاین وگرنه دلخور میشم. میگفت:
ما شیرینی و میوه به مهمونا میدیم،
ما #عزادار نیستیم…
😭
#صلواتی_خالصانه ❤️
#یادشان_جاودانه…🌹
~•💔•~
از یِڪی پرسیدم:
ان شاالله اگه بخوام #اربعین برم ڪربلا باید چه ڪارهای اداری رو انجام بدم؟؟؟؟
▪️ گفت:اول میری پاسپورتتو از اِمام رِضا(ع) میگیری،
+بعد میدی به حضرت #معصومه(س) پاراف میڪنه...
+بعد ميدی به حضرت #عباس (ع) امضاء ميڪنه
+بعد از اون میبری دبیرخونه حضرت #زینب(س) ثبت میڪنه
وآخرین مرحله ممهور به مهر حضرت #مادر(س) میشه و تمام . . .
گفتم راهی نداره ڪه زودتر انجام بشه؟!!
گفت چرا یه راه وجود داره اونم اینه ڪه
بری در خونه حضرت #رقیه (س) رو بزنی و با ايشون صحبت ڪنی....😭
.
.
.
.
گَر دُخترکی پیشِ پِدر ناز کند
گره ی کَربُ و بَلای همه را باز کند ...🖤
#منه_ایماااااااندی_رقیه😭❤️
هدایت شده از
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#پیامهای_مادر_پسری
#مادر که باشی با یک عکس از فرزندت هم دلخوش میشوی...
#مادر که باشی تمام محبتهای دنیا را جمع میکنی و آن را با نگاهی، لبخندی، یا جملهای عاشقانه به فرزندت تقدیم میکنی..
#مادر که باشی حاضری دنیا را از هم بپاشی ولی خاری در پای فرزندت نرود...
اما...#مادر_شهید که باشی...؟؟؟؟؟؟
بخشی از پیام #شهید_مصطفی_صدرزاده و مادر گرامیشان...
@syed213
میگفتمنباخانمفاطمہزهࢪا
قࢪاࢪداࢪمۅبایدبࢪۅم.😳
تخࢪیبچےبۅدۅاڪثࢪمینهاࢪا
خنثےمیڪࢪددࢪاینمیانزیاࢪت
نامہحضࢪتزهࢪاۅنمازشبࢪا
هࢪگزتࢪڪنمیڪࢪد.🤲
ناممستعاࢪ"سیدعماد"ࢪاانتخاب
ڪࢪدچۅنهمبہساداتعلاقہ
داشتۅهمبہشہیدجهادمغنیہ.
ۅهمیشہیڪشاݪسبزدۅࢪ
گࢪدنشبۅد.😇
بہخاطࢪشہادترفیقش😑
شھیدفانۅسےبسیاࢪناࢪاحت
بودۅآخࢪهࢪپیامےمینوشت
"دعاڪنیدمنهمفانۅسےشۅم"
#مادر #فاطمیه
#حضرت_زهرا
🖤ڪݪمینـــــےچیزێڪہ
🖤بہمننمیگہپســــــࢪت
🖤ڪݪمینےبگۅتۅڪۅچہ
🖤چےاۅمدهســــــــــࢪت
#مادر
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
🎙دائممیگفتمیخۅاهمبا
اسࢪائیݪمباࢪزهڪنم.💣
ازمداحےحاجمحمۅدخوشش
میآمدومداحے«اݪݪهماݪࢪزقنا
شهادت»بࢪایشجذاببود.😇
ذࢪهایازحࢪفهاێجهاددنیایـے
نبۅدۅݪایقشهادتبود.😍
گفت:چقدࢪݪاغࢪشدهایتو
مگࢪۅࢪزشنمیڪنے؟!☹️
مگࢪآقانفࢪمودند:🙃
«تحصیݪ،تهذیب،ۅࢪزش»
ومنفهمیدمڪہسخنانࢪهبࢪے
بہچہمیزانبࢪاےامثاݪ
جهادمغنیہبااهمیتاست!❤️
#مادر #فاطمیه
#حضرت_زهرا
همســر بزرگوار شهید✨
#مــادر ایشان نه تنها در مادری نمونه بودند بلکه در برخورد با عروس هم بسیار مهربان بودند آنچنان صمیمیت میان بنده و مادر شهید زیاد بود که موجب تعجب اطرافیان بود که ما عروس و مادرشوهر هستیم و یا مادر و دختر و به واسطه همین نمونهبودن و تربیت صحیح چنین مادری است که فرزندشان شهید ذورقیبحری به معراج میرود.💚
از همان ابتدا که خطبه عقد خوانده شد وقتی با شهید ذورقی همصحبت شدیم سه مسأله را با من مطرح کردند.🍃
ابتدا به خاطر اینکه به در خواست ازدواجشان پاسخ مثبت دادهام از من تشکر کردند❤️
و بعد دو درخواستی که از بنده داشتند را مطرح کردند؛
♦️اولین درخواست ایشان دعا برای #شهادت بود، ایشان معتقد بودند شهادت بالاترین رتبه و مقامی است که خداوند به بندگان مخلص خود عطا میکند.فکرمیکنم منظورش از دعا کردن برای شهادت این بود که به آن درجه از #اخلاص و #تقوا برسند که مزد آن اخلاص شهادت باشد.🌹
♦️درخواست دیگری که پس از عقد مطرح کردند مدارا کردن با مادرش بود. به من گفت: « اگر روزی #مادرم ناراحت بود و در ناراحتی و عصبانیت حرفی به شما زد شما تندی و رفتاری که مقابله بهمثل باشد، نداشته باش اما ناراحتی، کدورت و تلافی رفتار مادرم را با من جبران کن.»در واقع میخواست مرا متوجه این مسأله کند که چقدر احترام به مادر واجب است و همینطور به من بگوید که چقدر مادر برایش عزیز است.🌹
6⃣
#عارفانه
#ارسالی_از_اعضا
بسم رب الشهدا🌸🍃
تقدیم به برادر شهید عارف کاید خورده
💌 این روزها زیاد به تو فکر میکنم.
دست خودم نیست با هر چیزی یاد تو می افتم. شاید چون آبان ماه است و تو آخر این ماه پاییزی بود که پرواز ابدی خود را شروع کردی ...
🌹این روزها بسیجی می شنوم یاد توام.
دانشجو می شنوم یاد توام.
مدافع حرم می شنوم یاد توام.
جوانی می شنوم یاد توام.
ولایت فقیه و پشتیبانی از آن می شنوم، یاد توام،
شهدای شاهچراغ را می بینم یاد تو و دوستانت می افتم...✨
🌹تویی که هم بسیجی بودی ، هم دانشجو ، هم مدافع حرم، هم جوان ، هم پشتیبان ولایت فقیه ، هم خوش تیپ، هم خوش سیرت و خوش صورت ، هم خوش بصیرت، هم بی نیاز از مال دنیا...
همه چیز در تو جمع بود!
به راستی همه چیز داشتی اما از همه مهمتر قلب بزرگ و بصیرت بی نهایت بود که راه دفاع از حرم را انتخاب کردی و در آن اوج گرفتی....❣
🌹کاش این روزها بودی و می دیدی که این صفات حسنه گویا خار شده به چشم عده ای بسیجی می شنوند انگار سرباز آمریکایی دیده اند...!
که شاید بغض آنها به سرباز آمریکایی کمتر از بسیجی های خودمان باشد !🥀
شاید روایت درست نشنیدند از شما و سرنوشت های تان. 😔
از سر پر شور و دل بزرگتان که فدای این مملکت کردید...
🌹شاید از شما و بابک نوری کم شنیده اند...
شاید از شهید دانشگر ، شهید محمد خانی ، شهید ذوالفقاری و احمدمشلب کم شنیده اند ...
از اینکه در سال ۹۶ ، نه خیلی سالهای دور ، همین نزدیکیها ، قید همه چیز را برای امنیت این خاک و سرزمین زدید و رفتید.
از اینکه امکان ادامه تحصیل و زندگی در خارج از کشور هم داشتید و رفتید.
از اینکه بدون پول و سهمیه رفتید .
از اینکه پدر و مادر و خواهران خود را گذاشتید و فدای مادر و خواهرهای بقیه کردید و رفتید.😭
🌹پدرت که اولین مشوق و معلم تو بود
در راه اخلاص و ایثار ، بعد از تو ۸ ماه بیشتر دنیا را تاب نیاورد و با آغوش باز به سوی تو آمد ...
وتمام این سفر و سنگینی این راه بر شانه های #مادر و #خواهر عزیزت ماند
تابا اقتدا به بی بی زینب (س)، از تو و راهی که آگاهانه انتخاب کردی بگویند و بنویسند...