💔
امروز روز پنجم است كه در محاصره ایم
آب را جيرهبندی كردهايم
نان را جيرهبندي كردهايم
عطش همه را هلاك كرده،
همه را جز شهدا
كه حالا كنار هم
در انتهاے كانال خوابيدهاند
ديگر شهدا تشنه نيستند
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
ایستادن پاے امام زمان خویش
۱۳ بهمن ماه سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم احمد_مجدی
🕊شهید مدافع حرم حجت_باقری
🕊شهید مدافع حرم علی_اڪبر_عربی
🕊شهید مدافع حرم جواد_سنجه_ونلی
🕊شهید مدافع حرم اسماعیل_شجاعی
🕊شهید مدافع حرم مصطفی_قاسم_پور
🕊شهید مدافع حرم مرتضی_ترابی_ڪمال
🕊شهید مدافع حرم سید_سجاد_روشنایی
🕊شهید مدافع حرم محمدعلی_قلی_زاده
🕊شهید مدافع حرم محمدحسین_سراجی
🕊شهید مدافع حرم سید_احسان_حاجی_حتم_لو
شهید مدافع حرم
علیرضا_حاجیوند_قیاسی
💐شادے ارواح طیبه شهدا صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#شهیدانه
دلٺڪهگرفٺ...
بارفیـقیدردودلڪن❤️
ڪهآسمـانیباشــد...،
--|اینزمینیهـآ؛
درڪارٍخـودماندهاند!
#رفیـقشهیـد
#شهید_ابراهیم_هادی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
مادر شهید:
محمد هادی اذیتی برای ما نداشت.
آنچه را می خواست خودش بدست می آورد.
از همان کودکی روی پای خودش بود.
من از زمانی که این پسر را باردار بودم، بسیار در مسائل معنوی مراقبت می کردم.
به غذا ها دقت می کردم و حلال و حرام را رعایت می کردم.
سعی می کردم کمتر با نامحرم برخورد داشته باشم.
هادی با وضعیت مالی متوسط ما سازش داشت و همیشه کم توقع بود ...
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری ♥️
#پسرک_فلافل_فروش
#سالروز_تولد 🌹
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
أنت أهم امرأة في العالم
لأنني أحبك..
تو مهمترين زن عالم هستي
چون من دوستت دارم...
#روز_زن
#روز_مادر
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
شهید پاشاپور از فرماندهان ارشد جبهه مقاومت، مستشار نظامی رزمندگان دفاع وطنی سوریه و فرمانده قرارگاه عملیاتی شمال سوریه بود که حدود هشت سال به منظور مقابله با تروریستهای تکفیری داعش و احرار الشام در این جبهه حضور فعال داشت و عمده آموزشهای رزمندگان سوری بر عهده او بود. او از اقوام (برادر همسر) شهید مدافع حرم، محمد پورهنگ بود.
شهید اصغر پاشاپور که اکثراً او را با قطعه فیلم هایی در همراهی سردار قاسم سلیمانی میان مدافعان حرم میشناسند، یک ماه بعد از شهادت سپهبد شهید قاسم سلیمانی در حلب توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید. پیکر مطهر او توسط تروریستهای تکفیری احرار الشام (جبهه النصره) ربوده و سر از بدنش جدا شده بود. نهایتاً پیکر بی سر این فرمانده شهید توسط رزمندگان مدافع حرم بعد از گذشت چندین روز با دو اسیر جبههالنصره تبادل شده و همزمان با اولین شب از ماه رجب و مصادف با پنجم اسفند ماه ۹۸ به کشور بازگشت.💔
شهید مدافع حرم اصغر پاشاپور🌹
#سالروز_شهادت 🕊
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_چهلم يك شب خانمها گفتند :" حال
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_چهل_و_یکم
مي خواستم همان جوري باشم كه او خواسته . قرص و محكم . سعي مي كردم گريه و زاري راه نيندازم .
تمام مدت هم بالاي سرش بودم . وقتي تو خاك مي گذاشتند ، وقتي تلقين مي خواندند ، وقتي رويش خاك مي ريختند . بعضي مواقع خدا آدم را پوست كلفت مي كند . بچه هاي سپاه و لشكرش توي سر و صورت خود مي زدند . نمي دانستم اين همه آدم دوستش داشته اند . حرم پر از جمعيتي بود كه سينه مي زدند و نوحه مي خواندند . بهت زده بودم . مدام با خود مي گفتم چرا نفهميدم كه شهيد مي شود .
خيلي ها گفتند: " چرا گريه نمي كند . چرا به سر و صورتش نمي زند ؟"
مدتي در خانه ي آقا مهدي ماندم . بعد از آن برگشتم پيش خانم همت و باكري . حالا من هم مثل آن ها شده بودم . ديگر منتظر كسي و چيزي نبودم . حادثه اي كه نبايد پيش آمده بود . آن ها خيلي هوايم را داشتند.
ادامه دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_چهل_و_یکم مي خواستم همان جوري
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_چهل_و_دوم
آنها تجربه هاي خودشان را به من مي گفتند . صبر بعد از مدتي آمد ومن آرام تر شدم .
مي نشستم و از خاطرات شهدايمان حرف مي زديم . آن روزها آن قدر مصيبت ريخته بود كه گريه كردن كار خنده داري به نظر مي رسيد . يادگاري هاي زندگي با او همين خاطرات ريز و درشتي است كه بعضي وقت ها يادم مي آيد و آن مرجان بزرگي هم كه آن جاست ، او يك بار برايم آورد . يك قرآن و تسبيح هم به من داد . از دوستش گرفته بود كه شهيد شده . باز هم انگار اتاق ذهنم دو قسمت شده و او پشت آن ديوار كميل مي خواند . صداي كميل خواندش را مي شنوم . باورتان مي شود ؟
#پایان
#التماس_دعا
یا زهرا"س"
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
3.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 تصاویری از شهید مدافع حرم سعید علیزاده در ساعات ابتدایی فتح خان طومان
👈 نقش شهید در آزادسازی نبل و الزهرا چه بود؟
🔰#مستند
🔰 #کمیل
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
خواهرشمیگفترضاازشهادت
نمیترسی؟رضاهممیگفت:نه.😊
فقطنگرانیکچیزهستمدراینترنت
دیدهامکهاینداعشیهاسرمسلمان
هاراازتنشانجدامیکنندفکر😱
میکنمچقدرسختاستچقدر
دردناکاست.😔
اینهایکذرهانسانیتندارندکه
اینطورمیکنند؟!همیشهمیگفت:
دعاکنیدمناسیرنشوم.🤲
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_و_پنج بی آنکه بخواهم ، اشکی از گوشه چشمم می جوشد و تا بخواهم پاکش
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_پنجاه_و_شش
خنده ام شدیدتر می شود ، حامد بلند صلوات می فرستد ، اما به محض اینکه عمه با ظرف خورشت سر سفره می نشیند ، دستش را به علامت ایست بالا میاورد :
-باعرض پوزش ، به علت بوی قرمه سبزی مامان جان ، بنده تا اطلاع ثانوی مدهوش می باشم !
بعد از مدت ها ، از ته دل می خندم ، حالا من هم خانواده ای از جنس خانواده های ایرانی دارم ، صمیمی ، دلسوز و مهربان ....
باتردید روسری مشکی را بر می دارم ، اما منصرف می شوم ، دوست ندارم پدر فکر کند دخترش افسرده است ....
روسری کرم رنگم را دور صورتم تنظیم می کنم که گرد بایستید و با یک گیره بلند پروانه ای می بندمش ، چادر را طوری روی سرم قرار می دهم که حدود یک سانت از روسری ام پیدا باشد ....
صدای حامد در می آید :
-شما خانوما چی میخواین از جون آینه؟ بیا دیگه !
دوباره نگاهی به خودم می اندازم تا مطمئن شوم مشکلی نیست و هروله کنان ، کیفم را از روی تخت بر می دارم و خودم را به حیاط می رسانم ، عمه گفته همراهمان نمی اید تا من راحت تر باشم...
با التماس دعایی بدرقه ام می کند ، حامد ماشین را از حیاط بیرون اورده و دست به سینه به ماشین تکیه زده ....
با دیدن من که خرامان خرامان به طرفش می روم می گوید :
-اصلا عجله ای نیستا ، مهم نیست منو یه ربع اینجا کاشتید!
خنده به لبم می اید ، در جلو را برایم باز می کند ، از این کارش خجالت میکشم ، دلیل این همه محبت چیست ؟
طرف راننده می نشیند ، یک پلاک و عکس کوچکی از پدر به آینه جلو اویزان است ، بازهم همان بغض لعنتی ، راه گلویم را می بندد ...بعد هجده سال باید مزار پدرم را ببینم، انگار کوه کنده باشم، همه بدنم ضعف می رود....
حامد با مهارت خاصی با یک دست آتل بندی شده رانندگی می کند ، یک بار سر فرصت جریان مجروحتیش را بپرسم . حال او هم چندان خوش نیست ، دو سه باری که دیدمش فکر نمی کردم انقدر شوخ و بامزه باشد ...
ادامہ دارد...
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi