eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قسم به ترکش و قطع ونخاع و جانبازی، قنوت و دست جدای حسین خرازی که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم حسینیم ،حسنیم ، زینبی هستم
کانال شهید ابراهیم هادی
🕊🌹🕊 🕊 #بر_بال_خاطره_ها 🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!! 🔹 #قسمت_چهارم 📌 بلاخره تو
🕊🌹🕊 🕊 🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!! 🔹 📌هوا آنقدر سرد بود که چشمانم به سختی میدید و هر لحظه کولاک برف شدیدتر میشد. دستانم کاملا یخ زده بود، اما چون کار برای هدفی مقدس که به خداوند ختم میشد ، سختی کار برایمان معنی نداشت . 📌ناگهان چشمم به ستون ماشین تویوتا خورد. از اینکه نیروهای را دیدم خوشحال شدم . 📌تقریبا به هم نزدیک شدیم که صدای انفجار یک باره ما را غافلگیر کرد. 📌درگیری یک لحظه شدید شد بچه‌‌ها سریع در هر نقطه سنگر گرفتند و همگی در برف پنهان شدند. 🎙 : جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم ....
کیفیت اقامه نماز لیله الرغائب 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 تواضع فرمانده لشگر مقدس امام حسین(ع) رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. » پیرمرد ساکت بود. حوصله‌ام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومده‌ای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» یهو بلند شد راست نشست. گفت «حسین خرازی؟ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین؟» 🍃🌹
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت بیست و یکم سیره عملی🌺 💢حدود سال ۱۳۵۴بود که به باشگاه ابومسلم با مدیریت
قسمت بیست و دوم هیئت🌺 💢در اوایل دهه پنجاه وضعیت فرهنگی محله ما در خیابان زیبا اصلا مناسب نبود. 💢آنچه من شاهد بودم محله ای با پیشینه مذهبی بود که جوانان مذهبی آن را افتضاح کرده بودند. 💢در چنین شرایطی بود که به محله ما آمدند. آنها در منزل خاله ابراهیم که همسایه ما بود ساکن شدند. 💢اما ابراهیمی که من چند سال قبل دیده بودم با این ابراهیم تفاوت داشت. 💢ابراهیم قبل یک نوجوان علاقه مند به والیبال بود اما الان یک کشتی گیر تمام عیار شده بود. 💢در میان جوانان محل حرف از ابراهیم و معرفت و قدرتش در کشتی زده می شد. 💢ناخود آگاه تمام جوونای محل ما جذب ابراهیم شدند. وقتی به زورخانه می رفت جمعی از همان جوونها دنبالش بودند. 💢قسم می خورم که شخصیت ابراهیم بسیاری از همان افراد منحرف را به راه راست هدایت نمود. 💢من شاهد بودم چندین جوان که همیشه دنبال منکرات و مشروب بودند به خاطر ابراهیم گذشته خود را ترک کردند. 💢یکی دیگر از جوانانی که در محله ما حضور داشت عبدالله مسگر بود در آن زمان دارای مدرک لیسانس بود و بسیار خوش برخورد و مخالف شاه و دوست صمیمی ابراهیم به حساب می آمد. 💢یک روز که همگی توی محل مشغول والیبال بودند عبدالله آمد و سلام کرد و گفت رفقا ما می خواهیم یک هیئت برای جوانان محل درست کنیم هدف ما از راه اندازی هیئت فقط روضه خوانی و قرآن و غیره نیست بلکه می خواهیم جایی باشد که بچه های محل از حال یکدیگر با خبر شوند یعنی لا اقل هفته ای یک بار همدیگر را ببینیم. 💢 همه قبول کردیم. 💢با طرح عبدالله مسگر دور هم جمع می شدیم. 💢نمی دانید این هیئت چه برکاتی داشت. 💢عبدالله برای ما آموزش قرآن را شروع کرد بنده و بسیاری از جوانان آن دوره قرآن خواندن را از این هیئت یاد گرفتیم. 💢بچه ها آنقدر وابسته به این هیئت شدند که اگر آن سوی شهر هم بودند خودشان را راس ساعت به جلسات هیئت می رساندند. 💢ابراهیم هم یک پای ثابت این جلسات بود. اصلا حضور او باعث می شد خیلی از رفقا ترقیب به هیئت شوند. 💢در ایام انقلاب این هیئت زمینه آشنایی با انقلاب و امام را فراهم می کرد. 💢بعد پیروزی انقلاب هم بیشتر آن افرادی که دچار مشکلات حاد بودند و امیدی به هدایت آنها نبود همراه ابراهیم به جبهه رفتند. 💢دو نفر از آنها شهید شدند با اینکه تغییرات روحی آنها را دیده بودم با خودم گفتم اینها الان در آن دنیا چه جایگاهی دارند؟ 💢همان شب در عالم خواب آن دو نفر را دیدم جایگاه بسیار والایی داشتند همراه با اهل بهشت! 💢یقین پیدا کردم آنها جزء مقربین پروردگار هستند. 💢روزها گذشت ابراهیم هر بار که به مرخصی می آمد جمع دوستان مصفا می کرد. 💢یکبار خواب دیدم ابراهیم به مرخصی آمده دلم برایش خیلی تنگ شده بود. 💢صبح رفتم جلوی منزل آنها دل توی دلم نبود. 💢به خودم گفتم آخه با یه خواب نمیشه مزاحم مردم شد. 💢چند دقیقه بعد ابراهیم جلوی درب خانه آمد نمی دانید چقدر خوشحال شدم همدیگر را بغل کردیم 💢گفت: از کجا فهمیدی من آمده ام؟؟ 💢گفتم: دل به دل راه داره اینقدر شما رو دوست دارم که هر وقت به مرخصی میای خوابت را می بینم. 💢هر چند فرصت کوتاه بود اما شب و روزهایی که باهم بودیم و خاطرات والیبال رو با هم مرور می کردیم و می خندیدیم. 💢یادم هست آخرین باری که عازم جبهه بود با حالت خاصی به من گفت من دارم میرم کاری نداری؟؟ 💢مطمئن بود دیدار آخر است. 💢 آنجا هم حرف از روزهای خوش والیبال شد. 💢 ابراهیم مکثی کرد و گفت: اون طرف توپ و تور آماده می کنم شما هم بیاین. 💢این را گفت و رفت. 🗣محمد سعید صالح تاش
❤️🌹 شب جمعه است دلم کرب و بلا میخواهد در حرم حال مناجات و بکا میخواهد شب جمعه ست دلم شوق پریدن دارد بوسه بر پهنه ی ایوان طلا میخواهد حال و احوال دلم خوب نمیباشد چون خفقان دارد و از عشق هوا میخواهد آه ای کرببلا سخت تر از هجران چیست؟ دل من آمده در صحن تو جا میخواهد ... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ … ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ … ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ … ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﻥ … ﮐﺴﯽ چه ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ … ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻟﻬﺎﯾﻤﺎﻥ … 🌙 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
یا رب دل ما را تو به رحمت جان ده درد همه را به صابری درمان ده این بنده چه داند که چه میباید جست داننده تویی هر چه تو دانی آن ده ... ......؟ به نام خدای همه 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
حبه نور ✨ [ کانوا قَلیلاً مِنَ الَّیلِ ما یَهجَعون ] آنـان اندکی از شب را می خوابیدند... خوبا رو میگه... ذاریات ۱۷ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ما با امیدِ صبح وصال تو ، زنده‌ایم ... ....؟ اَللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّهَ عَنْ هَذِهِ الأُْمَّهِ بِحُضُورِهِ وَعَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ.... اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
آری این پنجره بگشای که صبح ، می درخشد پس این پرده ی تار ... # هوشنگ ابتهاج سلااام روزتون روشن به نور رحمت الهی ☀️🌤 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
خوبم دیروز را فراموش کن، چون او هم با تو همین کار را کرده است. به خاطر فردای نیامده هم نگران نباش، شاید نیاید. چشم هایت را باز کن و هدیه با ارزش امروز را ببین. 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi