eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چه آرزوهای قشنگی می کردند و چقدر زیبا اجابت می شد...💌 آرزو کرده بود: "بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی کشته بشم" و حالا دست اونهاست... . از خدا خواسته بود: "مثل مولایم بدون سر وارد بشم" ترکش خمپاره سرش رو برد... . همیشه می گفت: "دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم" سالها پیکرش بود... می گفت از خدا خواستم: "بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه" آب دجله او رو برای همیشه با خودش برد... .حاج_آقا_ابوترابی در مسیر پیاده روی مشهد می گفت آرزو دارم: "در جاده (مشهد) از دنیا برم" تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار امام رضا دفن شد... حاج حسین یکتا: میخواستن؛ میشد... میخوایم! نمیشه.. چه کار کردیم با این دل ها.. شرح 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
❤️💫چه آرزوهای قشنگی می کردند و چقدر زیبا اجابت می شد.. 🌸 آرزو کرده بود: "بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی کشته بشم" و حالا دست اونهاست... 🌾 از خدا خواسته بود: "مثل مولایم بدون سر وارد بشم" ترکش خمپاره سرش رو برد... 🥀 همیشه می گفت: "دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم" سالها پیکرش بود... 🌈 می گفت از خدا خواستم: "بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه" آب دجله او رو برای همیشه با خودش برد... 🍃حاج حسین یکتا: میخواستن؛ میشد... میخوایم! نمیشه.. چه کار کردیم با این دل ها.. این هم آرزوی مادر شهید احمدی روشن 💖🍃 🌺💚 💚🌺 🍃💐اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💐🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج 💚🌹 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
آرام دستش را بالا آورد و به انتهای افق اشاره کرد و گفت: آنجا انتهای افق است... من و تو باید پرچم خود را در آنجا در انتهای افق برافرازیم. هروقت پرچم را آنجا زدی زمین، آن‌وقت بگیر و راحت بخواب... ولی تا آن وقت نه! 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی رفتنی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم تیر کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، اوضاعش بی ریخته . کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت مجبور شده بود علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند. با روشن شدن هوا ، اوضاع منطقه بسیار خطرناک تر از ساعت های اولیة حمله شد، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با صحبت کند .» گفت : « سرش شلوغ است کارت را به من بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم » همین موقع گوشی بیسیم را از گرفت . صدای شعف را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا ... » صدای گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند، دیدم توی صورت سبزه موجی از خون دویده است . گوشی بیسیم را توی مشت خود فشرد . چشمان به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت : « ، خوشا به سعادتت ! »‌ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi