💔
بسم رب الرضا«علیه السلام»
متولد دوم مهرماه سال ۱۳۶۳بود .
پس از حمله عده ای پست ،
به حریم عمه سادات؛
کوله بار جهاد را بست و سینه سپر کرد در برابر حرامیان...
نام جهادی اش #محسن بود
و با خود می گویم حتما ؛چه دلبری ها کرده برای مادر سادات با این اسم جهادی اش.....
شهید نادر حمید ،همچون دیگر شهدا ؛
به #ولایت_فقیه تاکید بسیاری داشت و کاش مانند او سرباز ولی باشیم و بمانیم....
هر بار که ازجبهه سوریه بر میگشت ؛
به نماز می ایستاد ان هم از جنس شکرگزاری در برابر معبود خود....
گذشت... و در بیست وششم مهرماه سال ۱۳۹۴ در عملیات محرم ،
در منطقه قنیطره سوریه ،
به مقام عظمای جاودانه شهدا رسید....
شادی روح شهید عزیز نادر حمید صلوات🌺
#شهید_نادر_حمید
#شهید_مدافع_حرم
#دلنوشته
تاریخ شهادت٧/٢۶
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#نماز اول وقت
سفارش#شهدا
◀دائم الوضو
روستای سابقیه را تازه فتح کرده بودیم.
درگیری سنگینی داشتیم. در آن درگیری ها، تانک را پشت دیواری از دید پنهان کردیم.
همان موقع گوشی همراه محسن شروع کرد به اذان گفتن. سریع پیاده شد و ایستاد به نماز. دائم الوضو بود.
بین آن همه سر و صدا و شلوغی، با یک آرامش مثالزدنی نماز می خواند.
ما هم با تأسی به او قامت بستیم برای نماز اول وقت.
شهید#محسن حججی
برگرفته از کتاب #سرمشق
صفحه ی ۳۹
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔گفتیم چقدر این عکس و نگاه زنده است مادر!!
گفت :این عکس را با هیچ قیمتی معاوضه نمیکنم.
روزها در آشپزخانه که کار میکنم نگاهم به این عکس هست و باهاش حرف میزنم و زندگی میکنم. ولی وقت آب خوردن پشت به این عکس میکنم و بعدِ یاد لب عطشان امام حسین علیه السلام ، یاد لبان خشک #محسن جگرم رو میسوزونه😭 میگم مادر فدایِ لبای تشنهت محسن💔
#شهیدمحسنحججی🕊
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
👈آخرین عکس!
➖ سهشنبه ۷ بهمن ۱۳۶۵
#شلمچه_عملیات_کربلای ۵
🔻 آن روز #صبح، کنار «محسن کردستانی» و «سلیمان ولیان» داخل سنگر کوچکشان نشسته بودم. سنگر جا برای دراز کشیدن نداشت. محسن پیک دسته بود. #جثهاش ریز بود، ولی ایمانی قوی داشت. زیر شدیدترین آتش، این طرف و آن طرف میدوید و پیامها را میرساند.
این بار هم #دوربینم را همراه آورده بودم. برای اینکه آسیب نبیند، آن را داخل کیسهی پلاستیکی پیچیده بودم و در کیف کوچک کمکهای اولیه جا داده بودم. #محسن گفت: حالا که دوربینت رو تا اینجا آوردهای، دو سه تا عکس از ما بگیر.
📍اصلا به فکرم نرسیده بود. راست میگفت. فکر #دوربین نبودم. آن را درآوردم و به محسن گفتم:
- ژست بگیر میخوام یه #عکس مشدی ازت بگیرم.
با تبسمی دلنشین در گوشهی سنگر نشست و من عکس گرفتم؛ #چهرهی خاکگرفتهای که خستگی چند روز نبرد مداوم از آن پیدا بود و #چشمانی که زودتر از لبانش میخندیدند. دوربین را به او دادم و او هم عکسی از من و سلیمان ولیان گرفت که #پهلوی هم ته سنگر تکیه داده بودیم. دقایقی بعد رفتم تا به خاکریز عقبی سر بزنم.
🔅 در برگشت، دوان دوان به طرف پست امداد رفتم. جلوی در ورودی، حاج آقا تیموری #امدادگر را دیدم که روی مجروحی دولا شده بود و سعی میکرد به او کمک کند. #مجروح همچنان دست و پا میزد و آخرین لحظاتش را میگذراند. جلوتر که رفتم، کردستانی را شناختم. سرم گیج رفت. آخر، #دقایقی قبل پهلویش بودم و حالا داشت جلوی چشمم جان میداد.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#خاطره
#شهیدحججی
به نقل از حاج #اقاماندگاری
خاطره ای که از شهید حججی شنیده بودند:
یکی ازهمرزمان شهید حججی تعریف میکرد؛در سوریه به ما گفته بودند،کنار جاده اگر ماشینی دیدید که با زن وبچه ایستادند وکمکی میخواهند،شما نایستید،اینا تله ای از طرف داعش است.
بعد از این ماجرا،یه روز من ومحسن باماشین که درجاده میرفتیم،کنار جاده اتفاقا خانواده ای دیدیم که تقاضای کمک میکردند که ماشینشان خراب شده،
هرچقدر به محسن گفتیم :اینا تله اس،ولشون کن،بیا بریم.
شهید #حججی گفت:نه بلاخره کمک میخوان،زن وبچه همراهشون هست،گناه دارند.
رفتیم وکمکشون کردیم وان لحظه اتفاقی نیفتاد(درصورتیکه داعشی بودند).
بعد از ان ماجرا،وقتی فیلم وعکسهای اسارت#محسن را دیدم،حالم خیلی بد شد،
چون کسی که پایش را روی گلوی محسن گذاشته بود،همونی بود که کنار جاده کمک میخواست و محسن کمکش کرد...
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadiصلوا
#خاطرات_شـهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#محسن_وزوایی
او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی رفتنی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم تیر کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، #حاج_احمد_متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، اوضاعش بی ریخته .
کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت #حاج_احمد مجبور شده بود #محسن_وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند. با روشن شدن هوا ، اوضاع منطقه بسیار خطرناک تر از ساعت های اولیة حمله شد، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند #محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با #حاج_احمد صحبت کند .» #حاج_همت گفت : « #احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم »
همین موقع #حاج_احمد گوشی بیسیم را از #همت گرفت .
صدای شعف را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا #محسن ... » صدای گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند، دیدم توی صورت سبزه #حاج_احمد موجی از خون دویده است . گوشی بیسیم را توی مشت خود فشرد . چشمان #حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت : « #محسن ، خوشا به سعادتت ! »
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi