💔
شهیدی که عاشق تشییع شهدا بود، به رفقای شهیدش پیوست
علاقه زیادی به حضور در مراسم تشییع پیکر شهدا داشت و هر وقت که شهیدی را به اصفهان می آورند نفر اولی بود که برای مراسم می رفت
در زندگی با شهیدان انس داشت و رفاقت می کرد؛
بچه های محل اخبار رسیدن شهیدهای گمنام را از او می گرفتند و او را "پای ثابت تشییع شهدا" خطاب می کردند...
چند باری هم در کنار شهدای گمنام در آمبولانس مانده بود و این افتخارش را برای همه تعریف می کرد.
راوی: پدر #شهید_مرتضی_فاضل
سالروز شهادت
#شهدای_حادثه_تروریستی_جاده_خاش_زاهدان
#شهید_ترور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
شما صدایِ یک شهید را میشنوید...
حالا به چه حالی، بگذارم دلِ خود را...
#شهید_یونس_امیری
سالروز شهادت
#شهدای_حادثه_تروریستی_جاده_خاش_زاهدان
#شهید_ترور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
روز رفتن رضا مدام به باباش میگفتم: "رضا این بار یه حالی داره، انگار تو فکره، یه چیزی میخواد بگه"
باباش میگفت: "نه از بس شما بی قراری میکنی ناراحت شماست."
موقع رفتن، یه دور تو خونه زد انگار میخواست ببینه چیزی جا نذاشته باشه.
بعد دوتا دستاشو دور گردنم انداخت و گفت: "مامان بذار برات بگم دیشب چه خواب قشنگی دیدم..."
شروع کرد...
مامان دیشب (ائمه) بهم گفتن این بار که بیای برنامه زندگیت فرق میکنه، برکت میاد تو زندگیت هر جا بخوای میری، هر چی بخوای میخوری، هر چی بخوای میپوشی، برای خودت آزادی"...
اولش یکم بهم بر خورد؛ آخه تا جایی که شده بود چیزی برای رضا کم نذاشته بودم. گفتم: مگه ما تا حالا چیزی برات کم گذاشتیم؟ متوجه شد بهم بر خورده، سریع گفت: "نه مامان این برنامه اش فرق میکنه"
نمیدونستم که رضا خواب شهادت خودش رو دیده و داره یه جوری به منم خبر میده.
با آب و قرآن بدرقهاش کردیم، باباش ازش خواست بمونه تا عکسشو بگیره، اما رضا دوست نداشت
گفتم رضا این عکسها خاطره میشه. سرشو انداخت پایین گفت: هر چی خاطره نداشته باشید راحت ترید.
راوی: مادر #شهید_رضا_رحیمی
سالروز شهادت #شهدای_حادثه_تروریستی_جاده_خاش_زاهدان
#شهید_ترور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi