•| 💌 |•
•|| خداوندا
کمکم کن از کسی که از من به بدی یاد کرده است،
به نیکی یاد کنم.
خوبی را سپاس گویم
و از بدی دوری کنم.
خداوندا
ای شنوا!
صدایم را بشنو؛
خواستهام را برآورده کن
و مرا از خودت نااُمید نگردان.
آمین
#شکرگذاری
#به_وقت_عاشقی
#مثل_شهدا
#راضیه_کشاورز
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
30_ahd_01.mp3
1.82M
📌دعای عهد!
🗓روزشمارچله:روز ۴
به نیابت از شهید مهدی باکری ؛ و به نیت ؛
ظهور و خشنودی و سلامتی حضرت حجت 《عج》🤍"
🍂تردید ندارم غم ما میگذرد
یعنی غم هجران شما میگذرد...
🍂راه فرج آنگونه که گفتی با ما
راهی است که از بین دعا میگذرد...
🤲🌱اللهم عجل لولیک الفرج🤲🌱
#امام_زمان
#ظهور
التـماس دعـــاے فــــرج!🪴🌸
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
آرزو میکنم ...🌱
ته ته ناامیدی یه جمله و حرفی
یه روزنه ی امید ته دلت ایجاد کنه♥
آرزو میکنم ...🌱
هرموقع ته دلت یه غمه بزرگی نشست
و غصه دار شدی
خدا یه نشونه برات بفرسه و بگه:🌼
بنده جونم یادت نرفته که🌱
من هستم
یادت نرفته که تا من رو داری
غصه ای به دلت راه ندی♥
🌱زیبـاترین آرزو
برایت من خــدا را آرزو دارم🌹
صبح زیبایتون بخیر و شادی😍❤️
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️رازی توی گنبد امام رضا جان علیه السلام هست که تا حالا نمی دونستی🕌
#امام_رضا
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_سوم / صفحه ۹
ما با خبر بد حالی راضیه از خانه بیرون زده بودیم، اما حادثه ی بزرگتری همه
را به اینجا کشانده بود.
داشت بغضم سر باز میکرد که تیمور ماشین را وسط خیابان متوقف کرد. با اندک جانی که در تنم مانده بود، دستگیره را کشیدم و چادرم را محکم در مشت گرفتم و شروع به دویدن کردم. از دور فقط سیاهی جمعیت دیده می شد. به چهارراه که رسیدیم، چند آمبولانس وسط خیابان ایستاده بودند. عدهای از دیوار حسینیه بالا رفته بودند و داخل را نگاه میکردند و بعضی ها هم به سر زنان و حسین گویان، از در ورودی برادران بیرون میدویدند. تیمور با چشمان سرگردانش، اطراف را برانداز کرد. از گوشه و کنار، صدای جیغ و داد و فریاد بلند بود. مبهوت به تیمور خیره شدم.
- گوشی... با گوشی زنگ بزن به راضیه ببین کجاس!
با عجله جیب شلوار و پیراهنش را وارسی کرد.
- نیاوردم. یادم رفت بیارمش....نگاه کن مریم، من میرم دنبال هدایت، تو هم برو دنبال راضیه.
شهین، خواهر تیمور و آقای باصری به خاطر ما به شیراز آمده بودند. به همین خاطر تیمور خیلی نگرانش بود. با چشمان مه گرفته ام، راه مستقیم خود را همین دویدم. ناگهان یادم به روز تولدش افتاد و با خودم گفتم:«راضیه تو بیمه شدهای، بیمه حضرت زهرا! تو رو به خودشون سپردم.
یازده شهریور، وقت اذان ظهر بود که خدا راضیه را بهمان بخشید. روی تخت بیمارستان نیمه حال افتاده بودم که پرستاری وارد اتاق شد و به سراغ دیگر تخت ها رفت. مادرم روی، صندلی کنارم نشسته و با نگاه روی صورتم مانده بود.
- بیدار شدی ؟
سرم را به نشان تأیید تکان دادم و گفتم: «ننه، بچه م کجاس؟ سالمه؟»
دستم را فشرد و گفت: «ها... یه مرضیه دیگه.»
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب راض بابا |•
#قسمت_چهارم / صفحه ۱۰
به آرامی پلک هایم را بستم؛ دستانم را به سمت آسمان بالا بردم و خدا را شکر کردم.
مادر با تعجب گفت «ننه خیلیخوشحالی! همه چشم انتظار پسر بودنا!
کمی مکث کرد.
- حتى تيمورا
لبخند کم رمقی روی لبانم نشست.
همیشه از خدا میخواستم دو تا دختر نصیبم کند و به نیت حضرت زهرا (سلام الله علیها) اسم هایشان را راضیه و مرضیه بگذارم و بیمه ی بی بی بشوند. دختر برایمان رحمت بود.
سر مرضیه که باردار شدم، تیمور توی پتروشیمی به عنوان راننده آتشنشان استخدام شد. میدانستم با آمدن دختر دوم هم اتفاقات خوبی خواهد افتاد؛ اما تیمور دوست داشت بچه مان پسر باشد. دست روی شکمم میکشید و میگفت میخواهم اسمش را مرتضی بگذارم و نوکر امام علی شود. وقتی راضیه به دنیا آمد و در بیمارستان، صورت روشن و چشمان بزرگ و قهوه ایش در چشمان تیمور جا گرفت، انگار چشم انتظار همین دختر بوده است. آن قدر وابسته اش شد که تحمل دوریش را نداشت. امشب
برای من هم این دوری سه ساعتهاش داشت غیر قابل تحمل می شد.
مقابل حسینیه همین طور که در جهت عکس بقیه جلو می رفتم، در چهرهی کسانی که از روبه رویم گذر میکردند دقیق تر میشدم تا شاید راضیه را بیابم. مادری مقابل دختر بچه گریانش ایستاده بود و خون سر و صورتش را پاک میکرد. چند دختر دیگر به دوستشان که به نقطه ای خیره شده بود و از چشمانش اشک می ریخت، دلداری میدادند. با هر چند قدمی، خبری میشنیدم که بر دلم
چنگ می انداخت.
- یعنی صدای چی بود؟ ما که اول حسینیه بودیم، چیزی نفهمیدیم.
- فکر کنم یه چیزی ترکید.
- وای! یه لحظه آخر حسینیه مثل روز روشن و داغ شد.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫
#کتاب_راض_بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اندکی_تأمل
ببینیدحجاب چقدر موثر بررفتار بقیه باخودمان است!!!
پیشنهاد دانلود🤌🏻🌿
#زن_عفت_افتخار
#راضیه_کشاورز
• کانالِ شهیده راضیه کشاورز :)
🌱| @shahideRaziehkeshavarz