eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
848 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
61 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال مثلِ راضیه...↯: 『 @meslerazieh313 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
✿چگونه خوب و مفهومی درس بخوانیم؟ ۳- از روزهای تعطیل بهره ببرید ●وقتی حرف از روزهای تعطیل می شود، ناخودآگاه یاد جمعه ها می افتیم. اما در اینجا ما به روزهایی اشاره می کنیم که کار کمتر و زمان بیشتری داریم. سعی کنید مطالب را به صورت بخش بخش در آورده و آنها را در طول هفته بخوانیم. سعی کنید روزهایی را که زمان بیشتری را در اختیار دارید به اینکار اختصاص دهید که تمام مطالب را دوره کنید. این روش بهتر از آن است که تمام مطالب را در شب امتحان و یکباره بخوانید.  این تکنیک خصوصا در مواردی به کار ما می آید که در حال آماده شدن برای امتحانی مهم مثل کنکور هستیم، اما هنوز نمیدانیم که چگونه مفهومی درس بخوانیم .📚 کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
●چگونه خوب و مفهومی درس بخوانیم؟📚 ① کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۹ ما با خبر بد حالی راضیه از خانه بیرون زده بودیم، اما حادثه ی بزرگتری همه را به اینجا کشانده بود. داشت بغضم سر باز می‌کرد که تیمور ماشین را وسط خیابان متوقف کرد. با اندک جانی که در تنم مانده بود، دستگیره را کشیدم و چادرم را محکم در مشت گرفتم و شروع به دویدن کردم. از دور فقط سیاهی جمعیت دیده می شد. به چهارراه که رسیدیم، چند آمبولانس وسط خیابان ایستاده بودند. عده‌ای از دیوار حسینیه بالا رفته بودند و داخل را نگاه می‌کردند و بعضی ها هم به سر زنان و حسین گویان، از در ورودی برادران بیرون می‌دویدند. تیمور با چشمان سرگردانش، اطراف را برانداز کرد. از گوشه و کنار، صدای جیغ و داد و فریاد بلند بود. مبهوت به تیمور خیره شدم. - گوشی... با گوشی زنگ بزن به راضیه ببین کجاس! با عجله جیب شلوار و پیراهنش را وارسی کرد. - نیاوردم. یادم رفت بیارمش....نگاه کن مریم، من میرم دنبال هدایت، تو هم برو دنبال راضیه. شهین، خواهر تیمور و آقای باصری به خاطر ما به شیراز آمده بودند. به همین خاطر تیمور خیلی نگرانش بود. با چشمان مه گرفته ام، راه مستقیم خود را همین دویدم. ناگهان یادم به روز تولدش افتاد و با خودم گفتم:«راضیه تو بیمه شده‌ای، بیمه حضرت زهرا! تو رو به خودشون سپردم. یازده شهریور، وقت اذان ظهر بود که خدا راضیه را بهمان بخشید. روی تخت بیمارستان نیمه حال افتاده بودم که پرستاری وارد اتاق شد و به سراغ دیگر تخت ها رفت. مادرم روی، صندلی کنارم نشسته و با نگاه روی صورتم مانده بود. - بیدار شدی ؟ سرم را به نشان تأیید تکان دادم و گفتم: «ننه، بچه م کجاس؟ سالمه؟» دستم را فشرد و گفت: «ها... یه مرضیه دیگه.» ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz