eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
848 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
61 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال مثلِ راضیه...↯: 『 @meslerazieh313 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
✿چگونه خوب و مفهومی درس بخوانیم؟ ۶_ از نقشه ذهنی غافل نشوید! ●یکی دیگر از راه‌هایی که می‌تواند به بهتر درس خواندن ما کمک کند، استفاده از نقشه ذهنی است.🦋 نقشه‌های ذهنی ابزاری بسیار مناسب برای خلاصه نویسی کردن و جمع بندی امتحانات هستند. در واقع نقشه کشی ذهنی  به شما کمک می‌کند که حجم بسیار زیادی از مطالب را در حجم کم خلاصه کنید.✍🏻 در نتیجه شما هرگاه که به مرور مطالب نیاز پیدا کنید، تمامی سرفصل‌ها و نکات کلیدی امتحانی را در اختیار خواهید داشت. آنگاه به جای اینکه بپرسید چگونه درس بخوانیم ، به این فکر خواهید کرد که چرا تا الان از این روش استفاده نکرده بودید!📚 کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
●چگونه خوب و مفهومی درس بخوانیم؟📚 ① کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۱۲ از شرم، سرم را پایین انداختم. از مقابل ص‌ ها عبور کردم و کنار مدیر ایستادم. خانم رکنی دست انداخت دور گردنم و سرش را پایین آورد تا هم قد شویم. - برنامه روزانه ات رو برای بچه ها بگو میخوام بقیه هم ازت یاد بگیرن. نگاهی در محوطه مدرسه گرداندم. توجه همه به سمتم بود. به میکروفن نزدیک تر شدم. آب دهانم را فرو بردم و سینه ام را صاف کردم. - بسم الله الرحمن الرحيم. راستش من... من یه ساعت قبل اذان صبح از خواب بیدار می‌شم و شروع میکنم به درس خوندن. بعد نمازم رو میخونم و آماده می‌شم برای مدرسه اومدن. بعد از مدرسه هم که ساعت دو تعطیل می‌شیم، دو روز در هفته کلاس زبان میرم و سه روز هم کلاس کاراته دارم. جنب وجوش بچه ها شروع شد هرکس با نفر جلوییش پچ پچ می کرد. - وقتی هم می‌رسم ،خونه یه کم استراحت می‌کنم و بعد شروع میکنم به درس خوندن و تست زدن کتابای تیزهوشان دیگه ساعت یازده هم می‌خوابم. کسی از جلوی صف صدایش را بلند کرد. - خانم مگه میشه؟ اصلاً غیر ممکنه. چند نفر دیگر هم همراهی‌اش کردند. - چه جوری آدم میتونه این قدر کم بخوابه؟ - مگه ما چقدر توان داریم؟ من که هشت ساعت خواب رو شاخشه. تعجب بچه ها را که دیدم دوباره سرم را به بلندگو نزدیک کردم - البته ما اکثرِ جمعه‌ها یا می‌ریم تفریح یا مهمونی و من در طول هفته درسام رو می‌خونم. باز مدرسه را روی سر گذاشتند. - خانم شاید راضیه از به کُره دیگه اومده؟! مدیر کنارم ایستاد و سعی کرد با حرکات دست، بچه ها را آرام کند. ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۱۳ - بچه‌ها، راضیه با تمرین به همه اینا رسیده. درسش رو مرتب خونده و نذاشته روی هم تلنبار بشه. شماهم مطمئن باشین با تمرین و پشتکار میتونین مثل راضیه، توی همه زمینه ها موفق بشین. راضیه این‌ها را برایم تعریف می‌کرد و می‌خندید. اما امشب، من باید با گریه، راضیه را به انتظامات معرفی می‌کردم. وقتی از پرس‌وجو ناامید شدم، نگاهم را به داخل حسینیه بردم و سعی کردم از بین جمعیت وارد شوم که کسی با دست جلویم را گرفت. دستش را گرفتم و گفتم: «دختر من این جا بوده، باید برم دنبالش حالش بَده. - خانم همه رو داریم بیرون می‌کنیم دیگه کسی توی حسینیه نمونده. کلافه نگاهی به اطراف دواندم و دوباره سر برگرداندم. - یه نفر زنگ زد خونه ی ما و گفت دخترتون حالش بده بیاین ببریدش. با دست شانه بقیه را می‌گرفت تا زودتر خارج شوند. - حتماً اشتباهی گرفته فقط ... دخترتون که از اعضای کادر نبوده!؟ سرم را به علامت منفی تکان دادم. از عادی‌ها کسی طوریش نشده فقط یکی از اعضای کادر حالش خوب نیست. پس راضیه کجا بود؟ اگر حالش خوب است آن زنگ تلفن چه بود؟ نمی‌دانستم چه کنم. کناری ایستادم. همه را بیرون کردند و در حسینیه را بستند بدون راضیه کجا میرفتم؟ به تیمور چه میگفتم؟ تمام بدنم به لرزه افتاده بود. مدام راه می‌رفتم و صلوات می‌فرستادم. ناگهان آقای درشت هیکلی که سینه اش را جلو داده بود و دستانش را تکان تکان میداد، جلوی در ایستاد با مشت به در کوبید و فریاد زد: واکنین این در لامصب رو مادر و خواهرَم این جا بودن مگه کرین؟! ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz