🌷 #شهید #مدافع_حرم #مصطفی_صدرزاده
کارهایی که مصطفی برای بچهها میکرد، جذابیت خاصی داشت. مثلا برای چهارشنبهسوری میگفت: عیبی نداره که بچهها میخوان ترقهبازی کنن، اما بریم جایی که خطر نداشته باشه. آنها را به شاهچاهی میبرد و آنجا آتشبازی میکردند. مصطفی برایشان پدر و مادر لارج و دستودلباز بود. با آنها رفیق بود و پای آنها هم میایستاد. مثلا اگر کسی درسش ضعیف بود، برایش معلم پیدا میکرد. بچهها را زیر پروبال خودش گرفته بود. حتی با پدر و مادر نوجوانها ارتباط برقرار میکرد و همهجوره حواسش به نیروهایش بود. کارهایی برایشان میکرد که از نظر ما عجیب بود. مثلا یک روز پنج شش نفر از بچههایی را که سر چهارراه گدایی میکردند آورد به باشگاه و به من گفت به آنها تمرین کشتی بدهم. گفتم: مصطفی اینا رو دیگه از کجا پیدا کردی؟! گفت: تو چه کار داری؟ من براشون دوبنده و کفش کشتی خریدم، آوردم که بهشون کشتی یاد بدی. مصطفی تنها روی نوجوانهایی که به مسجد امیرالمومنین میآمدند کار نمیکرد، بلکه در محلههای فقیرنشین میگشت و هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد.
به نقل از کتاب #سرباز_روز_نهم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
زمانی که در سپاه بود، یک ماشین تحویلش دادند تا کارهایش را با آن انجام دهد، همیشه کارهایش که تمام می شد ماشین را توی حیاط سپاه پارک میکرد و پیاده میرفت خانه. من حتی یک بار هم ندیدم با ماشین سپاه تا خانه برود.
به نقل از کتاب #مزد_اخلاص
🆔 @shahidemeli
🌱 #شهید_پروری
#شهید #هسته_ای #مصطفی_احمدی_روشن
مادر شهید:
مصطفی چهار پنج ساله که شد، دیگر پای ثابت برنامههای پدر بود. پدرش هرجا که میرفت، دست مصطفی را هم میگرفت و میبرد: دعای توسل، مراسم تشییع شهدا، زیارت عاشورا و ... . هنوز خیلی کوچک بود که عمو محسنش شهید شده بود. از او خاطرهای توی ذهنش نداشت. خودم برایش چیزهایی را تعریف میکردم. به او میگفتم باید افتخار کند که عموی شجاعی داشته و برای کشور و مردمش جان داده است. حاجی خیلی اصرار داشت برای مصطفی جا بیندازد که شهدا با مردههای معمولی فرق دارند. آنها زندهاند و از همان دنیا به کارهای ما نگاه میکنند و میتوانند دستمان را بگیرند.
وقتی مصطفی وارد نطنز شده بود، میگفت: هر بار که قرار است تصمیم مهمی بگیرد، ناخودآگاه یاد عموی شهیدش میافتد و خاطرهی تشییع پیکرهایی که با پدرش رفته و نمازهایی که با همهی کودکی برای شهدا خوانده است، از جلوی چشمش رد میشود. میگفت: مامان، خدا میدونه همیشه موقع تصمیمگیری، اون صحنههایی رو یادم میآد که با بابا میرفتم مراسم شهدا. چون قد من کوتاه بود، راحت میتونستم از بین پای بزرگترها خودم رو برسونم جلو و شهدا رو از نزدیک ببینم. باور کنین همهشون خیلی زنده جلوی چشمامه و نمیذاره تصمیمی بگیرم که خلاف آرمانهاشون باشه.
به نقل از کتاب #منم_یه_مادرم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #ابراهیم_هادی
ابراهیم میگفت: اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسلهای بعدی هم انقلابی باشند، باید در مدارس فعالیت کنیم، چرا که آیندهی مملکت به کسانی سپرده میشود که شرایط دوران طاغوت را حس نکرده اند.
وقتی میدید اشخاصی که اصلا انقلابی نیستند، به عنوان معلم به مدرسه میروند، خیلی ناراحت میشد. میگفت: بهترین و زبدهترین نیروهای انقلابی باید در مدارس و خصوصا دبیرستانها باشند. برای همین، کاری کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاری پر دردسر رفت، با حقوقی کمتر! اما به تنها چیزی که فکر نمیکرد، مادیات بود. میگفت: روزی را خدا میرساند. برکت پول مهم است. کاری هم که برای خدا باشد، برکت دارد. برای تدریس در دو مدرسه، مشغول به کار شد. دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان منطقه ۱۴ و معلم عربی در یکی از مدارس راهنمایی محروم منطقه ۱۵ تهران.
به نقل از کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #حسین_قجه_ای
با حقوق ناچیزی که سپاه میداد، کفش و جوراب و لباس میخرید و به مدارس میبرد. بچههای کُرد را میبوسید و بینشان تقسیم میکرد. گفتم: برادر، بعضی از این بچهها، پدرشون کوملهست؛ همانهایی که به خون ما تشنهاند و بچههای ما را سر میبُرند. گفت: پدرشون، این کار را میکنه. بچه که گناهی نداره. ما این بچهها را به چشم پدرشون نگاه نمیکنیم.
خدا میداند همین رفتار حسین، چقدر از نیروهای کومله و ضدانقلاب را به انقلاب و نظام متمایل کرد، و شدند نیروی جان بر کف حسین قجهای.
به نقل از کتاب #الآن_وقت_استراحت_نیست
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مرتضی_شکوری
متوجه شده بود برخی از بسیجیانی که برای دورهی آموزشی میآیند، اهل سیگار هستند. آنها مخفیانه و دور از دید ما سیگار میکشیدند. مرتضی با سیگار به شدت مخالف بود. میگشت و یکی یکی آنها را پیدا میکرد. با جذبهای که داشت، خیلی از او میترسیدند. برای همین، حرفش را راحت قبول میکردند. مرتضی به آنها پیشنهاد میداد که بیایید در اوقات بیکاری، مشغول ورزش بشوید تا آهسته آهسته سیگار را ترک کنید. وسایل مختصری برای ورزش و بدنسازی آماده کرد و همهی جماعت سیگاری را در اوقات بیکاری، دور خودش جمع کرد. از هر روش ممکن استفاده کرد تا سیگار را ترک کنند. روش مرتضی، خیلی خوب جواب داد. تقریبا همهی آنها، قبل از پایان دوره، سیگار را ترک کردند. فراموش نمیکنم که یک روز خبر دادند یک خانم دم در پادگان با مرتضی کار دارد. مرتضی رفت و برگشت. مادر یکی از بسیجیها بود. شنیده بود شخصی به نام مرتضی باعث ترک سیگار فرزندش شده. این همه راه آمده بود تا از او تشکر کند. از دیگر کارهایی که باعث میشد مرتضی در دل همهی نیروها جا داشته باشد، توجه به ریزترین مسائل و مشکلات نیروها بود. او فقط یک فرمانده آموزشی نبود؛ بلکه به همهی ابعاد توجه میکرد.
به نقل از کتاب #میثم
🆔 @shahidemeli