eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی داریوش می آمد ابادانان خیلی با ما گرم می گرفت با هم کوه میرفتیم صحرا می رفتیم، شوخی میکردیم برایمان آواز میخواند به فامیل سرمیزد سر به سر رفقا می گذاشت. مدام می گفت و میخندید هیچ موقع از کارش و از مرتبه علمی اش چیزی برای ما نمی گفت سوال هم که میکردم به صورتی که خود ما نفهمیم از جواب فرار میکرد حقا که روی تواضع را کم کرده بود. (به نقل از دوست و همشهری شهید) 🆔 @shahidemeli
| وطن پرستی شهید رضایی نژاد ترورش را رقم زد. 🆔 @shahidemeli
🌷 خوابگاه که زندگی می‌کردم، خیلی نامرتب بودم. در اتاق، فقط به اندازه‌ی خودم که بخوابم و درس بخوانم جا بود. بقیه‌ی اتاق را حجم عظیمی از کتاب و ظرف نشسته و ... پُر کرده بود. اما وارد خوابگاه داریوش می‌شدی، فکر می‌کردی به خانه‌ی یک تازه عروس رفته‌ای! به نقل از هم‌دوره‌ی کارشناسی ارشد شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 به هر کس می‌گفتیم داریوش رفته دانشگاه مالک اشتر شاهین شهر، تعجب می‌کرد. می‌گفتند او که با رتبه‌اش بهترین دانشگاه‌های تهران می‌توانست برود. راست می‌گفتند؛ اما دانشگاه شاهین شهر تنها دانشگاهی بود که خرج تحصیل دانشجویانش را می‌داد. داریوش قید دانشگاه‌های تهران را زده بود تا مبادا به خاطر خرج تحصیلش ذره‌ای به بابا فشار اقتصادی وارد شود. به نقل از خواهر شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 یک کار خیلی مهم با داریوش داشتم، در به در دنبالش می‌گشتم. آن روزها موبایل هم که نداشتیم، به هرکس که می‌رسیدم سراغش را می‌گرفتم. یکی می‌گفت: چند دقیقه پیش توی حیاط بود. یکی می‌گفت: نیم ساعت قبل، توی کتابخانه دیدمش. کلافه شده بودم که یک مرتبه صدای اذان بلند شد. خیالم راحت شد. چون می‌دانستم موقع اذان داریوش هر جا باشد خودش را به نمازخانه می‌رساند. به نقل از هم‌دوره‌ی کارشناسی شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 پدر و مادر من در یک سانحه‌ی رانندگی در دره سقوط کردند و مدت‌ها جنازه‌هایشان پیدا نشد. این ماجرا لطمه‌ی روحی سنگینی به من زد و زندگی‌ام مثل شهر بمباران شده از بین رفت. آن‌ روزها خیلی از بستگان ما تهران بودند اما از این میان، فقط داریوش بود که مرتب به ما سر می‌زد و ما را مجبور می‌کرد که به خانه‌شان برویم. خانه‌ی ما نسبت به آن‌ها دور بود. برای همین هر موقع قرار می‌شد شب به آن‌جا برویم می‌گفت لباس راحتی بیاورید که همین‌جا بخوابید و همین هم می‌شد. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 وقتی که آبدانان می‌آمد آنقدر صمیمی و مهربان بود که اصلا ما احساس نمی‌کردیم او سال‌هاست که شهری شده، همان صفای روستایی خودش را حفظ کرده بود. حالا به ما می‌گویند او دانشمند بوده، همه می‌دانستیم که او نابغه است، اما نمی‌دانستیم کارش آنقدر جدی و مهم بوده. به نقل از دوست و همشهری شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 وقتی تصمیم گرفتم که به خواستگاری خواهرشان بروم اولین بار مسأله را با داریوش در میان گذاشتم؛ چون من دانشجوی تهران بودم و خانواده‌شان شهرستان بودند، به ناچار با ایشان که تهران بودند قرار می‌گذاشتم. وقتی قرار بود با هم صحبت کنیم، اصرار می‌کردند که من بروم خانه‌شان اما خجالت می‌کشیدم. برای همین، ایشان لطف می‌کردند و هر دفعه تا پارک نزدیک خوابگاهم می‌آمدند تا مبادا من در ترافیک تهران اذیت بشوم! در تمام این جلسات، من منتظر یک سوال بودم، اما ایشان هیچ‌ وقت نپرسیدند. هیچ وقت نپرسیدند که چی داری، چی نداری! حتی آن موقع که ازدواج من و خواهرشان قطعی شده بود، باز هم نپرسیدند! به نقل از شوهرخواهر شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 در روزهای بعد از شهادت، همه جا حرف از داریوش بود و ذکر خیر او می‌کردند. پدرش می‌گفت: هر سال دو سه بار برای من پول می‌فرستاد تا به فقرا بدهم. پدر خانمش را هم که دیدم به این موضوع اشاره کرد. بعضی از رفقای نزدیکش هم گفتند مبلغی برای فقرا به حساب ما می‌ریخت. تازه فهمیدم داریوش چقدر اهل انفاق و اخلاص بوده. ایشان پول را تقسیم می‌کرد تا مبلغ انفاقی به چشم نیاید و هیچ‌کس پیش خودش فکر نکند: داریوش چقدر دست و دل باز است. به نقل از دوست و همشهری شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 می‌گویند رفیقت را در سفر بشناس. با گروهی می‌خواستیم به یک مسافرت علمی برویم، اما در فرودگاه به یک تاخیر طولانی برخوردیم. همه‌، پیشانی‌هایشان پرچین شد و اخم کردند. داریوش تا این وضع را دید شروع کرد به شوخی کردن. فرودگاه را گرفته بودیم روی سرمان از بس که خندیدیم. انصافا وقتی صدایمان کردند که سوار بشویم، ناراحت شدیم که چرا نگذاشتند این خنده‌ها و خوشی‌ها طولانی‌تر باشد. به نقل از همکار شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
📖 ″برشی از خاطرات″ | داریوش رضایی نژاد 🆔 @shahidemeli
| 📖 ″برشی از خاطرات″ | داریوش رضایی نژاد 🆔 @shahidemeli