🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#امیر_سرلشگر
#خلبان_شهید
#حسین_مقیمی
جوانترین خلبان #شهید دوران دفاع مقدس
#قسمت_اول
امیر سرلشکر خلبان #شهید_حسین_مقیمی یکی از خلبانان #شهید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در جنگ تحمیلی است که در نهمین روز از فروردین ماه سال ۱۳۲۲ در یکی از محلات تهران متولد شد.
پس از اخذ مدرک دیپلم متوسطه در سال ۱۳۵۳، در آزمون ورودی و معاینات دانشکده خلبانی نیروی هوایی پذیرفته شد.
او آموزشهای مقدماتی شامل دروس تئوری و پروازهای اولیه را در سال ۱۳۵۴ به اتمام رساند و سپس برای ادامه تحصیلات، به همراه سایر دانشجویان، به کشور آمریکا اعزام شد.
سال ۱۳۵۶ بود که #حسین با اتمام آموزشهای پیشرفته، موفق به دریافت گواهینامه پرواز و نشان خلبانی شد و به ایران بازگشت.
با توجه نمرات و نظر فرماندهان، برای تکمیل فن پروازی در پایگاه چهارم شکاری وحدتی (دزفول)، به یادگیری تخصصی فنون پرواز با جنگنده شکاری ۵-F مشغول شد.
#حسین در ادامه مسیر خدمت، مشغول گذراندن دورههای رهبری دسته پروازی (لیدری) شد که این زمان، مقارن با پیروزی انقلاب اسلامی و تغییر روند مسیر آموزشهای این دوره بود .
#ادامه_دارد ....
http://eitaa.com/shohadayegharibghazvin
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#امیر_سرلشگر
#خلبان_شهید
#حسین_مقیمی
جوانترین خلبان #شهید دوران دفاع مقدس
#قسمت_دوم
چندی بعد، با شروع نقض تمامیت ارضی میهن اسلامی مان از سوی دشمن بعثی، #شهید_مقیمی و سایر همرزمان که در آن زمان در حال آموزش بودند، در راستای دفاع از کشور، پروازهای رزمی و جنگی خود را آغاز کردند.
شرکت در عملیات البرز (۱۴۰ فروندی) در نخستین روز از مهرماه سال ۱۳۵۹، افتخار دیگری بود که این #شهید نیز به نوبه خود، در آن سهیم شد و به عنوان یک مدال افتخار در کارنامه خدمتی خود ثبت کرد.
چند روز بیشتر از این حضور موفق نگذشته بود که پدافند هوایی رژیم بعثی عراق جنگنده این خلبان غیور کشورمان را در روز ۶ مهرماه سال ۱۳۵۹ مورد اصابت قرار داد و او به درجه رفیع #شهادت نائل شد.
گفتنی است، تا سالها پس از پرواز بی بازگشت او، هیچ اثری از پیکر پاک او بدست نیامد تا اینکه پس از عقب نشینی دشمن، قسمتهایی از هواپیمایش، در محل #شهادت وی پیدا شد و همین تائیدی بود بر عروج ملکوتی وی!
#ادامه_دارد ....
http://eitaa.com/shohadayegharibghazvin
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#امیر_سرلشگر
#خلبان_شهید
#حسین_مقیمی
جوانترین خلبان #شهید دوران دفاع مقدس
#قسمت_سوم
امیر سرتیپ خلبان عباس نژادی یکی از همرزمان خلبان #شهید_حسین_مقیمی است که #شهادت این #شهید بزرگوار را اینگونه نقل میکند:
با گذشت پنج روز از شروع جنگ، نیروهای زرهی عراق، به فاصلهای کمتر از بیست کیلومتری شهرهای دزفول و اندیمشک رسیدند. روز ششم مهرماه ۱۳۵۹ بود که نام خود را در تابلوی عملیات پروازی پایگاه جهت انجام ماموریت جنگی دیدم؛ لذا راس ساعت مقرر در سالن اجرای توجیه پایگاه حاضر شدم.
دسته اول، به رهبری #شهید_غلامرضائی؛ دسته دوم به رهبری سرگرد مجید تقوی؛ و دسته سوم هم من به همراه #شهید_حسین_مقیمی بودیم.
ماموریت ما منهدم کردن نیروهای پیاده وزرهی دشمن در محدوده غرب دزفول (دشت عباس) بود.
به دلیل اهمیت بالای ماموریت، بایستی در سکوت مطلق رادیویی پرواز میکردیم و در صورت لزوم، با اشاره دست به یکدیگر علامت میدادیم.
با رسیدن به منطقه هدف، هر کدام مجاز به شلیک به هر هدفی بودیم.
قبل از طلوع خورشید، دسته اول پرواز کرد و به فاصله پنج دقیقه، دسته دوم و نهایتا دسته سوم به پرواز در آمدیم.
با رسیدن به هدف، نیروهای پراکنده دشمن و کمی جلوتر، مقر تجمع آنها را دیدم؛ به سرعت، مهمات جنگنده را مسلح کرده، به سمت هدف شیرجه رفتم. در حین شیرجه، متوجه گلولههای ضد هوایی شدم که به طرف ما میآمد؛ لذا #شهید_مقیمی را مطلع نموده، در یک لحظه، دکمه شلیک مهمات را فشردم و تمامی راکتها را پرتاب کردم.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌹
http://eitaa.com/shohadayegharibghazvin
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#امیر_سرلشگر
#خلبان_شهید
#محمد_زارع_نعمتی
#قسمت_آخر
روایت #شهید_لشکری از #شهید_محمد_زارع_نعمتی
امیر سرلشکر خلبان #شهید_حسین_لشکری خلبان آزاده جنگ تحمیلی و دفاع مقدس در خاطرات خود به #شهید_محمد_زارع_نعمتی اشاره میکند و میگوید:
در اوایل جنگ بود که در مأموریتی، قسمت انتهایی هواپیمایم، مورد اصابت موشک قرار گرفت و کنترل هواپیما از دستم خارج و موتور هواپیما خاموش شد! من احساس کردم که دارم #شهید میشوم و #شهادتین خود را گفتم و دستگیره پرش را کشیدم و بیرون پریدم و دیگر متوجه چیزی نشدم.
چند ثانیه بعد، با سرعت وحشتناکی به زمین خوردم و از شدت ضربه، جلوی چشمهایم را خون گرفت، به طوری که بیشتر از پنج متر را نمیتوانستم ببینم! کمکم حالم بهتر شد و حس کردم در دهمتری من، عدهای مرا در محاصره گرفتهاند! دستهایم را به علامت تسلیم بالا بردم و اسیر شدم.
در میان نیروهای محاصرهکننده، یک افسر هم بود که جلو آمد و چتر و لباس فشاری را از تنم باز کرد، بعد دستها و چشمهایم را بستند و مرا سوار ماشین کردند و به جایی بردند که احتمالا مقرشان بود.
لب پایینم پاره شده و پوست گردنم سوخته بود! بدنم داشت کمکم سِر میشد و بیش از پیش احساس درد میکردم و تعادلم را از دست میدادم.
در آنجا یکی از افسران ارشدشان آمد و به روی من آب دهان انداخت! در همان لحظه، دردم بسیار شدید شد و بیهوش شدم! بعد که به هوش آمدم، دیدم در بیمارستان هستم.
بعدا فهمیدم که بیمارستان «الرشید بغداد» است. وقتی به هوش آمدم، دکتر سرهنگی که پزشک معالج من بود، بالای سرم آمد. بعد یک افسر امنیتی عراق آمد و کارتِ خلبان #زارع_نعمتی را که اسیر شده بود به من نشان داد تا او را شناسایی کنم.
من ایشان را قبلا در پایگاه دیده بودم و گفتم: این کارت خلبان #زارع_نعمتی است. آن افسر اطلاعاتی هم دیگر حرفی نزد و رفت.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌹http://eitaa.com/shohadayegharibghazvin