eitaa logo
[شهیدجاویدالاثر غلامحسین اکبری] وشهدای گمنام امیرآباد
1.7هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
12.2هزار ویدیو
65 فایل
خادم🖤 شهدای گمنام امیرآباد وشهیدجاویدالاثرغلامحسین اکبری گرچه مفقودالاثر هابی مزاران جهانند بی نشان گمنام محشورملک درآسمانند 🇮🇷 @yadmanshohada_admin https://eitaa.com/joinchat/1443824321C0bc24470f1
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی گذشت میکنم گاهی گذر؛ معنای این دو فرق میکند ! بخشیدن دیگران دلیل ضعیف بودن من نیست آنها را می بخشم چون آنقدر قوی هستم که میدانم آدمها اشتباه می کنند بزرگترین هدیه گذشت آرامش است .
❌...اصل میدی؟؟؟؟....❌ ⛔️آغاز یک گناه بزرگ....⛔️ 📍❗شایدفکرمیکنی سرگرمی است 📍❗️و شاید حوصله ات سر رفته تنهایی 📍❗یا احساس تنهایی میکنی... ⭕ای جوان به گوش باش ⭕ای جوان مراقب باش ⭕که شیطان بر تو دام نهاده است 📍❗️متاسفانه در فضای مجازی پر از گروههایی است که جزآشنا شدن های خلاف شرع چیز دیگری هدف نیست.... 📌❗️ای جوان مگر اصل تو...👇🏻 🌺مسلمان بودنت نیست 🌺اسلام دین پاکت نیست 🌺پیامبرت حضرتםבםבﷺنیست 📍🌺مگر از امت اش نیستی....⁉ 📌❗️وای به روزی که در قیامت پیامبرمان بگوید تو از امت من نیستی.... 📌❗️پس این شروع شیطانی  و گفتگو را آغاز نکن..❌ ╔═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ما همه شبیه خداوند و نماینده ی اوییم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌻🍃🌺🍃🌻🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
واژگان عشق بسیارند و لطیف‌ترین آنها نگاه است🌱
قرار نیست همه یه راهو برن و موفق بشن مدل موفقیت آدما متفاوته؛ چون آدما با هم متفاوتن، هرکسی به مدل خودش موفق میشه... خودتو با کسی مقایسه نکن، و اجازه نده برات نسخه ای بپیچن که بهت نمیخوره...
پُشت کردند به دنیا ! و همان‌جا شد آغازِ جهادشان ...✌️🏻 یادشهداباصلوات📿عصرتون وعاقبتمون‌شهدایی☀️🌱
عاشقانه_با_شهدا 💌 همسر شهید علیرضا عاصمی: 💌  هميشه يك تبسم زيبا داشت. وارد خانه كه مي شد، قبل از حرف زدن لبخند مي زد. عصباني نمي شد. صبور بود. اعتقادش اين بود كه اين زندگي موقت است و نبايد سر مسائل كوچك خود را درگير كنيم. 💌 گاهي وقتها از شدت خستگي خوابش نمي برد. يك روز مشغول آشپزي بودم، علي هم كنار ديوار تكيه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقيقه بعد آب و غذايي براي او ببرم، نگاه كردم ديدم كنار ديوار خوابش برده. 💌 ولي با همين وضعيت خيلي از مواقع كمك كار من در منزل بود، مثلاً اجازه نمي داد كه هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم. مي گفت: يك شب من، يك شب شما...
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تولد: 27 آذر 1341                                             ▫️ نام پدر: محمد حسن ▫️ شهرستان: تهران ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال آخر دبیرستان- رشته تجربی ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر دوازدهم 🔹 روایت عاشقی: توی بیمارستان خاتم الانبیا (ص) تهران بستری بودم. بیمار هم اتاقی ام حال وخیمی داشت. دکترها اَزش قطع امید کرده بودند. خانواده اش بد جور بی تابی می کردند. دل آدم، ریش می شد. حال زار و نزارشان را که دیدم، گفتم: نذر کنید؛ ان شاءالله خوب می شوند. همان موقع در دلم با نجوا کردم: "مادر جان! شما پیش خدا آبرو دارید؛ دست تان باز است؛ من این خانم را فرستادم پیش شما؛ خودتان شفایش را از خدا بگیرید"... دیگر نفهمیدم چه بر سر آن خانم آمد. یک ماه بعد خیلی اتفاقی او را دیدم.؛ روی پای خودش توی همان بیمارستان. خوب دوام آورده بود. می گفت:« دکترها که جوابم کردند، برگشتم اهواز. حالم مرتب بدتر می شد. یاد حرف شما افتادم. رفتم سراغ شهدای هویزه... چند شب بعد، جوانی حدودا 18 ساله به خوابم آمد. گفت:«شما دیگه مریض نیستی.»  گفتم شما؟ گفت: «از شهدای هویزه ام.» بیدار که شدم، آرام بودم. احساس خوبی داشتم. حالا هم دکترها انگشت به دهان مانده اند. می گویند: شما که از ما سالم تری! 👤 راوی: مادر شهید قدرتی 📕 منبع: کتاب
شب عملیات فتح المبین با گریه می گفت ، یوسف فاطمه (س) ! من شرم دارم از روز قیامت ، که من سر به بدن داشته باشم و تو نه ، از تو خجالت می کشم که سر داشته باشم ! وصیت کرده بود در همان قبری دفنش کنند که خودش کنده بود قبر را که باز کردند دیدند قبر کوچکتر از حد معمول است ! بدنش که برگشت راز این کوچک بودن قبر را فهمیدند ، سر در بدن نداشت ، ترکشهای خمپاره سر او را با خود برده بود....
♥️•⃟❥ یکی‌از‌دوستان‌شهید‌تعریف‌میکند 🌱' 🌸 برای‌مردم‌ضعیف و کم‌بضاعت‌لوله‌کشی‌میکرد‌ولی‌بابت‌کارش هزینه‌ای‌از‌خانواده‌ها‌نمیگرفت. 🌸من‌با‌لحنی‌تند‌به‌هادی‌گفتم‌چرا‌پول نمیگیری ⁉️ تو‌هم‌مثل‌بقیه‌خرج‌زندگی‌داری . لبخند‌زد😍 و گفت: آدم‌برای‌رضای‌خداباید کارکنه، اوستا‌کریم‌هم‌هوای‌مارو‌داره، هر‌وقت احتیاج‌داشتیم‌برامون‌میفرسته. 🌸من‌فقط‌نگاهش‌می‌کردم😳. یعنی اینکه‌حرفت‌را‌قبول‌ندارم. هادی‌فقط‌می خندید! بعد‌مکثی‌کرد‌و‌ماجرای‌عجیبی😳 را‌برایم‌تعریف‌کرد. باور‌کنید‌هر‌زمان‌یاد این ماجرا‌می‌افتم، حال‌و‌روز‌من‌عوض‌می شود. آن‌شب‌هادی‌گفت: 👇👇 🌸یک‌شب‌تو‌همین‌نجف‌مشکل‌مالی‌پیدا کردم‌و‌خیلی‌به‌پول‌احتیاج‌پیدا‌کردم. 🌸آخر‌شب‌مثل‌همیشه‌رفتم‌توی‌حرم‌و مشغول‌زیارت‌شدم. اصلا‌هم‌حرفی‌درباره ی‌پول‌به‌مولا‌نزدم. همین‌که‌به‌ضریح چسبیدم، یه‌آقایی‌به‌سرشانه‌ی‌من‌زد‌و گفت: آقا‌این‌پاکت‌برای‌شماست. 🌸برگشتم‌و‌دیدم‌یک‌آقای‌روحانی‌پشت سر‌من‌ایستاده. او‌را‌نمی‌شناختم. بعد‌هم بی‌اختیار‌پاکت‌را‌گرفتم. هادی‌مکثی‌کرد‌و ادامه‌داد: بعد‌از زیارت‌راهی‌منزل‌شدم. 🌸درخانه‌پاکت‌را‌باز‌کردم. باتعجب‌دیدم مقدار‌زیادی‌پول‌نقد🥇 داخل‌آن‌پاکت است! هادی‌دوباره‌به‌من‌نگاه کرد‌و‌گفت:  همه‌چیز‌زندگی‌من‌و‌شما‌دست‌خداست. من برای‌مردم‌ضعیف، ولی‌با ایمان‌کار می‌کنم. خدا‌هم‌هر‌وقت‌احتیاج‌داشته‌باشم‌برام می ذاره‌تو‌پاکت‌و‌می‌فرسته! 🌸خیره‌شدم‌توی‌صورتش😳. من‌می خواستم‌او‌را‌نصیحت‌کنم، اما‌او‌واقعیت اسلام‌را‌به‌من‌یاد‌داد. 🌸واقعا‌توکل‌عجیبی‌داشت.👌 او‌برای رضای‌خدا‌کار‌کرد. هم‌جواب‌اعمال خالص‌او‌رابه‌خوبی داد. بعد‌ها‌شنیدم‌که‌همه‌از‌این‌خصلت‌هادی تعریف‌می‌کردند. اینکه‌کارهایش‌را خالصانه‌انجام‌میداد. یعنی‌برای‌حل‌مشکل مردم‌کار‌میکرد‌اما‌برای‌انجام‌کار‌پولی‌نمیگرفت ❤️  〖بر༘شی‌از کتاب "پسرک فلافل فروش