فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ما همه شبیه خداوند و نماینده ی اوییم...
🍃🌻🍃🌺🍃🌻🍃
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
قرار نیست همه یه راهو برن و موفق بشن
مدل موفقیت آدما متفاوته؛
چون آدما با هم متفاوتن،
هرکسی به مدل خودش موفق میشه...
خودتو با کسی مقایسه نکن،
و اجازه نده برات نسخه ای بپیچن که بهت نمیخوره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به شما خوبان 🌺🌺🌺
عاشقانه_با_شهدا
💌 همسر شهید علیرضا عاصمی:
💌 هميشه يك تبسم زيبا داشت. وارد خانه كه مي شد، قبل از حرف زدن لبخند مي زد. عصباني نمي شد. صبور بود. اعتقادش اين بود كه اين زندگي موقت است و نبايد سر مسائل كوچك خود را درگير كنيم.
💌 گاهي وقتها از شدت خستگي خوابش نمي برد. يك روز مشغول آشپزي بودم، علي هم كنار ديوار تكيه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقيقه بعد آب و غذايي براي او ببرم، نگاه كردم ديدم كنار ديوار خوابش برده.
💌 ولي با همين وضعيت خيلي از مواقع كمك كار من در منزل بود، مثلاً اجازه نمي داد كه هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم. مي گفت: يك شب من، يك شب شما...
#حجت_الاسلام_احسان_محمدی
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 پاسدار شهید #قدیر_قدرتی
▫️ تولد: 27 آذر 1341
▫️ نام پدر: محمد حسن
▫️ شهرستان: تهران
▫️ تحصیلات: دانش آموز سال آخر دبیرستان- رشته تجربی
▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر دوازدهم
🔹 روایت عاشقی:
توی بیمارستان خاتم الانبیا (ص) تهران بستری بودم.
بیمار هم اتاقی ام حال وخیمی داشت.
دکترها اَزش قطع امید کرده بودند.
خانواده اش بد جور بی تابی می کردند.
دل آدم، ریش می شد.
حال زار و نزارشان را که دیدم، گفتم: نذر #شهدای_هویزه کنید؛ ان شاءالله خوب می شوند.
همان موقع در دلم با #قدیر نجوا کردم:
"مادر جان! شما پیش خدا آبرو دارید؛ دست تان باز است؛ من این خانم را فرستادم پیش شما؛ خودتان شفایش را از خدا بگیرید"...
دیگر نفهمیدم چه بر سر آن خانم آمد.
یک ماه بعد خیلی اتفاقی او را دیدم.؛ روی پای خودش توی همان بیمارستان.
خوب دوام آورده بود.
می گفت:« دکترها که جوابم کردند، برگشتم اهواز. حالم مرتب بدتر می شد.
یاد حرف شما افتادم. رفتم سراغ شهدای هویزه...
چند شب بعد، جوانی حدودا 18 ساله به خوابم آمد. گفت:«شما دیگه مریض نیستی.» گفتم شما؟ گفت: «از شهدای هویزه ام.»
بیدار که شدم، آرام بودم. احساس خوبی داشتم.
حالا هم دکترها انگشت به دهان مانده اند.
می گویند: شما که از ما سالم تری!
👤 راوی: مادر شهید قدرتی
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
#کرامات_شهدا
#سیره_شهدا
شب عملیات فتح المبین با گریه می گفت ،
یوسف فاطمه (س) !
من شرم دارم از روز قیامت ، که من سر به بدن داشته باشم و تو نه ، از تو خجالت می کشم که سر داشته باشم !
وصیت کرده بود در همان قبری دفنش کنند که خودش کنده بود
قبر را که باز کردند دیدند قبر کوچکتر از حد معمول است !
بدنش که برگشت راز این کوچک بودن قبر را فهمیدند ،
سر در بدن نداشت ،
ترکشهای خمپاره سر او را با خود برده بود....
#سردار_شهیدشیرعلی_سلطانی
♥️•⃟❥
#شهیدهادی_ذوالفقاری
یکیازدوستانشهیدتعریفمیکند 🌱'
🌸 #شهید_ذوالفقاری برایمردمضعیف و کمبضاعتلولهکشیمیکردولیبابتکارش هزینهایازخانوادههانمیگرفت.
🌸منبالحنیتندبههادیگفتمچراپول نمیگیری ⁉️
توهممثلبقیهخرجزندگیداری . لبخندزد😍 و گفت: آدمبرایرضایخداباید کارکنه، اوستاکریمهمهوایماروداره، هروقت احتیاجداشتیمبرامونمیفرسته.
🌸منفقطنگاهشمیکردم😳. یعنی اینکهحرفتراقبولندارم. هادیفقطمی خندید! بعدمکثیکردوماجرایعجیبی😳 رابرایمتعریفکرد. باورکنیدهرزمانیاد این ماجرامیافتم، حالوروزمنعوضمی شود. آنشبهادیگفت: 👇👇
🌸یکشبتوهمیننجفمشکلمالیپیدا کردموخیلیبهپولاحتیاجپیداکردم.
🌸آخرشبمثلهمیشهرفتمتویحرمو مشغولزیارتشدم. اصلاهمحرفیدرباره یپولبهمولانزدم. همینکهبهضریح چسبیدم، یهآقاییبهسرشانهیمنزدو گفت: آقااینپاکتبرایشماست.
🌸برگشتمودیدمیکآقایروحانیپشت سرمنایستاده. اورانمیشناختم. بعدهم بیاختیارپاکتراگرفتم. هادیمکثیکردو ادامهداد: بعداز زیارتراهیمنزلشدم.
🌸درخانهپاکترابازکردم. باتعجبدیدم مقدارزیادیپولنقد🥇 داخلآنپاکت است! هادیدوبارهبهمننگاه کردوگفت: همهچیززندگیمنوشمادستخداست. من برایمردمضعیف، ولیبا ایمانکار میکنم. خداهمهروقتاحتیاجداشتهباشمبرام می ذارهتوپاکتومیفرسته!
🌸خیرهشدمتویصورتش😳. منمی خواستماورانصیحتکنم، امااوواقعیت اسلامرابهمنیادداد.
🌸واقعاتوکلعجیبیداشت.👌 اوبرای رضایخداکارکرد. #خدا همجواباعمال خالصاورابهخوبی داد.
بعدهاشنیدمکههمهازاینخصلتهادی تعریفمیکردند. اینکهکارهایشرا خالصانهانجاممیداد. یعنیبرایحلمشکل مردمکارمیکردامابرایانجامکارپولینمیگرفت ❤️
〖بر༘شیاز کتاب "پسرک فلافل فروش
#شهیدمحمدهادی_ذلفقاری
1_13817383584.mp3
1.5M
🎧 وقتی مادر شهید فرزندش را تفحص می کند
👌👌 فوق العاده
#معراج_الشهدا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
راوی:حجت الاسلام احسان محمدی
🌺مادر شهید منصور کارکوب زاده اومده بود کانال کمیل،ازش پرسیدم
- مادر میایی اینجا دلت برای بچتم تنگ میشه؟
بغض گلوشو گرفت
گفت آره پسرم.مگه میشه مادر دلش برای بچش تنگ نشه؟!
گفتم مادر اومدی اینجا چی میخوای از خدا؟!حتما میگی آقامنصورجنازش برگرده.
گفت نه..
گفتم هر مادرشهیدی اومد اینجاکه جنازه بچش برنگشته،یخواسته داره،اونم اینه جنازه بچش برگرده،حالاشمامیگی نمیخوای جنازه بچت برگرده؟!
درجوابم فقط یه جمله گفت
پسرم،منصورم وقتی اینجابود،سی سال پیش واسه خاطر یه چیز اومد اینجا
گفت مادر"" من اگه برم تکه تکه هم بشم طاقت دیدن گناه ندارم""
الان منصورم برگرده گناه ببینه؟؟!!
نمیخوام بچم برگرده...👆
#حجت_الاسلام_احسان_محمدی