eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
خسته از این روزهاے تلخ و تڪرارے و پوچ پیڪر بی‌جان خود را تا محرم می‌ڪشم! @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی آقا ماهانی کسی بود که حاج قاسم هر وقت به قول خودش در جبهه کم می‌آورد، میر‌فت مقابلش می‌نشست و می‌گفت برام قرآن بخوان. علی آقا قرآن می‌خواند و حاج قاسم نیرو می‌گرفت و تجدید روحیه می‌کرد. @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید جمهور
علیرضا اولین فرزند خانواده «موحد دانش» در سال 1337 در تهران به دنیا آمد. در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان‌ها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست. پس از پیروزی انقلاب، در كمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. علیرضا در فروردین ماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی(ره) را بر عهده گرفت. با آغاز غائله كردستان، به كردستان رفت و در چند عملیات پاكسازی علیه ضد انقلابیون شركت كرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین محسن وزوایی در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات، یك دستش قطع شد. وی پس از عملیات مطلع الفجر به مكه معظمه مشرف شد. مدتی بعد به تیپ 27 محمد رسول الله (ص) اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد. وی پس از خاتمه عملیات فتح المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه گانه الی بیت المقدس و آزادی خرمشهر ایفا كرد. در خرداد سال 1361 با دختری مؤمنه عقد ازدواج بست. پس از پایان عملیات بیت المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده گرفته، در عملیات والفجر 1 با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح گردید. فرمانده شجاع سپاه اسلام،علیرضا موحد دانش، سرانجام در تاریخ 13 مرداد 1362 در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران، در حالی كه فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده داشت به فیض شهادت رسید. فرازهايي از وصيتنامه شهيد عليرضا موحد دانش «... پروردگارا تو شاهدي كه ما براي رضاي تو مي‌جنگيم و براي رضاي توست كه از شهرمان و از پدر و مادر و وابستگي‌هايمان به دنيا، بريده‌ايم و مشتاقانه به سويت آمده‌ايم. پس تو را به خميني قسم ياريمان كن. مردم بدانيد كه در مكتب ما، شهادت مرگي نيست كه دشمن بر ما تحميل كند. و اين آخرين پيام هر شهيد است كه: «هميشه راه حسين(ع) باقي است و يزيديان بر فنا.» مادر جان! يادت باشد كه فرزندت مشتاق (شهادت) بود و از مرگ هراسي نداشت و آگاهانه به استقبال آن رفت ...» @sardaraneashgh
شهیدسید مجتبی هاشمی🌹 💠پدر و مادر💠 اوایل ازدواجمان برای خرید با شهید هاشمی به بازارچه رفتیم. در بین راه با پدر ومادر ایشان برخورد کردیم.. که من با صحنه ای جالب روبرو شدم.ایشان به محض اینکه پدر ومادرش را دید درنهایت تواضع و فروتنی خم شد و بر روی زمین زانو زد و پاهای پدر ومادرش را بوسید. این صحنه برای من بسیار دیدنی بود.سید مجتبی در حالیکه دارای قامت رشید و هیکل تنومندی بود درمقابل پدر ومادرش خاضع و فروتن بود واحترام آنان را در حدبالایی نگه میداشت.. راوی:(همسر شهید) @sardaraneashgh
°•|🍃🌸 °•{یار باوفای شهیدخرازی  🕊🌹}•° 🔹شهید زاهدی در مواقع خطر خود را سپر شهید خرازی قرار می‌داد و همیشه می‌گفت خدا آن روز را نیاورد که من باشم و حسین شهید شده باشد.   راوی 👈 همرزم شهید @sardaraneashgh
عقل ما پس از سالها تجربه گری و شناخت حقایق جهان پیرامون به این نتیجه رسیده که اگر در لباس هر قومی در بیایی به خلق و خوی همان قوم گرفتار می شوی . با هر طایفه ای نشست و برخاست کنی به خلق و خوی همانها تمایل پیدا میکنی . و از آن روز که چنین حقیقتی را کشف کردم سعی کردم چشمم را به دیدن خوبان عالم باز کنم تا شاید جرقه صفایشان دامن مرا بگیرد . @sardaraneashgh
با اینکه شغلش نظامی بود و جایگاهی برای خودش داشت ؛اوقات فراغتش را برای مردم بی بضاعت بنایی می کرد. هر مقدار که میتوانست خانه شان را تعمیر می کرد. بدون اینکه اجرتی برای کارش طلب کند. تمام این کارها را طوری انجام می دادکه کمتر کسی متوجه شود واخلاص و گمنامی برایش باقی بماند. شاید به همین خاطر بود که به همسرش سفارش کرده بود: بعد از شهادت نبینم جایی بری و از من تعریف کنی .... 🌹شهیدمدافع حرم محمود رادمهر🌹 @sardaraneashgh
خرید دفتر و مداد برای فرزندان فقرا یک روز محمدرضا، علی‌رضا را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا می‌گم در مدرسه چه‌کار می‌کنی.» آن‌ها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و من با شنیدن این حرف کمی نگران شدم. مدتی بعد محمدرضا را کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چه‌کار می‌کنه؟» گفت « با پول ‌توجیبی که بهش میدی، دفتر و مداد برای بچه‌هایی که خانواده‌هایشان فقیر هستند، می‌خره.» راوی: پدر شهید علیرضا موحددانش @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا حضرت عباس علیه السلام در جلسه مشترکی که با بعضی برادران در قرارگاه تاکتیکی داشتیم، می خواستیم نماز را به جماعت بخوانیم. از یکی از برادران خواستیم که پیشنماز بایستد. پای وی به شدت آسیب دیده بود. وقتی از او خواستند امام جماعت شود، ابتدا رد کرد. چندتا از فرماندهان ما از جمله اصرار کردند. هرچه او گفت نمی تواند بخواند، قبول نکردند. او هم مجبور شد برود جلو صف . رکعت اول را خواندیم. وقتی می خواست برای رکعت دوم از جا بلند شود، ناخوداگاه گفت: یا حضرت ! همه زدند زیر و به هم خورد. او برگشت و گفت: بابا من که گفتم من رو جلو نفرستید. او از شدت درد پا نتواسته بود جلو خودش را بگیرد و این جمله را به زبان آورده بود. هدیه به روح مطهر شهیدان صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید مصطفی ردانی پور؛ ✅ سنجش و محاسبه الهی بودن و یا غیر خدایی بودن كارها ◀ سرش را از روی سجده بلند كرد، چشم‌هایش سرخ، خیس اشك. گفتم چی شده مصطفی؟ زل زد به مهرش. گفت «یازده تا دوازده هرروز را فقط برای خدا گذاشته‌ام، از خودم می‌پرسم، كارهایی كه كردم برای خدا بود، یا برای دل خودم.» @sardaraneashgh
🔸شهیدمهدی زین الدین:هرکس درشب جمعه شهدا را یاد کند،شهداهم او رانزد اباعبدالله یاد میکنند. 🔸شهدا را یاد کنیدحتی با ذکر یک صلوات. 💠شادی روح شهدا صلوات @sardaraneashgh
🔴 یک معادله ریاضی زیبا شاید تا به‌حال این سؤال براتون پیش اومده كه جمعه روز فرده یا زوجه؟ جواب این پرسش اینه: جمعه نه فرده و نه زوجه بلكه تركیب فرد و زوجه یعنی روز "فر جه" اللهم عجل لولیک الفرج تعداد جمعه های یک سال 52 تاست. و تعداد روزهای یک سال 365 روز. 🔹 بنابراین تعداد روزهای غیر جمعه: 365-52=3️⃣1️⃣3⃣ چه پیام زیبایی دارد 👇👇👇 یعنی ای شیعه و ای منتظر ظـهور!! در روزهای کاری هفته باید کاری کنی که جزء این 3️⃣1️⃣3️⃣ نفر باشی و آنگاه در روز جمعه منتظر ظهور باشی 🌕 به امید ظهور یار @sardaraneashgh
📸 حضور چهارقلوهای جیرفتی در گلزار شهدای کرمان و مزار شهید حاج قاسم سلیمانی @sardaraneashgh
🌷روایتی از دیدار همسر شهید مدافع حرم حبیب الله ولایی با حاج قاسم است: ✍حاج قاسم فکر کرد من خواهر پسرم هستم  من خیلی دوست داشتم حاج قاسم را ببینم. ما دوبار بعد از شهادت حبیب الله حاج قاسم را دیده بودیم. یکبار در پادگان امام علی(ع) تهران، سه ماه بعد از اینکه حبیب الله شهید شده بود و یکبار هم مصلای بابل. دفعه اول ما مشهد بودیم از آنجا با ما تماس گرفتند که دیداری با حضور حاج قاسم فراهم شده که از شما هم دعوت شده در این مراسم شرکت کنید. وقتی رفتیم بعد از سخنرانی حاج قاسم نزد خانواده شهدا آمد و تک به تک خانواده‌ها را دید. ورودی گوشی‌ها را می‌گرفتند، من گوشی خودم را تحویل دادم اما گوشی حاجی داخل کیفم بود که از آن استفاده نمی کردم. سردار سلیمانی همسرم را به خوبی می‌شناخت چون حبیب الله نیروی خودش بود. وقتی ما را دید خیلی با مهدی شوخی کرد. مهدی گفت: سردار می‌توانیم با شما عکس بیندازیم گفت: چرا نمی شود؟ به خواهرت هم بگو بیاید با ما عکس بیندازد. مهدی خندید گفت: سردار ایشان مادرم هستند نه خواهرم. سردار هم با تعجب خندید و گفت مگر می شود؟ و اندازه دختر من است! بعد از من پرسید: کی ازدواج کردید کی بچه آوردید؟ خلاصه سه نفری با هم عکس انداختیم. آنجا سردار از ذکاوت و اخلاص شهید ولایی خیلی تعریف کرد. سردار سلیمانی عکس همسرم را برداشت گذاشت جیبش دیدار دوم ما در مصلای آمل بود. ما جزو اولین خانواده هایی بودیم که سردار به سر میز ما آمد. تعداد خانواده ها هم از دیدار قبلی کمتر بود. صندلی و میز هایی بود که سردار سر هر کدام چند دقیقه ای می نشست و در دل ها و مشکلات خانواده ها را می شنید. حاج قاسم به ما که رسید دوباره مهدی خواهش کرد با حاج‌قاسم عکس بیندازیم. سردار آمد جلو محمدحسین را بوسید و دوباره گفت: باشه پس به خواهرت هم بگو بیاید. مهدی خندید گفت سردار باز هم اشتباه گرفتید.  سردار تازه آنجا گفت: بله یادم آمد و همه خندیدیم. چند دقیقه ای سر میز ما نشست و درد دلها را گوش کرد. وقتی خواست برود یکی از عکس های شهید ولایی را که روی میز بود برداشت و داخل جیبش گذاشت. بعد دستی به صورتش کشید و گفت: دختر من! همه این سختی‌ها را به من ببخش. من شرمنده شما هستم. قول می‌دهم مشکلاتتان را حل کنم. سردار لطف کرد و انگشتر هم به بچه ها هدیه داد و انگشتری که در دستش بود با نگین سبز که خیلی سال بود همراه ایشان بود به محمدحسین داد. خبر شهادت حاج قاسم آن روز  یکی از دوستانم ساعت ۶ صبح به خانه ما زنگ زد. خیلی ترسیدم با استرس گوشی را برداشتم. با یک اضطرابی گفت: حالت خوب است؟ فهمیدی چه شد؟ سردار را شهید کردند برو تلویزیون را روشن کن. سریع تلویزیون را روشن کردم اما متوجه نمی شدم چه می خوانم. نمی توانستم کلمات را جفت کنم کنار هم. جایی میان زمان و آسمان خودم را حس کردم درست مثل لحظه شهادت حبیب الله. @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 ׂׂ🔸 مدافع حرمے کہ در تفحص شهدا بہ شهـ🌹ـادت رسید... 🍂در اربعین سال 94 موکبے به همراه تعدادے از دوستان همرزم در ڪربلا زده بودند، علی آقا یکے از ارڪان آن موڪب بود و براے خدمت به زوار امام حسین (ع) سراز پا نمےشناخت ، بعد از بازگشت از ڪربلا عازم سوریه شد و به عنوان یڪ فرمانده موثر در جنگ با داعشیان مزدور شناخته شد. 🍁بعد از پایان ماموریتش در سوریه مجددا ًبرای پیداڪردن اجساد مطهر شهدا عازم منطقه غرب کشور و خاک عراق شد و دراردیبهشت 95 در آخرین سفرش برای پیداکردن شهدای لشکر 27 حضرت رسول الله(ص) در عملیات والفجر 4 در منطقہ کانی‌مانگا پنجوین عراق چندین شهید پیدامےکند و در آخرین پیامش در شبکه مجازے نیم ساعت قبل از شهادت مےگوید «اینجا شهـ🌷ـید باران است» که بہ روی مین والمری رفتہ و یکی ازپاهایش قطع و پای دیگر هم خردمےشود و در همانجا به خیل شـهـ🌹ـدای همـان عملیات مے پیوندد و به آرزوے دیرینه اش مےرسد. 💐"روحمان با یادش شـــاد"🍃 🥀 پور @sardaraneashgh