📸بنده حقیر ، حسین همدانی ، شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف میکنم ...
📝فرازی از وصیتنامه سردار شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی
@sardaraneashgh
🌷۱۶ مهر سالگرد شهادت شهیدمهدوی و بیژن گرد
شهید نادر مهدوی
که در خلیج فارس نفتکش تحت پرچم امریکا را غرق کرد
پس از دیدن رضایت امام ره یک عملیات دیگر طراحی میکند اما در حوالی جزیره فارسی با حمله بالگردهای سوپرکبرای امریکا مواجه میشوند
یک بالگرد را سرنگون میکند اما بالگردهای دیگر قایق ها را هدف قرار میدهند
ایشان پس از اینکه تا آخرین لحظات با امریکائی ها درگیر بودند زنده دستگیر میشوند این شهید را در عرشه ناو الدریچ امریکا با فروکردن میخ های بلند آهنی در سینه مورد شکنجه قرار میدهند و پس از شهادت بوسیله عمان به ایران انتقال داده میشوند
پیکر ایشان در بوشهر بخاک سپرده شده است.
#روحش_شاد
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
"ای خلایق بنویسید به سنگ لحدم
من فقط عشق حسین ابن علی را بلدم
ننویسید که او نوکر بد عهدی بود
بنویسید که او منتظر مهدی بود
عزاداریتان قبول ربیع مبارک التماس
باید در شکر نعمت عظیم ولادت رسول اکرم(ص) در ماه ربیع الاول کوشش فراوان کرد و رحمت وسیع خداوندی را برای خود فراهم سازیم. تمامی ماه ربیع را غنیمت شمرده، با توسلات و مناجات خود را از الطاف حق بهره مند سازید.
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای شخصی که به امام زمان توسل میکرد...
استادعالی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرداروفادار
به مناسبت سالروز شهادت شهید حاج حسین همدانی
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪیلیپـے سـوزناڪ از مناجات ...
شهید مـدافع حرم ، حبیب حرم ،
سـردار حاج حسین همدانی
#سالروز_شهادت 🕊
بہ یاد عبادات و مناجات شهدا ...
التماس دعا در لحظات ناب راز و نیاز با معبود .
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
گفتم: «برادر جان بگو ببینم چرا دفعه اول که اسم و رسم تو را پرسیدم چیزی نگفتی؟!» گفت: «وقت اذان بود نماز میخواندم.» نگاهی به سر و وضع او انداختم. از لای انگشتان لاغرش که روی محل زخم گذاشته بود خون بیرون میزد.
در کتاب «مهتاب خیّن» صفحه ۸۲۵ تا ۸۳۰ خاطرهای از سردار سرلشکر شهید حاج حسین همدانی درباره آخرین اقامه نماز متفاوت یک بسیجی شهید روایت شده است که مرور آن نکتهای آموزنده خواهد داشت.
«در عملیات بیتالمقدس شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی برای پیگیری آمبولانس و آوردن مهمات قصد حرکت به سوی قرارگاه را داشت. به او اصرار میکنند یک بسیجی مجروح داریم او را با خود ببر. سردار همدانی آن بسیجی مجروح را با خود میبرد. در موقع حرکت رادیوی ماشین پس از قطع مارش نظامی صدای اذان را پخش میکند. سردار همدانی به محض حرکت از بسیجی سوال میکند: «نگفتی اسمت چیه؟ بچه کجایی؟» او جواب نمیدهد.
سردار همدانی میگوید با گوشه چشم نگاه کردم دیدم زیر لب چیزهایی میگوید. فکر کردم لابد اولین باری است که به جبهه آمده مجروح شده و حتماً کُپ(حالتی از ترس) کرده است. این شد که دیگر او را سوال پیچ نکردم. یک مقدار که جلوتر رفتم دیدم رو کرد به من و خیلی مؤدب و شمرده خودش را معرفی کرد. فهمیدم اهل تهران و بچه نازی آباد است و سال آخر دبیرستان تحصیل میکند.
گفتم: «برادر جان بگو ببینم چرا دفعه اول که اسم و رسم تو را پرسیدم چیزی نگفتی؟!» گفت: «وقت اذان بود نماز میخواندم.» نگاهی به سر و وضع او انداختم. از لای انگشتان لاغرش که روی محل زخم گذاشته بود خون بیرون میزد. این شد که به او گفتم:«نماز میخوانی؟ چه نمازی؟ مگر ما داریم رو به قبله حرکت میکنیم؟ در ثانی پسر جان بدن تو پاک نیست. لباسهایت هم که خونی و نجس است.» خیلی کوتاه جواب داد: «حالا همین نماز را میخوانیم تا ببینیم چه میشود.»
دیدم باز ساکت شد. چند دقیقه بعد گفتم: «لابد نماز عصر را میخواندی.» گفت: «بله.» گفتم: «خب صبر میکردی میرسیدیم عقب در پست اورژانس هم زخمات را میشستیم هم لباس عوض میکردی بعد با فراغ نماز میخواندی.» گفت: «معلوم نیست چقدر دیگر توی این دنیا باشم. فعلا همین نماز را خواندم قبول و ردش با خداست.» گفتم: «باباجان تو که چیزیت نشده یک جراحت مختصر است زود خوب میشوی و برمیگردی خط.»
بالاخره او را رساندم به اورژانس تیپ ۲۷ و سفارش کردم حسابی به او برسند رفتم مقر قرار گاه موقع برگشت رفتم اورژانس تا هم پیگیر ماشینهای آمبولانس برای اعزام به خط باشم و هم احوال آن بسیجی را بپرسم مسئول اورژانس گفت: «خون ریزی داخلی کرده بود ما به او آمپول ضد خون ریزی هم زدیم ولی دیر شده بود با یک آرامش عجیبی چشمهایش را روی هم گذاشت و شهید شد.»
برگشتم به طرف مقر در حالی که رانندگی میکردم به پهنای صورت گریه میکردم صدایش توی گوشم زنگ میزد که میگفت: «معلوم نیست چقدر توی این دنیا باشم فعلاً همین نماز را خواندم و رد و قبول آن با خداست.» اینجاست که شهید دستغیب(ره) میگفت: «حاضر است ثواب ۸۰ سال تمام عبادات واجب و مستحب خودش را با دو رکعت از چنین نمازی از یک بسیجی عوض کند.»»
یاد همه شهدا گرامی
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
🎙 روایت جالب شهید سپهپد #حاج_قاسم_سلیمانی از آخرین دیدار با #شهید_سردار_حسین_همدانی لحظاتی قبل شهادت ایشان در #سوریه .
🗓 #شادی_روح_شهید_صلوات
@sardaraneashgh
💌 #ڪــلامشهـــید
🔔 تکامل ایمان
🌹 شهـــید محمد جهان آرا
بچهها اگر پیشرفت انرژی هستهای کند شد، در آینده به آن سرعت میبخشیم، مراقب باشید روند تکامل ایمانتان کند نگردد...
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#شهید_محمد_جهانآرا✨
https://chat.whatsapp.com/HMKQAynaxU43aRJHuvS7d6
شهید، باران رحمت الهی است
که به زمین خشک جانها،
حیات دوباره می دهد،
عشق شهید، عشق حقیقی است
که با هیچ چیز عوض نخواهد شد...
🌷شهید وحید فرهنگی والا 🌷
🌷یادش باصلوات🌷
https://chat.whatsapp.com/HMKQAynaxU43aRJHuvS7d6
#زندگینامه
#شهید_مجید_پازوکی
روز اول فروردین ماه سال ۱۳۴۶ خداوند ،عیدی خانواده پازوکی را پسری به نام مجید قرار داد که عطر حضورش اهالی خانه را سرمست کرد با اولین صدای گریه اش مادر را آرام نمود.هر سال که شکوفه های بهار با باز شدنشان گذر ایام را نوید می دادند ، مجید هم بزرگتر می شد تا این که نیمکت های مدرسه با دانش آموزان کلاس اول آشنا گشت.از همان اول گویا در رگهایش خون انقلابی جوشش داشت با اوج گرفتن مبارزات مردمی ، اونیز مبارزی کوچک نام گرفت و در روز ۱۷شهریور، مجید چون ژاله ای بر شاخه درخت قیام مردمی نشست.انقلاب که پیروز شد یازده ساله بود که برای دیدن امام سر از پا نشناخته به مدرسه رفاه رفت و این آغاز ورق خوردن دفتر عشق سربازی حضرت روح الله بود.بعدها به عضویت بسیج مسجد لرزاده درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی در سال ۱۳۶۱ رنگ و بوی جبهه گرفت و به عنوان تخریبچی ، زخم های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی امانش گردید.یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد ، بار دیگر از ناحیه شکم، حالش خوب نبود ولی او همه چیز را به شوخی می گرفت و درد را با خنده پذیرایی می کرد.
پس از پایان جنگ در سال ۱۳۶۹، منطقه کردستان، کانی مانگا و پنجوین حضور او را در قرارگاه رمضان وجنگ با ضد انقلاب و اشرارغرب کشور به خاطر سپردند . دفاع هنوز برای مجیدادامه داشت ، او با بیش از هفتاد ماه حضور در جبهه ها، شرکت در بیست عملیات را آوردگاه عشق خود کرده بود.در سال ۷۰ ۱۳در برابر سنت نبوی سر تعظیم فرود آورده و پس از آن ، دو پسر به نام های علی و مجتبی را از خود برای ما به یادگار گذاشت .در سال ۱۳۷۱ با آغاز کار تفحص لشکر ۲۷محمدرسول الله r در منطقه جنوب او نیز به خیل جستجوگران نور پیوست. با تمام سختی های منطقه و ناراحتی جسمی ،عاشقانه به دنبال پیکر شهدا می گردید.پرکار و کم حرف بود وبا اطلاعات دقیق از منطقه معبر میزد و با عروج دوست دیرینه اش شهید محمودوند او مسئول گروه تفحص لشکر ۲۷ شد.گذر لحظه ها را بی صبرانه به امید وصال انتظار می کشید و سرانجام در برگریزان روزگار ، او در استقبال وصال یار بهاری شد و هفدهم مهر ماه سال ۱۳۸۰ دعای سرهنگ جانباز مجید پازوکی، نزدیک پاسگاه وهب عراق منطقه عمومی فکه مستجاب شدو تربت او در قطعه ۲۷ بهشت زهرا نزدیک مزار دوست همیشگی اش علی آقا ، دستگیر التماس دعاهای ره جویان است.
@sardaraneashgh
#خاطرات_شهدا
#شهید_مجید_پازوکی
● از بچه های گردان تفحص بود. همراه علی محمودوند. کاروان ۱۰۰۰ تایی شهدا رو عازم مشهد الرضا علیه السلام کرده بودند، مشکل اینجا بود عده ای بنا گذاشتند بر سر و صدا کردن به خاطر نبودن ۱۳ تا از پیکر مقدس این شهدا..
● قول داد و گفت هرجوری شده من این ۱۳ تا شهید رو میارم. رفت شلمچه و شروع کرد زاری بالای یکی از کانال ها. آخرش که داشت برگشت گفت: شهدا داریم کاروان می بریم مشهد الرضا علیه السلام. ۱۳ تا جا هم خالی داریم. هر کی می آد بسم الله….
مجید پازوکی بود. اومد توی کانال، ۱۳ تا دست از زیر خاک زده بود بیرون. لبیک ….
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_شهید
🎬 وصیت من به تمام راهیان شهادت حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهر کفر تا اقامه ی حق وظهور ولی خدا امام زمان(عج).
#شهید_مجید_پازوکی
@sardaraneashgh
شهید جمهور
💥فرمانده لشگر بی ریا:👇
🌹وقتی رسیدیم به نقطه ای که باید مستقر می شدیم، چادرها را علم کردیم و پست های نگهبانی را چیدیم. من پاس یکی مانده به آخر بودم. پست بعد از من ناصری بود. می دانستم کجا می خوابد. وقتی پاس من تمام شد، برگشتم و رفتم بالای سرش. پتو را کشیده بود رویش. اسلحه را گذاشتم روی پایش و گفتم: پاشو! نوبت نگهبانی توست.
او هم بلند شد و بدون این که چیزی بگوید، رفت سر پست. تازه چشم هایم گرم خواب شده بود که دیدم کسی تکانم می دهد.چشم ریز کردم، ناصری بود.
گفت: الان کی سرپسته؟
گفتم: مگه نرفتی؟
نه، می بینی که!
پاشدم و سرجایم نشستم.
خودم اومدم بالای سرت بیدارت کردم.
و با دست اشاره کردم به گوشه چادر.
ولی من امشب اونجا نخوابیدم. جا نبود، مجبور شدم این طرف بخوابم. تو کی رو فرستادی سر پست؟
شانه بالا انداختم که یعنی نمی دانم. هر دو بلند شدیم و رفتیم پست نگهبانی. دیدیم زین الدین است. اسلحه را انداخته بود روی دوشش و داشت با تسبیح ذکر می گفت. آن شب، مهدی زین الدین همراه جواد دل آذر آمده بودند سرکشی... قبلش هم شناسایی بودند. شب را همان جا توی چادر ما خوابیدند. هر چه کردیم که اسلحه را بدهد و برود بخوابد، نداد. گفت: من این جا کار دارم. باید نگهبانیم رو بدم. شما برین...ماند تا پستش تمام شود...
💥 علاقه به قرآن:👇
🌹 به قرآن خواندن هم علاقه ی زیادی داشت. پنج سالش بود که می دیدم وقتی مادرش روی سجّاده قرآن باز می کند، می رود و می نشیند کنارش و به کلمات قرآن نگاه می کند؛ به قرآن خواندن مادرش همین شد که زود یاد گرفت. خوب و روان قرآن می خواند صدایش هم خوب بود. وقتی که بزرگ تر شد، هر وقت که پیدا می کرد، زود قرآن را از جیبش در می آورد و می خواند، حتّی اگر پنج دقیقه وقت داشت...
💌 مادرش می گفت:
« وقتی رسیدیم دزفول و وسایل مان را جابه جا کردیم، گفت: «می روم سوسنگرد.» گفتم: «مادر منو نمی بری اون جلو رو ببینم؟» گفت: «اگه دلتون خواست، با ماشین های راه بیایید. *این ماشین مال بیت الماله.* »
🔸 خانمش می گفت:
« ازش گله کردم که چرا دیر به دیر سر می زند. گفت « *پیش زنهای دیگه ام هستم!* » گفتم «چی؟» گفت « نمی دونستی چهار تا زن دارم؟ » دیدم شوخی می کند. چیزی نگفتم. گفت « جدی می گم. من *اول* با *سپاه* ازدواج کردم، بعد با *جبهه* ، بعد با *شهادت* ، *آخرش هم با تو*
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
تولت مبارک آقا مهدی
@sardaraneashgh
40.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ کمتر دیده شده از سردار شهید مهدی زینالدین به مناسبت سالروز تولد
@sardaraneashgh
هر بار که رفـت
با شهیـدی برگشـت ..!
این بار شهیدی آمد و او را بُرد ...
#کلام_شهید
وصیت من به تمام راهیان شهادت،
حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با
مظاهـر ڪفر تا اقامه ی حـق و
ظهور ولی خدا امام زمان (عج) است
#فرمانـده_تفحص
#لشکر۲۷محمدرسولاللهﷺ
#شهید_سردار_مجید_پازوکی
#سالروز_شهـادت
یادش گرامی وراهش پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
🔷️واکنش فرزند شهید همت به خبر مرگ بنی صدر
🔹محمدمهدی همت: خبر مرگ بنی صدر را که شنیدم یاد این سخن پدر عزیزم شهید حاج محمد ابراهیم همت افتادم:
🔹️"زمان بازرگان به ما بر چسب چریک زدند، زمان بنی صدر هم برچسب منافق! الان هم برچسب خشک مقدسی و تحجر. هر قدمی که در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتیم، برچسب بارانمان کردند...
حالا روزی ده برچسب دشت میکنیم، اما بسیجیان دلسرد نباشید؛
حاشا که بچه بسیجی میدان را خالی کند"
پن: بله عزیزان
این ماییم که انتخاب میکنیم کجای تاریخ میایستیم...
@sardaraneashgh
🌹#با_شهدا|شهید دکتر محمد جواد باهنر
✍️ اگه به بابام فشار نمیاد
▫️نشست کنار مــادر. آرام و سر بـه زیر گفت: مادر! پارگی شلوارم خیلی زیاد شده، توی مدرسه... لحظاتی مکث کرد و ادامه داد: اگه به بابام فشار نمیاد بگین یه شلوار برام بخره... پدرش میگفت: محمد جواد خیلی محجوب بود، مواظب بود چیزی نخواهد کــه در توانمون نباشه...
📚کتاب هنر آسمان، نوشته مجید توالیی
@sardaraneashgh
🌷#نمازاول وقت🌷
🌷سیره شهدا🌷
سرجلسه ، وقت نماز که می شد، تعطیل می کرد تا بعد نماز .
داشتیم می رفتیم اهواز .
اذان می گفتند.
گفت« نماز اول وقت رو بخونیم .»
کنار جاده آب گرفته بود. رفتیم جلوتر؛ آب بود . آنقدر رفتیم ، تا موقع نماز اول وقت گذشت .
خندید و گفت « اومدیم ادای مؤمن ها رو در بیاریم ، نشد.»
التماس دعا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh