eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
...!! 🌷چهل – چهل پنج روز از ازدواج سید على می‌گذشت. هرچه بچه ها اصرار می‌کردند که حالا وقت براى تفحص هست، قبول نمی‌کرد و می‌خواست خودش در عملیات جستجو و کشف شهدا شرکت داشته باشد. سید که تخریب‌چى گروه بود، در جلو حرکت می‌کرد و بقیه پشت سرش. وارد میدان مین شدند. چند شهیدى را که در اطراف افتاده بود، جمع کردند، در کنارى قرار دادند. بچه ها مشغول جستجوى پلاک شهدا بودند. سید على موسوى رفت تا در سمت چپ مسیر، راهى باز کند تا چند شهیدى را که آن طرف‌تر افتاده بودند، بیاورند. 🌷سید بالاى سر مین والمرى نشسته و در حال خنثى سازى آن بود، علیرضا حیدرى متوجه پیکر شهیدى در انتهاى معبر شد، از سید گذشت و به طرف او رفت. ده – پانزده مترى از سید دور شده بود که ناگهان صداى انفجار همه جا را پر کرد. پاى حیدرى به تله مین والمرى گرفته بود. پاهاى حیدرى متلاشى شده و در دم به شهادت رسیده بود. پس از انفجار، نیروهایى که آن طرف‌تر بودند، سراسیمه به طرفشان دویدند. ظاهراً سید على خیز رفته بود روى زمین. ولى هیچ حرکتى از او دیده نمی‌شد. 🌷حواس همه به بدن متلاشى حیدرى بود. او را بلند کردند تا به شیار ببرند. متوجه شدند که سید على بلند نمی‌شود، یکى دو تا از بچه ها رفتند بالاى سرش، هیچ حرکتى در او دیده نمی‌شد. با زحمت زیاد او را هم از داخل میدان مین بلند کردند و به بالا بردند. با صداى انفجار، دو گروه دیگر خود را به آنجا رساندند. در بدن سید آثار جراحت دیده نمی‌شد. بچه ها احتمال دادند که موج انفجار او را بیهوش کرده باشد. سوار بر آمبولانس، هر دویشان را به اورژانس فکه رساندند. 🌷لبان سید در اورژانس باز شد. می‌خواست چیزى بگوید. همه متعجب بودند. یا زهراى آرامى گفت و دیگر هیچ. بدن بى‌جانش را که روى تخت گذاشتند، دکتر به کمر او که کمى خونى شده بود نگاه کرد پیراهن را بالا زد و در برابر زخم کوچکى که در کمرش دیده می‌شد، گفت: فقط یک ترکش کوچک از اینجا وارد ریه اش شده و ریه هم هوا کشیده و او به شهادت رسیده است. پیکرها به تهران منتقل شدند. بدن سید على باید کالبد شکافى می‌شد. 🌷....هرچه بچه ها گزارش سپاه و لشکر را ارائه دادند. حضرات نپذیرفتند. خیلى صریح می‌گفتند: "از کجا معلوم این جاى ترکش باشد؟ شاید با پیچ گوشتى بدن او را سوراخ کرده باشند؟" حالا چه کسى سوراخ کرده باشد؟ الله اعلم. کار خودشان را کردند. بدن مظلوم سید على در زیر تیغ پزشک قانونى باز و بسته شد. بریدند و دوختند. دست آخر، بر روى گواهى فوت این گونه نوشتند: ان شاءالله که شهید است...!! 🌹خاطره ای به یاد شهیدان سید على موسوی و علیرضا حیدرى 📚 کتاب " تفحص" @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 شوخی شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده با هواپیمای جنگنده @khaimahShuhada
!! .... 🌷در یکی از روزهای بهمن ماه توفیق حضور در منطقه طلائیه به عنوان راوی همراه دانشجویان فردوسی مشهد و خواجه نصیر تهران حاصل گردید. درحالی‌که آن سال جاده بین طلائیه جدید و قدیم (۱۲ کیلومتر) آب گرفتگی داشت و به سختی می‌‌شد به قتلگاه شهدا رسید، دانشجویان با عشق و علاقه دل به دریا زدند و با گذشتن از آب که با حدود یک متر ارتفاع به روی جاده آمده بود، به قتلگاه شهدا و معراج رسیدند. 🌷برنامه توجیه مناطق و ذکر خاطرات انجام شده و سپس با هماهنگی کفن یکی از شهدای تفحص شده را باز کردم که احساس باور و یقین کنند این‌ها شهید هستند و نمایشگاه و دکور نیست. جمجمه‌ی شهید را در دست گرفتم و از دانشجویان دانشگاه فردوسی خواستم یکی به نمایندگی از آن ها بیاید و جمجمه ی شهید را لمس کند و بو کند و به دیگران بگوید چه خبر است! برادری آمد جمجمه را گرفته و شروع به بو کردن آن نمود، فریاد زد و از هوش رفت. 🌷....و او را به هوش آوردند. گفتم: بگو چه خبر است؟ فریاد زد: بوی بهشت را حس می‌کنم، بوی حضرت زهرا (س). و دوباره از هوش رفت. گفتم: یکی از برادران دانشگاه خواجه نصیر بیاید و بگوید چه خبر است؟ برادر جوانی حدود ۲۴ ساله بلند شد، جمجمه را لمس کرد و بو نمود و سئوال کرد: آیا به آن‌ها عطر یا گلاب پاشیده اند؟ گفتم: نه بنده خدا! این بوی خود شهداست و نه تنها استخوان ها، بلکه خاکی که در آن مدفون بودند هم معطر شده است! تا این را گفتم ضجه زد و شروع به گریه کردن با صدای بلند نمود. 🌷....گفتم چه شده است؟ چرا حرفی نمی‌زنی؟ گفت: من این‌ها را باور نداشتم، آمده بودم جلوی جمعیت تو را مسخره کنم. مگر می‌شود استخوان ها ۱۵ سال بعد از شهادت بوی خوش بدهند؟ ولی وقتی جمجمه‌ی شهید را بو کردم حس دیگری به من دست داد و حالا از خودم خجالت می‌کشم. ولی بوی بد من همه جا را گرفته است و شهید ۱۵ سال بعد از شهادت، بوی خوشی دارد که همه را مست می‌کند. راوی: آقای محمدامین پوررکنی منبع: پایگاه آسمانی‌ها @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه ✨ و عطر مادر 🌷 چه عطر بی نظیر ی عطر یاس است 🌼 نشسته در دل شش گوشه اش تا 🕌 بیاید مادر پهلو شکسته 💔 🍀 اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ. 🍀 💚 💚 🤲 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: ای مردم! آیا شما را به «مهدی» بشارت بدهم؟ گفتند: آری حضرت فرمودند: بدانید که خداوند تعالی در امّتم سلطانی عادل و امامی دادگر مبعوث می کند که زمین را از عدل و داد پر می کند، همانطور که از ظلم و جور پر شده باشد. او نُهمی از فرزندان پسرم حسین است نام او نام من و کنیه او کنیه من است 📚سلیم بن قیس هلالی صفحه ۷۱۳ @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 لوس بازی؛ باران شدت گرفته بود ... بیرون از سنگر را نگاه می‌کردم، ناگهان چیزی در میان باران توجه مرا به خودش جلب کرد.. دقت که کردم دیدم یک نفر در حال نماز خواندن است زیر باران...! با دقت بیشتری که نگاه کردم از تعجب دهانم باز مانده بود.. مصطفی بود ... که زیر باران داشت نماز می‌خواند.. بعد ها ازش پرسیدم که چرا زیر باران نماز می‌خواندی ؟! گفت: می‌خواهم خودم را برای خدا لوس کنم... به روایت: همرزم شهید رزمنده اطلاعات عملیات لشکر۲۱ امام رضا علیه السلام گردان غواصی نوح شهید مصطفی رحمانی🌷 ولادت: ۱۳۴۳/۵/۲۵، بجنورد شهادت: ۱۳۶۵/۱٠/۱۹،خرمشهر @khaimahShuhada
با صدای بلند نمی‌خندید، نماز اول وقت و نافله آن را می‌خواند. هر روز زیارت عاشورا می‌خواند نگاه خود را کنترل می‌کرد و همیشه سر به زیر بود در برابر نامحرم. هر روز قرآن می خواند. خمس زندگی‌اش را دقیق حساب می‌کرد، در برابر پدر و مادر، پاهای خود را دراز نمی کرد، به همه محبت می‌کرد، از غیر خدا چیزی نمی‌خواست، انفاق می‌کرد. اهل صدقه بود، ساده می‌پوشید و کم می خورد، به خواندن نماز شب اهتمام داشت، اهل دعا بود، برای انجام مستحبات تلاش می‌کرد. 🌷شهید سجاد طاهرنیا🌷 @khaimahShuhada
*سختی‌هاے‌ جانبازے*🥀 *شهید حاج حسین دخانچی*🌹 تاریخ تولد: ۲۹ / ۵ / ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۱ / ۱۲ / ۱۳۸۰ محل تولد: قم محل شهادت: عملیات بدر/خانه *🌹13 سالش بود که رفت جبهه، توی عملیات بدر از ناحیه گردن قطع نخاع شد،🥀۱۷ سال روی تخت ، ولی همواره خندان بود.🍃همسرش میگه: " نیم ساعت قبل از شهادتش بهم گفت: " نگران نباش ، جای منو توی بهشت بهم نشون دادند..💫 حاج حسین قطع نخا بود که از همسرش خاستگاری کرد💕 و همسرش نیز پذیرفت، جانباز قطع نخاع سختیای خودش را دارد،🥀ویلچر داخل حمام نمی‌رفت🥀و مجبور بودند ایشان را داخل اتاق بشویند یا داخل پتو بپیچند و تا حمام ببرند.🥀مراقبت از یک فرد قطع نخاع از گردن ظرافت‌های خاصی لازم دارد؛🥀 از صاف کردن ملافه گرفته🥀تا دادن آب و غذا و مواظبت‌های خاص برای جلوگیری از زخم بستر و…🥀اما خدا میداند همسرش یکبار هم گِله نکرد🥀و او را عاشقانه دوست داشت.💕 خواهر میخواست مشرف بشه عتبات عالیات🕊️حاج حسین بهش گفت:سرقبر مسلم(ع) که رفتید🌙 من حاجتی دارم از ایشان بخواهید حاجت من برآورده شود🌙تعجب کردم‼️چون هرکسی کربلا میره سراغ امام حسین(ع) یا حضرت عباس (س) میره برای گرفتن حاجت💫هرچه اصرار کردم چرا مسلم ابن عقیل (ع) جواب نداد‼️وقتی شهید شد تازه راز حرفش رو فهمیدم🥀شهادتش مصادف شد با روز شهادت حضرت مسلم (ع)*🕊️🕋 *شهید حاج حسین دخانچی* *شادی روحش صلوات*🌹 @khaimahShuhada
! 🌷در گیلانغرب چوپانی بود به نام شاهین که گوسفندهایش را در تپه‌های مابین ما و عراقی‌ها می‌چرخاند. آدم خوبی بود. ابراهیم حسابی با شاهین عیاق شد. مدتی بعد به مراتع دیگری رفت. چیزی از رفتنش نگذشته بود که ابرام گفت دلم هوای شاهین رو کرده. رفتیم ببینیمش. همین‌طور که نشسته بودیم، دیدیم شاهین بلند شد و رفت. پشت سرش هم ابرام رفت. یک‌دفعه صدای ابرام و شاهین ما را متوجه آن‌ها کرد. 🌷شاهین می‌گفت: «من باید این حیوون رو بزنم زمین!» ابرام هم می‌گفت: «به مولا اگه بذارم!» بلند شدیم ببینیم چه خبر است. دیدیم شاهین یه میش از بین گله جدا کرده تا سرش را ببرد و برای ما کباب کند اما ابرام مانعش شده و اجازه نمی‌دهد. ده دقیقه، یک ربع این‌ها با هم بکش نکش داشتند. بالاخره شاهین کوتاه آمد. وقتی آمد و نشست، گفت: «همین جایی که شما الان نشستید، قبل از انقلاب استوار ژاندارمری می‌اومد و تقاضای گوسفند می‌کرد. 🌷....من هم مجبور بودم براش گوسفند بکشم. یک‌دفعه که من گوسفند کوچکی براش جدا کردم، قبول نکرد. خودش بلند شد رفت یک میش بزرگ سوا کرد و گفت اینو بکش. گوسفند رو کشتم، گوشتش را خرد کردم، گذاشت لای پوستش و برد و به اندازه‌ی یک آبگوشت هم برای ما نگذاشت. حالا موندم که شماها دیگه کی هستید! اون استوار نامرد ژاندارمری چطور رفتار می‌کرد، شماها چطور!» 🌹خاطره ای به یاد فرمانده جاویدالاثر شهید ابراهیم هادی 📚 کتاب "جوانمرد"، ج ۱، ص ۹۵ تا ۹۷ @khaimahShuhada
من به یقین رسیده ام . امام خامنه ای نائب بر حق آقا امام زمان عج هستند @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بار دیگر منافقین کور دل شکست خوردند و نقشه اشان نقشه برآب شد خدایا رهبرما را در پناه امام زمان محافظت بگردان ودشمنان قسم خورده ی این مرزوبوم رانابود بگردان. @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 امام جماعت لشکر ۴۱ ثارالله کرمان 🌷 🌻شهید از ده سالگے نماز می‌خواند و نیمه شب‌ها به مناجات با خدا می‌پرداخت، درحالے که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود. 🌻اگر یڪ شب نماز شبش قضا می‌شد، برمی‌گشت و اعمال روز گذشته خود را مرور می‌کرد. 🌻 شب عملیات والفجر ۸ وقتے بچه‌ها به آب می‌زنند. طوفان سهمگین در اروند بچه‌ها را بالا و پایین می‌برد. بچه‌ها با صداے بلند «یا زهرا» می‌گویند. بیم آن می‌رود با سر و صداے بچه‌ها عملیات لو برود. حسن شنا می‌کند و اولین کسے است که به ساحل دشمن می‌رسد و مے گوید : «حضرت زهرا را دیدید که چگونه بچه‌هاے اسلام و قرآن را از امواج سهمگین نجات داد». 🌻 در مورد او می‌گوید: حسن یڪ طلبه‌ے ۱۷ ساله و قهرمان عملیات والفجر ۸ بود. او اولین کسے بود که پیشتاز و پیشگام و داوطلب عبور از اروند بود. او پیشنماز لشکر بود. او ۳۰ بار در اروند شنا کرد و به دل دشمن زد. آنها را شناسایے کرد و براے لشکر، اطلاعات آورد. ما بعد شهادتش به این موضوع فکر می‌کردیم، آیا سالهایے که ما پشت سر حسن، نماز جماعت می‌خواندیم، او اصلاً به سن تکلیف رسیده بود؟ @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*شهیدی که حضرت علی (ع) به او بشارت شهادت داد*🕊️ *شهید سید علی توکلی*🌹 تاریخ تولد: ۱۶ / ۱۲ / ۱۳۴۱ تاریخ شهادت: ۱ / ۴ / ۱۳۶۳ محل تولد: مشهد محل شهادت: سردشت *🌹مادرش← بر اساس علاقه و اعتقاد به ائمه اطهار (ع) نامش را علی گذاشتیم🍃نمازهايش را به موقع و با حالت خوشی به جا می آورد📿 وقتی خبر شهادتش را آوردند، دستانم را بلند کردم و گفتم: «الحمدلله🌷الهی شکر که او به جد خود پیوست.»💛 شهید کاوه در مراسم خاکسپاری او‌ میگفت: «اگر تا دو سال دیگر علی با من بود، کردستان گلستان می‌شد🍃 کومله‌ها برای کشتن علی جایزه گذاشته بودند.»‼️ من از اول می‌گفتم یک شهید تقدیم به درگاه خداوند که چیزی نیست🥀ای کاش چند پسر داشتم و همه را تقدیم می‌کردم🕊️ امام دستور جهاد داده بود🍃 من و فرزندانم هم مطیع امر امام بودیم و هستیم💛 بی‌ سیم‌ چیِ شهید سید علی توکلی📞در خاطرات خود در خصوص حالات قبل از شهادت فرمانده علی آورده است:✍🏻 شهید توکلی قبل از حضور در عملیات لیلة القدر بسیار خوشحال بود🍃 علت را که جویا شدم در جواب گفت: دیشب حضرت علی (ع) را در خواب دیدم💚 که به من فرمودند: سه روز دیگر شما به میهمانی من خواهی آمد🕊️طبق خواب او در روز شهادت امیر المومنین علی(ع)🥀با اصابت گلوله💥 به شهادت رسید و میهمان سفره حضرت علی (ع) شد*🕊️🕋 *شهید سید علی توکلی* *شادی روحش صلوات* @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۸ بهمن ماه س گرامی باد. 🥀 دوازدهم اسفند 1344، در روستای درم از توابع شهرستان نکا به دنیا آمد. پدرش علیجان و مادرش ربابه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح1) پرداخت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. هشتم بهمن 1365، در شلمچه به شهادت رسید. پیکر او مدت ها در منطقه برجا ماند و سال 1374 پس از تفحص، در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد . «آخرين خداحافظي» هيچ وقت براي رفتن به جبهه اين طور التماس نمي‌كرد و قربون صدقه من نمي‌رفت، با اين كه هفت بار به جبهه اعزام شده بود، ولي اين آخرين بار خيلي مهربان و رئوف شده بود و براي رفتن به دشت و پام افتاده بود و از من كسب اجازه كرد. شب قبل از رفتن به همراه پدرش به حمام رفته بود و بعد از اين كه پدرش به خانه آمده همه مارو در خانه منتظر گذاشت كه بعدها فهميديم براي خداحافظي از اهالي محل به منزل تك تك آنها رفته بود. موقع رفتن زُل زد تو چشمام و از من خداحافظي كرد و رف و ديگر برنگشت. من هيچ وقت اين طرز خداحافظي پسر شهيدم را فراموش نمي‌كنم، خداحافظي عجيبي بود. «به نقل از مادر شهيد» @khaimahShuhada
🕊 «من مطمئنم پسرم شهيد شده» تابستان سال 1370 بود كه از ستاد آزادگان استان به ما خبر دادند اسم مهدي در ليست آزادگان ديده شده از آن جايي كه ما لباس مهدي را تشييع كرده و باور كرده بوديم كه مهدي شهيد شده، ديگر باورمان نمي‌شد مهدي تا به حال اسير بوده و الان در حال آزاد شدن مي‌باشد، ولي با اين حال همه از شنيدن اين خبر خوشحال بوديم و در تدارك مراسم استقبال از پسرم به شهر رفتيم، يادم هست كه تمام همرزمان، دوستان و آشنايان مهدي جمع شده بودند؛ همسرم به اتفاق چند تن از بزرگان محل و دوستان و آشنايان براي استقبال به فرودگاه ساري رفته بودند. يكي از آنها برايم تعريف مي‌كرد همين كه هواپيماي حامل آزادگان به زمين نشست پدر آقا مهدي گفت: پسرم توي اين هواپيما نيست و من مطمئنم كه پسرم شهيد شده، ولي ما حرف‌هاي مرحوم عليجان را نشنيده به حساب مي‌آورديم، ناگهان جمعيت به جلو هجوم آورد و هر كس به سراغ فرزند خويش مي‌رفت ولي مرحوم عليجان از جايش تكان نخورد. آزادگان يكي پس از ديگري از جلوي چشمان ما گذشتند و ما مهدي را نديدم، ناگهان يكي از ما صدا كرد كسي به نام مهدي در جمع شما نيست؟ در همين حال يكي از آزادگان به جاو آمد و اظهار داشت نامش مهدي است اما وقتي نام فاميلي‌اش را شنيديم گويي كوهي از غم و ناراحتي بر ما سوار شده باشد، به زمين نشستيم و شروع به گريه كردن كرديم، بله نام اين آزاده مهدي ساوجي بود نه مهدي ساوخي و فقط اختلاف در نقطه باعث شد كه ما باور كنيم مهدي زنده است. «به نقل از مادر شهيد» @khaimahShuhada
✨❤️✨❤️✨❤️ 🤲دعا براے ظهور؛ دعوت امام زمان(عج) است، و گناه؛ در بستن به روے امام! اول باید در را باز ڪرد، سپس مهمان دعوت ڪرد! ترڪ گناه اخلاص در دعوت است، وگرنه دعا لقلقه زبان و تعارف است... 🌱 @khaimahShuhada