eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🕊 بچه ها! ما در یک دوره‌ی خاصی ازتاریــخ هستیم؛ هرکدومتون برید دنبــال اینکه بفهمید مأموریت خاصِّتون در دوران قبل از ظهور چیه؟! شما الان وسط معرکه‌اید، وسط میدون مین هستید؛ بچه‌ها! از همین نوجوانی خودتونو برا حضرت مهدی عجل‌الله آماده کنید...🌱 حاج حسین یکتا🍃 @sardaraneashgh
اهالی شهر دزفول هر زمان می‌خواهند فردی را مثال بزنند که به خوش انصافی معروف است، نام عبدالحسین کیانی را بر زبان می‌آوردند. عبدالحسین قصاب فردی است که مغازه‌اش روبروی ساختمان شهربانی سابق دزفول بود. در وصف او می گویند هر زمان که از او می پرسیدند عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد.  کسانی که این قصاب جوانمرد را می شناسند می‌گویند که اگر مشتری مبلغ کمی گوشت می خواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. وقتی که می شناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.‌ کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد دو برابر پولش، گوشت می داد. پول نقد یا گوسفند به افرادی امانت می‌داد و سفارش می‌کرد هر زمان که مشکل‌شان حل شد، آن پول را پس دهند. عبدالحسین بدون قید و شرط پول قرض می‌داد. گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر می گرداند به مشتری. گاهی هم پول را می گرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.» دوست و همرزم عبدالحسین تعریف می‌کرد که روزی مرد میانسالی به قصابی می‌آید. گوشت‌ها را نگاه می‌کند و می‌رود. عبدالحسین به شاگردش می‌گوید که به دنبال آن مرد برو و بگو که صاحب این مغازه گوشت را به صورت نسیه هم می‌دهد. آن مرد برمی‌گردد و گوشت را نسیه می‌خرد. عبدالحسین کیانی یا همان جوانمرد قصاب قصه ما در سال ۱۳۱۸ دیده به جهان گشود. قبل از انقلاب چندین بار توسط ساواک دستگیر و شدیدا شکنجه شد. بعد از انقلاب در بسیج ثبت نام کرد. او صبح‌ها در مغازه کار می‌کرد و شب‌ها در مسجد یا خیابان به همراه دو پسرش نگهبانی می‌داد. دوازده گلوله از آن موقعی که امام خمینی سفارش کرد بروید به جبهه تا جوان‌ها خسته نشوند گفت که من هم باید برای عملیات‌های اصلی بروم و بعد از آن دیگر به جبهه‌های پدافندی بسنده نکرد. او با داشتن هشت فرزند و کار زیاد در دامداری و مغازه قصابی، همه را رها کرد و به جبهه رفت. عملیات فتح‌المبین یکی از عملیات‌های مهم و غرورآفرین رزمندگان ایرانی در دوران دفاع مقدس است که در نهایت و با وجود کمبود ادوات و تجهیزات در مقابل متجاوزان با پیروزی قاطع نیروهای ایرانی و عقب‌نشینی رژیم بعث از سرزمین‌های اشغال‌شده به پایان رسید. این عملیات در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز دوشنبه ۲ فروردین ۱۳۶۱ در جبهه جنوبی، در منطقه غرب شهر‌های شوش و دهلران در استان خوزستان انجام شد. طرح‌ریزی عملیات فتح‌المبین از اواسط آبان ۱۳۶۰ آغاز شده بود. بسیاری بر این باورند که این عملیات نقطه عطف جنگ تحمیلی ارتش بعث علیه ایران است که در نهایت منجر به بیرون راندن نیرو‌های عراقی از بخش بزرگی از خاک خوزستان شد.  عبدالحسین کیانی یا همان جوانمرد قصاب قصه ما در عملیات فتح‌المبین پس اصابت دوازده گلوله شهید و سپس به حمزه سیدالشهدای دزفول معروف شد. عبدالحسین انقدر محبوبیت داشت که بعد از شهادتش، چند نفر از قصابی‌های دزفول فامیلی‌شان را تغییر دادند و کیانی کردند. آن‌ها سر در مغازه‌هایشان نوشته‌اند «قصابی کیانی» @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨این دنیا با تمام زیبایی ها و انسان های خوب، پل گذر است، نه ماندن... و تمامی ما دیر یا زود باید برویم، اما چه بهتر که زیبا برویم. ✨در هیاهوی زندگی متوجه شدم که چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت، در حالی که گویی ایستاده بودم. چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد اما دریافتم که کسی هست که اگر بخواهد می شود، وگرنه نمی شود. کاش نه می دویدم، نه غصه می خوردم، فقط او را می خواندم.... 🔖فرازهایی از وصیت نامه شهید امیر لطفی @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وصف یاران | شهید زنگی‌آبادی، شهیدی که حاج قاسم او را یک لشکر میدانست 📍وصف یاران؛ روایت‌های شهید حاج قاسم سلیمانی یاران شهیدش @sardaraneashgh
💝 برادرم ... ! تمـام عالـم هم اگر برایت زلـیخا شد تو بندگـی ڪـن و بہ حـرمت نـگاه خدایت ... اینگونه ڪه باشی شهیــدت می‌ڪننــد ... @sardaraneashgh
روی ارتفاعات کهنه‌ریگ در سومار بودیم... دشمن پاتک کرده بود. خمپاره ای در کنار یک رزمنده‌‌ی ۱۷،۱۶ ساله به زمین خورد و سرش را از بدنش جدا کرد. سر به زمین افتاد و از شیب ارتفاع کهنه‌ریگِ سومار همین طور پایین رفت. رزمنده‌ی میانسالی سراسيمه دنبال سر دوید تا اینکه آن را از روی سیم خاردارها برداشت و اورد گذاشت روی پیکر و خودش را هم انداخت روی بدن شهید. هر چه رزمنده میانسال را صدا زدم: "بلند شو بریم الان وقت این کارها نیست"، توجهی نکرد. رفتم زدم پشت کمرش، سرش را برگرداند، دیدم به پهنای صورت اشک می‌ریزد و آرام آرام گریه می‌کند. بهش گفتم بلند شو بریم. با هق‌هق به زبان آذری گفت: "آقا يعقوب! می‌خوای پدر رو از پسر جدا کنی؟" خجالت کشیدم و بی اختیار گفتم: "السلام علیک یا اباعبدالله آقا جان! چه کشیدی آن لحظه‌ای که به بالين على‌اكبر رسیدی." از خجالت سرم را پایین انداختم، دیدم این جوان پوتین به پا ندارد. یک کفی کفش به کف پایش گذاشته و دور آن را با بند پوتین بسته و همین‌طور آمده عملیات... این خاطره را آقای يعقوب صمدلویی، فرمانده گردان شهید مدنی لشگرعاشورا، از عمليات مسلم بن عقیل، در محل عملیات برایم تعریف کرد. می‌گفت قبل از عملیات، بین نیروهای گردان، پوتین و کتانی توزیع شد، به برخی پوتین رسید و به برخی کتانی و به برخی هیچ کدام نرسید و این این شهید از همان‌ها بود. @sardaraneashgh
✍دست تنگ بودند و درآمد درست و حسابی نداشتند.آن وقت ها هم که مثل حالا فرهنگ خرما خواری نبود تا از فروش محصول بتوانند زندگی راحتی داشته باشند.وسوسه های اشرار خامشان می کرد ودر قبال می شدند کارچاق کن آن ها. حاجی بیکار نماند. نشست و فکر کرد چطوری می شود جلوی در دام افتادن جوان های عشایر را بگیرد. خیلی از این جوان ها سرباز فراری بودند. چون کارت پایان خدمت نداشتند و دستشان جایی بند نمی شد ازبیکاری می رفتند سمت اشرار. قرار شد فراری ها بیایند ولباس سربازی بپوشند اما توی منطقه خودشان خدمت کنند.تازه ،حقوق هم بگیرند. خب عده زیادی از اینها زن و بچه داشتند. این شرایط به نفعشان بود.کنار زن وزندگی شان خدمت میکردند، درآمد داشتند وبعد هم کارت می گرفتند می توانستند گواهینامه رانندگی بگیرند،بروند جایی استخدام شوند و یا پروانه کسب بگیرند و یک کار حلال آبرو دار دست وپا کنند. خیلی از همین سرباز های عشایر که سواد بیشتری داشتند با پیگیری های حاجی جذب نیروی انتظامی هم شدند. 📚راوی:سرهنگ خلیلی،فرمانده اسبق ناحیه سپاه بم 🌹شهید حاج قاسم سلیمانی @sardaraneashgh
🔰 به مزاح گفتم پشت میز نشین شدی 🔹 خاطره‌ی سردار اسدی از میزنشینی شهید سلیمانی 💠 سخنان سردار محمد‌جعفر اسدی، از همرزمان دفاع مقدس شهید سلیمانی و فرماندهان محور مقاومت در قسمت سوم برنامه @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️رهبر معظم انقلاب: اینکه می‌گفتند یک عده در جبهه نوربالا می‌زنند راست بود، خودم دیده بودم چهره نورانی کسانی را که فردایش شهید می‌شدند @sardaraneashgh
✍شهید سلیمانی: ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی همتا ! دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه ای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می آیم. من توشه ای برنگرفته ام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم. @sardaraneashgh
داشتم به این فکر میکردم که اگر رهبرم برای امام زمان(عج)نامه بنویسه چطوری شروع میکنه یه دفعه به ذهنم رسید: (من الغریب الی الغریب) جانم فدای غریبیت آقا جان 😭😭 @sardaraneashgh
قشنگترین لباس دنیا ❤️❤️ در ادامه بخوانید 👇👇 ــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ @sardaraneashgh
‍ قشنگ ترین لباس دنیا دعوت شده بودیم به یک عروسی. پارچه خریدیم و برش زدم که برای مراسم پیراهن بدوزم، امافرصت نمی شد بدوزمش شبی که عروسی بود، بی حوصله بودم. گفتم: «منصور، دیدی آخرش نرسیدم اون لباس رو بدوزم؟ دیگه نمی تونم عروسی برم.» منصور گفت: «حالا برو اتاق رو ببین، شاید بتونی بری.» گفتم: «اذیت نکن. آخه چه جوری می شه بدون لباس رفت؟» منصور دستم را گرفت و من را سمت اتاق برد. در را که باز کردم، خشکم زد. لباس دوخته شده بود و کنار چرخ آویزان بود. منصور را نگاه کردم که می خندید. از طرز نگاه کردن و خنده اش فهمیدم کار خودش است. گفت: «نمی خوای امتحانش کنی؟» با ناباوری پوشیدمش؛ کاملا اندازه بود. کار منصور عالی بودخوش دوخت و مرتب. با خوش حالی دویدم جلوی آینه. به نظرم قشنگ ترین لباس دنیا بود🌹 شهید منصور ستاری منبع: جلد پنجم مجموعه کتابهای "آسمان" شهید منصور ستاری به روایت همسر @sardaraneashgh
🔅شیرین‌ترین مستحب 🔹سرتاپا‌ خاکی‌ بود؛ چشم‌ها سرخ‌ از سوز سرما. دو ماه ندیده‌ بودمش‌. گفتم: «حداقل‌ یه‌ دوش‌ بگیر، یه‌ غذایی‌ بخور، بعد نماز بخون‌.» سر سجاده‌ ایستاد. آستین‌هاش‌ رو پایین‌ کشید و گفت‌: «من‌ باعجله ‌اومد‌م‌ که‌ نماز اول‌ وقتم‌ از دست‌ نره‌.» شهید محمدابراهیم همت @sardaraneashgh
💔 نزدیڪِ دل جامانده ها گرفٺ یڪ بینوا براے خودش رَبَّنا گرفٺ هر ڪس رسید، سوال ڪرد زائرے؟ از این سوال ، دل پُرخون ما گرفٺ 💔 تا 🥀 @sardaraneashgh
سلام این آدرس پیاده روی اربعين مجازیست اگر دلی شکست التماس دعا http://haram360.ir/ @sardaraneashgh
•|💌🔗|• 🌸✨ 🌾↜رفیق‌شهید: 🥀عابدی درمورد هم‌بیان‌ڪرد: منظورازڪارهای خیرڪمڪ وسرڪشی‌به‌نیازمندایی بود ڪه‌خودش‌می‌شناخت‌وگاهی‌به‌آنهاسر می‌زدوڪمڪ‌هاےنقدی می‌ڪردواگر خانواده‌ای‌نمی لباس 👕تهیه‌ڪند ☘ باهم دست‌آن‌بچه رامی‌گرفتیم وبرایش‌خریدمی‌ڪردیم،گاهی‌ منزل‌تهیه می‌ڪرد وسعی‌می‌ڪردهمه این‌ڪارهاراڪسی صورت‌ناشناس‌انجام‌می‌داد،حتی در انجمنهای‌خیریه‌زیادی عضو بود. ڪردن رادوست‌داشت.. 🕊🦋 @sardaraneashgh
چه قدر زود یکسال گذشت... چقدر سخت یکسال گذشت... از روز ۱۰ مهر پارسال که بعد از روضه گوشی را روشن کردم و پیام ها سرازیر شد... خبر کوتاه بود و دردناک... "حاج محمود توکلی فرمانده تفحص شهدا در پنجوین عراق بر اثر انفجار مین‌در حین تفحص به شهادت رسید"... تو یک عمر عاشقانه به دنبال پلاک و استخوان شهدا در بیابان‌ها گشتی؛ آن‌ها هم جبران کردند و دست گذاشتند روی شانه هایت تا یکبار دیگر ثابت‌ شود شهادت را نه در جنگ که در مبارزه میدهند... در این‌روزهای سخت و سنگین... دعایمان کنید فرمانده... @sardaraneashgh