#روی_دست_دنیا_باد_کردهام
از سفر مشهد به تهران که برگشتیم، حسنآقا گفت:
« #حاج_همت به ما دستور داده که نیروها را به پادگان دوکوهه برگردانیم.»
پرسیدم: «پس دیگر به پادگان اللهاکبر برنمیگردیم؟»
گفت: «چرا. فعلاً قرار است خانوادهها همانجا بمانند، چون توی پادگان دوکوهه، خانه سازمانی نداریم.»
بعد به اتفاق هم، راهی اسلامآباد غرب شدیم. در طول راه حسن کمتر حرف میزد و بیشتر ساکت بود. احساس کردم این مردِ سر به تو و ساکت، آن حسنآقای همیشگی نیست. دلم را به دریا زدم و از او پرسیدم: «حسنآقا؛ مگر کشتیهایت غرق شدهاند؟ چرا اینقدر پریشانی؟»
گفت: «توی این عملیات [والفجر ۴] هم، چند نفر از بهترین دوستانم شهید شدند و من کمافیالسابق، سُر و مُر و گنده روی دست دنیا باد کردم.»
گفتم: «این چه حرفی است که میزنی؟ هرچه که خواست خدا باشد، همان اتفاق میافتد. گفت: «حیف است آدم اینقدر زحمت بکشد، امّا به آرزویش نرسد.»
گفتم: «مگر آرزوی تو چه هست؟»
گفت: «آرزو دارم #شهید بشوم و جنازهای از من، به دست شما نرسد.»
برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی #معشوق_بی_نشان ؛ سرگذشتنامهی سردار جاویدالاثر #شهید_حسن_زمانی فرمانده دلیر و عاشورایی #گردان_حمزه از #لشکر_۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ که در عملیات بزرگ خیبر به #شهادت رسید و همچنان پیکر پاکش در #طلائیه مفقود است و به وطن بازنگشته است...🌷🕊
@khaimahShuhada