#سلام_شهید
بعضیها در #کانال ها
هرکاری میکنند تا #بمانند ..
بعضیها هم در بعضی #کانال ها
کاری کردند کارستان و تا آخر #ماندگار شدند!
مراقب باشیم از #ماندگان جا نمانیم: ...
که آسید مرتضی آوینی هم گفت:
زمان ما را با خود بردهاست،
و شـهدا🌹 ماندهاند ...
@sardaraneashgh
قسمت سوم
🔮 #کانال_کمیل
درباره چگونگی #شهادت_ابراهیم نیز یکی از همرزمانش نقل میکند:
« به بچههای گردان گفتم عراق دارد کار #کانال_کمیل را تمام میکند چون فقط آتش 🔥و دود بود که دیده میشد. اما هنوز امید داشتم. با خودم گفتم: #ابراهیم شرایط بدتر از این را سپری کرده اما وقتی یاد حرفاهایش افتادم دلم لرزید. نزدیک غروب بود احساس کردم چیزی از دور در حال حرکت است. با دقت بیشتری نگاه کردم کاملا مشخص بود سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند، در راه مرتب زمین میخوردند و بلند میشدند. میان سرخی غروب بالاخره آنها به خاکریز ما رسیدند. پرسیدیم از کجا میآیید؟ گفتند: از بچههای #گردان_کمیل هستیم.
با اضطراب پرسیدم: پس بقیه چی شدند؟ حال حرف زدن نداشتند، کمی مکث کردند و ادامه دادند:ما این دو روز زیر جنازهها مخفی شده بودیم، اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود. یکی از این سه نفر دوباره نفسی تازه کرد و ادامه داد: عجب آدمی بود! یک طرف آر. پی. جی💣 میزد، یک طرف با تیربار شلیک میکرد. عجب قدرتی داشت. یکی از آنها ادامه داد: همه شهدا را انتهای #کانال کنار هم چیده بود.
آذوقه🍞 و آب رو تقسیم میکرد، به مجروحان رسیدگی میکرد. اصلا این پسرخستگی نداشت.گفتم: از کی دارید حرف میزنید مگر فرماندههتان #شهید نشده بود؟
گفت:جوانی بود که نمیشناختمش. موهایش کوتاه بود، شلوار «کردی» پایش بود، دیگری گفت: روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود.چه صدای قشنگی داشت. برای ما مداحی هم میکرد و روحیه میداد. داشت روح از بدنم خارج میشد. سرم داغ شده بود.😰
#ادامه_دارد...
@sardaraneashgh
⭕️ #خیابان_شهدا ⭕️
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
🌸اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🌸دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
🌸به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🌸به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🌸به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🌸ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..
🌸هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🌸هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
🌸پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
🌸دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
🔴از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
🌹 #شهدا همیشه ،نگاهی😔...🌹
@sardaraneashgh